قدر و منزلت بى كرانهى ناموس الهى و بانوى خلوت كبريايى، چنان غريب و ناشناخته مانده است كه حتى دوستان و دل سپردگانش نيز از تقرير و تفسير خدمتهاى بى نظير او در حق جامعهى اسلامى عاجز و ناتوان ماندهاند. گاهى حماسه و قيام سهمگين فاطمى چنان كوتاه و نارسا و همراه با برداشتهايى ناقص و معيوب ارائه مىشود كه با كمال دردمندى بايستى آن را به حساب غربت و ناشناختگى زهرا3 گذاشت.
بسيار ساده انگار و سطحى نگر بودهايم اگر بينگاريم كه داستان فدك تنها قصهى غصبى بود كه بر آن اعراض شد: عدهاى ملك شخصى فاطمه3 را با زور و تزوير به تصرف درآوردند. فاطمه3 از آن جا كه اين ملك را براى خود، همسر و فرزندانش مىخواست، نتوانست غصب آن را تحمل كند؛ از اين رو به پاخاست و زبان به اعتراض گشود. عاقبت، فرياد دادخواهىاش به جايى نرسيد و حقش پايمال گرديد.
آيا وجود اندك معرفتى به وارستگى زهرا و دل بريدگى او از دنيا به چنين تحليلى اجازهى رخ نمايى مىدهد؟! آيا صاحبان اندك شناختى نسبت به پارسايى اهل بيت: مىتوانند اين پندار را برتابند، كه زهراى وارسته از سوى الله از روى دلبستگى به دنيا، به مسجد بيايد و در جمع مهاجران و انصار، آن خطبهى آتشين را قرائت نمايد، غاصبان خلافت را به محاكمه كشاند و مردمان در غفلت خفته را به قيام و تكاپو فراخواند تا فقط حق از دست رفتهى خويش را بازيابد؟!
به خدا! بزرگترين ظلمها در حق زهراى مرضيه3 آن است كه اوج مقام عرشىاش را با كوتاه انديشههاى فرشى مان چنان فروكشانيم كه گمان شود چون ميراث او را ظالمانه غصب كردند و حقش را جسورانه لگدمال نمودند، تاب و تحمل از كف داد و برآشفت. در جمع مسلمانان بر غاصبان فدك خروشيد. و آن گاه كه لبيكى نشنيد، به خانه پناه برد و در سوز هجران پدر و غم از دست رفتن فدك، آن قدر غصه خورد و گريست تا دق كرد و از دنيا گريخت.
والله! فاطمه3 هيچ عشقى به فدك نداشت؛ و الله! فاطمه3 به دنيا ذرهاى دلبستگى نداشت؛ فاطمه3، مستغرق بحر وصال گشته بود و غرق در شهود آن جمال بى مثال:
آن كه او مستغرق عشق خداست |
|
كى نظر او را به جمله ما سواست[1] |
[1] . شعر از محمد رضا ربانى. آيينهى ايزدنما: ص 193.