عبيداللَّه اسد آبادى نقل مىكند: نابغهى جُعدى[1] از منزل خود خارج شد، و از وضع مردم پس از رحلت پيامبر سؤال كرد، عمران بن حصين به او (در مورد اجتماع سقيفه) گفت:
«اگر من خودم را در ميان آن همه جمعيت و اختلاف و اختلاط مىشناختم يك قربانى بر من لازم میشد» (اوضاع اين چنين درهم و بلبشو بود) قيس بن صرمه گفت:
نابغه گفت: حضرت ابوالحسن على چه مىكند؟
دو نفر به او گفتند: او به تجهيز جسد مطهّر رسول خدا اشتغال دارد؟ نابغه اين اشعار را خواند:
«به اين مرد اصلع (كه موى جلو سرش ريخته) از دودمان هاشم (يعنى على) بگوئيد: ريسمان تافتهى خلافت را گشودى (و از دست دادى) و آن زمان كه قريشيان، افتخار خود را بر قبائل ديگر تثبيت مىنمودند، تو به اين افتخار سزاوار هستى زيرا رئيس قريش مىباشى، ديروز بر تو به عنوان رئيس مؤمنان (در جريان غدير) سلام كردند، ولى به عهد خود وفا نكردند، پسران تيم بن مرّه (ابوبكر و. . .) پيمان شكنى كردند و مستحق آتش دوزخ شدند، آنها در سقيفه با تو مخالفت و دشمنى نمودند، او (على) فرداى قيامت، دشمن آنها خواهد بود».
و در همين روز سقيفه، نعمان بن زيد پرچمدار انصار، اشعار زيرا را مىخواند و براى غربت اسلام اشك مىريخت، و از مخالفت مردم با پيامبر اظهار تأسّف مىنمود:
«اى خبر دهندهى مرگ اسلام، برخيز و براى اسلام به سوك بنشين، چرا كه نيكى مرده و جاى آن را بدى گرفته است، نيست از براى قريش و طايفهى كعب از كسانى كه مقدّم داشتهاند، و نه آنكه را به تأخير انداخته اند همانند على كه شخصيّت آن حضرت بر آنها پوشيده نيست، چرا كه خورشيد وجود على قابل پوشش نيست، و همچنين پرچم ارجمند و بلند مرتبهاى كه دست خدا آن را به اهتزاز درمى آورد قابل پيچيده شدن نيست، تا شكاف بسته و زشتى را ببندند، با اينكه شكاف در سنگ خارا قابل جبران نيست (يعنى آنها مىخواهند با پوشاندن نور على ، ظلمت خود را جبران كنند و هرگز توان چنين كارى را ندارند).
على قوچ (سردار) قريش در نبرد و جنگ است، و فاروق اعظم و صدّيق اكبر قريشيان مىباشد (او است كه جداكنندهى بين حق و باطل، و راستگو است) و او است كه برطرف كنندهى اندوه قريش است در آن هنگام پر اندوهى كه راه برگشت را بر واردين آن، مختل كند.
همان على كه در همهى فراز و نشيبها، براى خدا تكبير گفت و نماز خواند، ولى صاحبان زيان رسان (منافقين) نه نماز مىخواندند و نه تكبير مىگفتند، صلاح انديشى (ظاهرى) آنها به اينجا كشيد كه خلافت را از او گرفتند، هلاكت باد بر آنها كه چه بد صلاح انديشى كردند!».
و در همين روز سقيفه، عتبهٔ بن ابى سفيان بن عبدالمطلب، اين اشعار را خواند:
«صاحب امر (رهبر) بعد از پيامبر حضرت على است كه در تمام فراز و نشيبها و مكانها، ياور پيامبر بود، على بحق وصىّ رسول خدا و داماد او است، و نخستين كسى است كه با پيامبر نماز خواند، و جانب خود را نسبت به پيامبر نرم كرد (يعنى تسليم اسلام گرديد) ».
عباس عموى پيامبر در روز سقيفه اين اشعار را خواند:
«تعجّب مىكنم از قومى كه غير بنى هاشم را امير بر بنى هاشم كردند، با اينكه بنى هاشم از حزب محمد هستند، و با اينكه غير بنى هاشم در عظمت مقام و كردار و سيادت، نظير و همتاى بنى هاشم نيستند».
عتبهٔ بن ابىلهب اين اشعار را گفت:
«طايفه بنو تيم (ابوبكر) از روى ظلم، زمام امور خلافت را به دست گرفتند، و على را از مقام رهبرى كه از پيش براى او تعيين شده بر كنار زدند، و حرمت پيوند خويش و نزديكى على به پيامبر را رعايت نكردند. و در اين راستا به مقام علم (كه شرط اصلى رهبرى است) توجّه ننمودند».
عُبادهٔ بن صامت، اين اشعار را گفت:
«چرا اين مردان، حضرت على را از مقامى كه شايستهى او بود، به تأخير انداختند؟ آيا على نسبت به ديگران، اختصاص به اين مقام نداشت؟».
عبدالرحمن حنبل، هم سوگند دودمان بنى جمح، اين اشعار را گفت:
«سوگند به جانم، سزاوار بود كه بيعت مىكرديد با على كه حافظ دين و معروف به عفّت و پاكدامنى، و به پاكى موفّق بوده و آقا و بزرگوار و راستگو، و سبقت گيرنده در ايمان به خدا است، همان ابوالحسن، به او راضى شوید و با او بيعت كنيد كه مانند كسى نيست كه در وجود او براى عيب دار، مقام ارجمندى باشد، همان على كه وصى مصطفى و وزير او است، و نخستين فردى است كه براى خدا نماز خوانده و راه تقوى و پرهيزكارى را پيشهى خود ساخت، در اين صورت (بيعت با على) شما بعد از انحراف به جادّهى هدايت بازگشته، و آنچه را كه موجب پراكندگى شما و دريده شدن امور شما شده است، جمع مینمائيد، على امير مؤمنان و پسر فاطمهى بنت اسد است كه هنگام وارد شدن گرفتاريها، از همه بيشتر به شما نيكى و ارفاق مىكند».
زفر بن حارث بن حارث بن حذيفه انصارى اين اشعار را گفت:
«اطراف على اجتماع کنید و او را يارى نمائيد، زيرا او وصىّ رسول خدا است و نخستين است، پس اگر او را تنها بگذاريد، و سپس حوادث ناگوار انباشته گردد، در سراسر زمين براى شما كسى نيست، كه آن حوادث را برطرف سازد».
و ابوسفيان، صخر بن حرب بن اميّه، اين اشعار را گفت:
«اى بنى هاشم! چرا ميراث احمد از شما انتقال يافت و در دست دودمان لقيط و طوايف ريسمان خوار قرار گرفت؟، اى دودمان عبدمناف! چگونه به آنچه را كه مىنگرم راضى مىشويد، با اينكه شخصيتهاى برجسته و برازنده در ميان شما است؟ مادرم به قربان شما، در راه بدست گرفتن زمام امور، استوار باشيد و به ما و يارى ما اطمينان داشته باشيد، قبل از آنكه وقت فريب، از دست برود.
چه كسى از صاحبان مقام همسان شما است؟ و در چه وقتى قبيلهى بنى تيم در اجتماعات با شما قرين بودهاند؟ آرى دو طايفهى تَيم و عدى با هم برابرى دارند ولى شما در امور مهم، سزاوارتر و بهتر از آنها هستيد».
و نيز از نامبرده (ابوسفیان) است:
«قريش بعد از عزّت و مقام ارجمندى كه داشتند، روز كردند در حالى كه در برابر طائفهى تَيْم، بدون ضربت شمشير، كوچكى كردند، و وااَسَفا از اين غلبهى طايفهى تَيْم در امر خلافت، كه آنها را همواره در ثروتها و عطايا، مغرور و پيروز كرده است».
و خزيمهٔ بن ثابت، در روز سقيفه، اين اشعار را گفت:
«من گمان نمىبردم كه امر رهبرى از بنى هاشم، انتقال يابد و از ابوالحسن على گرفته شود، آيا على نخستين شخصى نبود كه به قبلهى شما نماز خواند؟، آيا او عالمترين مردم به قرآن و سنّت نبود؟، آيا او آخرين نفر نبود كه تا هنگام رحلت رسول خدا با آن حضرت بود، و جبرئيل او را در غسل دادن و كفن نمودن بدن پيامبر يارى میكرد؟ چه كسى او را از مقام رهبرى كنار زد، تا ما آن كس را بشناسيم، بدانيد كه اين بيعت شما با ديگران، از زيانبارترين زيانها است». و بعضى اشعار فوق را به «عتبهٔ بن ابى لهب» نسبت دادهاند.
و نيز از اشعار خزيمهٔ بن ثابت خطاب به عايشه است:
«اى عايشه! على را رها كن و از او به چيزى كه در او نيست عيبجوئى مكن ، تو فقط مادر هستى، على وصّى رسول خدا میباشد نه ديگر از اهل بيت آن حضرت، و تو آگاهى كه پيامبر در ميان خاندانش، على را وصّى خود قرار داد».
نعمان بن عجلان انصارى، اشعار زير را كه در ضمن از عمرو عاص، سرزنش مىكند، دربارهى سقيفه گفت:
«و گفتيد نصب سعد بن عباده براى خلافت حرام است، ولى شما نصب عتيق پسر عمرو را كه ابابكر بود، حلال دانستيد، ابابكر را فردى شايسته و بهتر براى برپائى خلافت دانستيد با اينكه على سزاوارتر و شايسته تر به مقام رهبرى است. و اين سخن يك نوع توهين به على است، و تنها آن حضرت است كه شايستگى اين مقام را دارد، اى عمرو عاص كه راه نادانى را مىپيمائى».
[1] . قيس بن كعب معروف به نابغه يكى از شعراى زمان جاهليت بود، قبول اسلام كرد، و با سرودن اشعار، افتخار خود را از اينكه مسلمان است، ابزار مى نمود، او عمر طولانى كرد (سفينهٔ البحار ج 2 ص 569)- مترجم.