مورّخ شهير عبد اللّه بن مسلم بن قتيبه دينورى (212- 276) از پيشوايان ادب، نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى و مؤلف كتاب تأويل مختلف الحديث، و ادب الكاتب و ... است.[1] وى در كتاب الامامهٔ و السياسهٔ چنين مىنويسد:
ابوبكر، از كسانى كه از بيعت با او سر برتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على7 آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد وگرنه خانه را با شما آتش مىزنم. مردى به عمر گفت: اى ابا حفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!».
ابن قتيبه، دنباله اين داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است، او مىگويد:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه3 آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه3 صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبتهايى به ما از فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه رسيد، افرادى كه همراه عمر بودند هنگامى كه صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند؛ ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند: بيعت كن، على7 گفت: اگر بيعت نكنم چه مىشود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مىزنيم . . . ».
اين بخش از تاريخ براى علاقهمندان به شيخين قطعا بسيار سنگين و ناگوار است، لذا برخى در صدد برآمدند در نسبت كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ، اين كتاب را از آثار او مىداند و پيوسته از آن مطالبى نقل مىكند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ حذف شده است، درحالىكه همان مطالب در شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
زركلى، در كتاب الأعلام اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مىداند و مىافزايد:
برخى از علما در اين نسبت نظرى دارند؛ يعنى شك و ترديد را به ديگران نسبت مىدهد؛ نه به خويش. الياس سركيس نيز اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مىشمارد.[2]
[1] . الاعلام زركلى، ج 4، ص 137.
[2] . معجم المطبوعات العربيهٔ، ج 1، ص 212.