در بخشهاى گذشته اين خطبه، سخن از عالمان مخلصى بود كه چراغ راه هدايت و كليد حلّ مبهمات و پناهگاه ضعيفان اجتماعند و امام7 صفات آنها را به بهترين صورتى، تبيين فرمود، امّا در اين بخش، از عالم نمايان گمراهى سخن مىگويد، كه دامها بر سر راه خلق خدا افكنده و با سخنان باطل و حيله و تزوير، به گمراهى آنان و بهرهگيرى از احساسات معنوى آنها براى منافع مادّى خود، مشغولند. امام7 در اين بخش، بيش از «ده وصف»، از اوصاف آنها را برشمرده و داد سخن در معرّفى آنان داده است، نخست مىفرمايد : «و ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى كه عالم نيست».
تعبير به «تسمّى» به صورت «فعل معلوم» نشان مىدهد كه مردم آگاه، او را عالم نمىدانند و در پيشگاه خدا نيز عالم نيست، بلكه او خودش را، به زعم خويش! عالم مىشمرد و گروهى از جهّال را با ادّعاهاى دروغين به دنبال خويش مىكشاند.
در دومين وصف مىفرمايد : «او يك سلسله نادانىها را، از جمعى نادان فراگرفته و مطالبى گمراه كننده از گمراهانى آموخته است».
به كار بردن جمله «إقتبس» كه در اينجا به معناى فراگيرى و آموختن است، اشاره به اين است كه اين عالمنما، رمز و راز- و به اصطلاح- فوت و فنّ گمراه سازى را از كسانى كه در اين كار سابقه دارند، فرا مىگيرد و به جاى اينكه، اين زحمت و تلاش را در طريق علم و دانش صرف كند، در اين مسير انحرافى به كار مىگيرد و اين بزرگترين بدبختى اوست.
در سومين وصف، مىافزايد : «او دامهايى از طنابهاى فريب و گفتههاى باطل بر سر راه مردم نصب كرده است (تا از اين طريق، صيدهاى خود را به دام افكند)».
چه تعبير زيبايى! آرى او همانند صيّادى كه دانه مىپاشد و پرندگان و حيوانات ناآگاه را اسير و گرفتار مىكند و آنها را مىفروشد و يا از گوشت آنها تغذيه مىكند، همين بلا را بر سر مردم سادهلوح مىآورد و تنور منابع مادّى خويش را، از اين طريق داغ مىكند.
اين موضوع، مصداقهاى زيادى در طول تاريخ و در هر عصر و زمان داشته است كه با دام دين، افراد را فريب دادهاند، همان گونه كه على7 در خبرى درباره «عبد اللّه بن زبير» مىفرمايد:
او دين خدا را دام كرده، تا دنيا را صيد كند. »[1] (امام اين سخن را زمانى فرمود، كه هنوز ماهيّت عبداللّه بن زبير كاملا آشكار نشده بود).
در چهارمين وصف مىفرمايد : «(اين عالمنماى گمراه) قرآن را بر اميال و خواستههاى خود، تطبيق داده و حق را مطابق هوسهاى خويش تفسير كرده است».
درست بر خلاف عالم مخلصى كه اوصاف او در فراز قبل از اين خطبه آمده بود، كه تمام وجودش تسليم قرآن بود و زمام اختيار خود را به آن سپرده و در سايه آن حركت مىكرد، خواست او، خواست قرآن و اراده او، تابع آيات حق بود. در واقع براى شناخت عالمان مخلص، از عالمنماهاى حيلهگر و فريبكار، نشانهاى بهتر از اين نيست. آن كس كه «قرآن را پيشواى خود قرار داده» در صف «علماى مخلص» است و آن كس كه «خود را پيشواى قرآن قرار مىدهد» و سعى دارد با «تفسير به رأى» و توجيهات باطل، قرآن را برخواستههاى دل خويش تطبيق دهد، «عالم نمايى» است خطرناك و فريبكار.
در حديث معروف پيامبر6 مىخوانيم:
«كسى كه قرآن را مطابق ميل خود تفسير كند، جايگايش را از آتش برگزيند».[2]
در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم6 از خداوند متعال چنين نقل مىكند:
«كسى كه قرآن را مطابق ميل خود تفسير كند، به من ايمان نياورده است».[3]
دليل آن هم روشن است، كسى كه عقيده به خدا دارد، مىداند حق همان است كه خدا بيان كرده و اگر او خلاف آن را حق مىداند، در خطا و اشتباه است.
در حديث ديگرى از امام صادق7 آمده است:
«كسى كه يك آيه از قرآن را به ميل خود تفسير كند، كافر شده است».[4]
در پنجمين وصف مىفرمايد : «او مردم را در برابر گناهان بزرگ، ايمنى مىبخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبك جلوه مىدهد» (يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ).
به اين وسيله افراد گنهكار و بىبند و بار را- كه گاهى اكثريّت جوامع را تشكيل مىدهند- علاقهمند به خود مىسازد و بر حمايت و آراى آنها تكيه مىكند.
به تعبير ديگر: در هر جامعهاى گروه عظيمى هستند كه مىخواهند ظاهرا ديندار باشند، ولى در باطن آزاد، دنبال كسى مىگردند كه گناهان بزرگ را كوچك بشمرد و در مسأله ديندارى، تنها به تشريفات و پوستهها قناعت كند. اينجاست كه عالم نمايان فريبكار، با درك اين معنا به سراغ بهرهبردارى از آن گروه مىروند.
در ششمين وصف مىفرمايد : «(اين عالمنماى گمراه) ادّعا مىكند كه من از شبهات اجتناب مىورزم، در حالى كه در آن غوطهور است».
اين ريا كار شيّاد، در برابر توده مردم چنان ابراز تقوا و پاكى مىكند كه مىگويد:
«نه تنها از حرام پرهيز دارم، كه از شبهات نيز بيزارم»، در حالى كه زندگى او مملوّ از شبهات و فراتر از آن، محرّمات آشكار است.
گاه در تفسير اين جمله گفته مىشود كه گرفتارى او در ظلمات شبهات، به خاطر جهل و نادانى اوست، جاهلان پر ادّعا غالبا گرفتار جهل مركّب مىشوند، گمراهى خود را هدايت و آلودگى خويش را تقوا مىپندارند. بديهى است كه جاهلان شيّاد هر دو وصف را دارند. جمع ميان اين دو در تفسير جمله بالا، بىمانع است.
«شبهات» به امورى گفته مىشود كه به طور دقيق شناخته شده نيست، آيا حرام است يا حلال؟ و به تعبيرى كه در روايت نبوى آمده است:
«بعضى از امور آشكارا حلال، و بعضى از امور آشكارا حرام است، و شبهات، در ميان اين دو قرار دارد (و در واقع، شبهات مرز گناهان است)».[5] به همين دليل، كسانى كه مىخواهند از گناه در امان بمانند، بايد به اين مرز، نزديك نشوند و گرنه آگاهانه، يا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط مىكنند كه خاصيّت نزديكى به پرتگاه، همواره همين است.
در هفتمين وصف مىافزايد : «او ادّعا مىكند من از بدعتها دورى مىكنم، در حالى كه در ميان آنها آرميده است!».
اين ادّعا نيز ممكن است از سر فريبكارى، يا جهل مركّب باشد و اصولا ابزار كار عالمنمايان گمراه و فريبكار، چنگ زدن به دامن بدعتها و ترك سنّتهاست، تا هواى نفس خويش و هوسهاى شيطانى را در لباس دين به خورد مردم بدهند و اين كار جز از طريق بدعتگذارى، ميسّر نيست.
حقيقت «بدعت» آن است : «چيزى را كه جزء دين نيست داخل دين نمايند و يا چيزى كه برنامه مسلّم دين است از آن خارج سازند. » بدعت حرام، هرگز به معناى نفى نوآورىها در مسائل زندگى، اعمّ از علمى و صنعتى و آداب اجتماع نيست.
بدعت آن است كه كارى را به عنوان برنامه دينى معرّفى كنند، در حالى كه در دين نباشد، يا عكس آن. عدم درك حقيقت بدعت سبب شده است كه گروهى از جاهلان و ناآگاهان، در اين مسئله گرفتار افراط و تفريطهايى شوند.
در هشتمين و نهمين و دهمين وصف كه در واقع به منزله جمعبندى صفات پيشين است (و لذا با فاء تفريع ذكر شده) مىفرمايد : «بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان، راه هدايت را نمىشناسد تا از آن پيروى كند و طريق گمراهى را درك نمىكند تا از آن بپرهيزد (و ديگران را از آن باز دارد) و او (در حقيقت) مردهاى است در ميان زندگان!»
تعبيرى از اين گوياتر و شفّافتر درباره اين عالمان گمراه و اغواگر پيدا نمىشود.
آرى، واقعا چهره انسان، بلكه انسانهاى كامل و آگاه و پاكدامن به خود گرفتهاند، در حالى كه تمام وجودشان در جهل مركّب غوطهور است و اگر روزى به فكر هدايت بيفتند، بر اثر آلودگى به جهل و گناه، نه راه هدايت را مىيابند كه در آن گام نهند و نه طريق ضلالت را مىشناسند كه از آن باز ايستند. آرى، آنها در صف زندگان قرار دارند، حال آنكه آثار حيات انسانى در وجود آنها مرده است! نه طراوتى، نه برگى، نه گلى و نه سايهاى دارند! در واقع آنها مصداق اين آيه شريفهاند كه مىفرمايد : ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ﴾، مسلّما تو نمىتوانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمىتوانى كران را هنگامى كه روى برمىگردانند و پشت مىكنند فراخوانى».[6]
نكتهها
[1] . الکني و الالقاب، جلد 1، صفحه 294.
[2] . عوالى اللئالى، جلد 4، صفحه 104.
[3] . بحارالانوار، جلد 89، صفحه 107، حديث 1.
[4] . تفسير برهان، جلد 1، صفحه 19.
[5] . كافى، جلد 1، صفحه 68.
[6] . سوره نمل، آيه 80.