يعني در آخرت براي منافقين نور نيست. آنان كه با خود در آخرت نور آوردند، آن را از دنيا آوردند.
منافق به كسي ميگويند كه زبانش با قلبش مغايرت دارد. زبانش ايمان آورده و قلبش نياورده است. زبانش ميگويد: نوكر آقا هستم، قربان شما بروم، اسلام از بركات آقايان علماء برقرار است؛ دلش ميگويد: اي ناجنس!
زبانش ميگويد: براي حضرت آيهٔ الله صلوات بفرستيد! دلش ميگويد: خدا هلاكش كند، اين آدم بدي است.
منافقين از كافران و مشركان بدترند؛ چون كافر و مشرك علناً و صريحاً ميگويند: ما كافريم، و اسلام را قبول نداريم، و شريعت محمّد6 را نميپذيريم؛ و مسلمين تكليف خود را با آنها ميدانند؛ ولي منافق دَم از اسلام ميزند، پيوسته تكلّم از ايمان و قرآن و عدالت ميكند؛ و در باطن معتقد نيست و در صدد تخريب اسلام است.
منافق در مسجد ميآيد، در صفّ اوّل نماز جماعت ميايستد، پشت سر امام و نزديك به او، لباس خود را در ميآورد و عبا به دوش ميافكند، و پيوسته نماز نافله ميخواند، و مفاتيح ميخواند، و در نماز وتيره سورۀ واقعه را ميخواند؛ ولي هوش و گوش و تمام نيروي باطني خود را متوجّه ميكند كه در مسجد چه خبر است؟ چه افرادي با امام جماعت مراوده دارند؟ امام به آنها چه ميگويد؟ رأي و نظرش دربارۀ حكومت چيست؟ و همه را در ذهن ثبت ميكند، و به عنوان جاسوس براي دشمن اسلام ميبرد و بازگو ميكند.
در ظاهر دست امام را ميبوسد، تا كمر براي تعظيم و تقديس او خم ميشود؛ و در باطن نقشۀ زندان و اعدام او را ميكشد.
بر همين اساس است كه رسول الله فرمود: «هيچ پيغمبري به اندازۀ من آزار و ستم نكشيد. »[1] چون رسول الله از منافقين داخلي سخت در آزار بود.
منافقين در مسجد رسول الله ميآمدند و نماز هم ميخواندند، و خود را با مسلمين در اسلام سهيم و شريك ميدانستند؛ ولي شبها تا به صبح در مجالس و محافل مخفيانه دور هم مينشستند و كارهاي رسول الله را بيان ميكردند و تمسخر و استهزاء ميكردند، و براي اسلام نقشههاي سرّي ميكشيدند، و با كفّار و مشركين در باطن دست داشتند.
[1] . بحار الانوار، طبع حروفي، ج 39، ص 56.