پيامبر اکرم6 چون طبيبي بود که به سراغ بيماران ميرفت و مرهمهايش را که بهترين درمان بود آماده ساخته بود و براي آن جا که دارو سود ندهد، ابزار داغ کردن، زخمها را گداخته بود. و اين همه براي آن بود که دلهاي نابينا از ديدن حقيقت را بينا سازد و گوشهاي ناشنوا از حق را شنوا سازد و زبانهاي ناگويا به حق را گويا نمايد.
آن حضرت تلاش ميکرد يا داروي خود دلهايي را که دل غفلت و حيرت فرو رفته بود بیدار سازد، و مردمان را از سر آگاهي به سوي حق رهنمون گردد. پيروي بدون دليل و فرمانبرداري کورکورانه را نميپسنديد و نمیپذیرفت. رسالت الهي او بر اين بود که آدميان را بصير سازد و آنان را بر اساس درکي درست از حق و حقيقت به پيروي کشاند؛ و نه آنکه از مردمان خيل بردگاني مطيع گرد آورد، تا نفهميده و ندانسته دنبالهروي و فرمان برداري کنند. رسالت آن حضرت آزاد کردن انسانها از اسارتها از جمله پيروي کور و فرمانبرداري جاهلانه بود. خداوند به آن حضرت فرمود که چنين گويد:
﴿قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّـهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾؛
«بگو: اين راه من است که با بينايي به سوي خدا ميخوانم، من و هر که از من پيروي کند.»[1]
دعوت پیامبر؛ دعوتی است از روی بینایی و بر اساس توحید خالص که به هیچوجه از توحید به سوی شرک گرایش نمییابد.
باید دانست که کوری و نا آگاهی، در توحید خالص راه ندارد. خداوند به پیامبرش فرموده است: که دعوت او به راه حق، با بینایی است و این امر دربارة آنان که او را پیروی میکنند و به سیرة او تأسی میکنند نیز صادق است. رسول خدا6 و پيروان واقعي او به بصيرت ميخوانند، نه جهالت. به اطاعت آگاهانه ميخوانند نه اطاعت کورکورانه. خداوند به پيامبرش فرمان ميدهد که بگو:
من با يقين و معرفت و حجت قاطع به توحيد و عدالت ميخوانم و نه بر اساس تقليد؛ و اين سيرة من و سيرة هر کسي است که به من ايمان آورد.[2]
روش همة پيام آوران الهي چنين بوده است: دعوت مردمان به راه هدايت و سير دادن ايشان به سوي کمال بر اساس پيروي و فرمانبرداري از پيامبران، با بينايي. البته هيچ پيامبري مردم را به حق دعوت نکرد، مگر آنکه با مشکل تبعيت کورکورانة مردم؛ از آباء و اجداد، و سنّتهاي گذشته، و عرف و عادات رو به رو شد.[3]
﴿وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾؛ بدين سال پيش از تو در هيچ آبادي و شهري هيچ بيم دهندهاي نفرستاديم مگر آن که توانگران و کامرانانش گفتند که ما پدران خود را بر آييني يافتهايم و همانا بر پي ايشان ميرويم.[4]
خداي متعال در مقام مذمّت و نفي پيروي چشم و گوش بسته فرمود:
﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّـهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ﴾
و چون به آنها گفته شود که از آن چه خدا فرو فرستاده پيروي کنيد، گويند: بلکه از آن چه پدران خويش را بر آن يافتهايم پيروي ميکنيم؛ آيا [از آنها پيروي ميکنند] هر چند که پدرانشان چيزي نميفهميدند و ره يافته نبودند.[5]
منطق عملي قرآن کريم؛ اجازه نميدهد مردمان، از رهبران و پيشوايان خود را چشم و گوش بسته تبعیت کنند و چنين کاري را سبب تباهي زندگي اين جهاني و زندگي آن جهاني مردم ميداند. شناختهاي قلبي و ملاکهاي عقلي و عملي اجازة پيروي و فرمانبرداري چشم و گوش بسته را نميدهد. خداوند در مقام نکوهش پيروي و فرمانبرداري کورکورانه، عوام يهود را نمونه آورده است تا همگان براي هميشه بدانند که خداوند راضي به اين گونه سرسپردگي نيست:
﴿وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾؛
و پارهاي از آنها افراد عوامي هستند که کتاب خدا را جز يک مشت خيالات و آرزوها نميدانند و تنها به پندارهايشان دل بستهاند.[6]
در رابطه با اين آيه شريفه مردي به امام صادق7 گفت:
«عوام يهود از کتاب همان را ميدانستند که از علماي خود شنيده بودند و راهي نداشتند جز اين که از علماي خود هر چه ميشنوند قبول کنند و پيروي نمايند. پس چرا قرآن آنان را از اين پيروي و تقليد سرزنش کرده است؟ چه فرقي بين عوام يهود و عوام ما هست؟ آيا عوام يهود مانند عوام ما نيستند که از علماي خود پيروي ميکنند؟ [اگر تقليد و پيروي عوام از علما مذموم است پس عوام ما نيز که از علما پيروي ميکنند بايد مورد مذمّت قرار گيرند. اگر آنان نميبايست قول علماي خود را بپذيرند، اينان نيز نبايد بپذيرند]» حضرت فرمود:
«عوام و علماي ما و عوام و علماي يهود از يک نظر فرق دارند و از يک نظر مثل هماند. از آن نظر که مثل هم هستند خداوند عوام ما را نيز به آن نوع تقليد از علما مذمت کرده است؛ امّا از آن نظر که فرق دارند، نه. » آن شخص گفت: «اي فرزند رسول خدا! اين موضوع را برايم روشن کن. »
امام فرمود: «عوام يهود علماي خود را در عمل ديده بودند که صريحا دروغ ميگويند، حرام ميخورند، از رشوه پرهيز ندارند، احکام را به خاطر شفاعتها، رودربايستيها و سازشکاريها تغيير ميدهند. ميدانستند علمايشان چنان متعصبّند که در اثر آن يکسره از آيين خود دست ميکشند [و درباره افراد و اشخاص عصبيّت به خرج ميدهند و حبّ و بغض شخصي را دخالت ميدهند. ] اگر مخالف کسي باشند حق وي را به ديگري ميدهند که مستحق نيست و براي خاطر دوستان و طرفداران خود به ديگران ستم ميکنند و مرتکب محرمات الهي ميشوند.
عوام يهود به حکم شناختهاي فطري خود [که خداوند در سرشت هر کسي قرار داده است] ميدانستند که هر کس چنين اعمالي داشته باشد، فاسق است و نبايد قول او را پيروي کرد و نبايد قول خدا و پيامبران خدا را از زبان او پذيرفت. چون عوام يهود از اين افراد پيروي کردند خداوند مذمّتشان کرده، که نبايستي گفته آنان را بپذيرند و عمل کنند.
بر اين مردم واجب بود که خود در کار رسول خدا6 نظر ميکردند. زيرا دليلهاي راستي او واضحتر از آن بود که پوشيده ماند و مشهورتر از آن بود که براي آنان واضح نشود.
عوام ما نيز اگر از فقيهان خود فسق آشکار و تعصّب نابجا و توجه به دنيا و امور حرام مشاهده کنند، ببينند، آنان چون به زيان کسي تعصّب ورزند از ميانش ميبرند و او را از هستي مياندازند، گر چه سزاوار آن باشد که کارش اصلاح شود و چون به سود کسي سر تعصّب آيند، به وي نيکي و دستگيري ميکنند، گر چه سزاوار خواري و اهانت باشد؛ و باز هم به تقليد از ايشان ادامه دهند، آنان نيز همچون قوم يهودند که خدا ايشان را به سبب تقليد کردن از فقيهان فاسق مذمّت کرده است. «امّا از فقيهان؛ آن که پاسدار نفس و نگهبان دين و مخالف با هواي خود و فرمانبردار امر خدا باشد، بر عوام واجب است که از او تقليد کنند». اين اوصاف در بعضي فقيهان شيعه است، نه در همة آنان. پس هر کس از فقيهان مرتکب کارهاي زشت و قبيح شود، به راهي برود که ديگر فقيهان فاسق رفتند، از زبان او سخني از طرف ما نپذيرند و هيچ ارزش و احترام و حرمتي برايش قائل نباشيد. »
منطق عملي دين اين گونه است، نه آن که به پيروي بيدليل و سرسپردگي چشم و گوش بسته بخواند، بلکه اين امور را مذموم دانسته و از ساحت دين و دينداري زدوده است. رسول اکرم6 مردم خويش را از اين گونه پيروي و فرمانبرداري و همرنگ جماعت شدن نهي ميکرد. نقل شده است که فرمود:
پيرو بي چون و چراي مردمان نباشيد؛ که چون آنان نيکي کردند بگوييد؛ ما نيز نيکي ميکنيم و اگر ستم پيشه کردند، ستم ميکنيم؛ بلکه بايد خود راهبر خود باشيد، که اگر مردم به راه نيک رفتند شما راه نيک رويد و اگر به بدي رفتار کردند، شما ستم پيشه نکنيد.[7]
از امام صادق7 روايت شده است که به يکي از يارانش فرمود:
«امعه» مباش که بگويي من با مردم هستم و من نيز چون يکي از ايشانم.[8]
در سيرة پيشوايان حق، اطاعت کورکورانه ناپسند و محکوم است و آنان مردم را به هيچ وجه به پيروي بدون چون و چرا و بيدليل نميخواندند؛ بلکه از اين امور پرهيز ميدادند.
«ابوحمزه ثمالي» گويد: امام صادق7 فرمود: «از رياست طلبي و دنباله روي شخصيتها بپرهيز. » به امام گفتم: «فدايت شوم مقصود شما را در مورد رياست طلبي دريافتم؛ ولي منظور شما را در مورد اينکه نبايد دنبالهرو شخصيتها باشم نفهميدم؛ زيرا دو سوم آن چه [از علوم و معارف] تحصيل کردهام در نتيجة دنباله روي از شخصيتها بوده است. » امام7 فرمود:
«منظورم از دنبالهروي شخصيتها آنچه پنداشتهاي نيست؛ بلکه بپرهيز از اينکه بدون اجازة عقل و بدون حجت و دليل، شخصي را به عنوان رهبر و پيشوا انتخاب کني و هر چه او گفت بدون چون و چرا بپذيري و چشم و گوش بسته تسليم او شوي.»[9] سيره پيامبراکرم6 و تربيت يافتگان مکتب او چنين بوده است و چنين خواستهاند.
[1] . سوره يوسف، آيه 108)
[2] . تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 268.
[3] . تعليم و تربيت در اسلام، ص 46.
[4] . سوره زخرف، آيه 23.
[5] . سوره بقره، آيه 170.
[6] . سوره بقره، آيه 78.
[7] . کنز الاعمال، ج 15، ص 772.
[8] . بحار، ج 2، ص 82.
[9] . کافي، ج 2، ص 298.