borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد دهم»
توجه خاص امام زمان به زیارت حضرت سید الشهدا

خوشا به حال آن‌ها که مورد عنایت او واقع شدند. نعلبندی در اصفهان زندگی می‌‌کرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به کربلا روز عرفه. در سفر بیست و پنجم این نعلبند می‌‌رفت، یک مسافری هم از یزد راهی کربلا بود، با این مرد نعلبند اصفهاني رفیق راه شد. بین راه مریض شد. این مرد متحیر ماند: بگذارمش؟ چگونه جواب سید الشهداء را بدهم، ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش. در این تأمل و تفکر بود زائر یزدی فوت شد. هنگام مرگ وصیت کرد، گفت: مرکب من و همه اموالی که با من است مال تو، جنازه مرا به کربلا برسان. جان داد. این مرد او را به مرکب بست، افتاد بر زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، اشک جاری شد. رو به قبر سید الشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم، اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم. در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره، یکی از این‌ها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه آب زلال جوشید. خود این‌ها جنازه این یزدی را غسل دادند، کفن کردند. بعد آن کس که رأس چهار نفر بود، جلو ایستاد ، بر جنازه نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در وادی ایمن کربلا دفن کن.

جنازه را این بار بست. تا چشم باز کرد، دید از قافله گذشت بدون تعطیل در وقت. چشمش افتاد به سواد شهر کربلا . بعد از بیست روز قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد، مردم به او خرده گرفتند که این حرف‌‌ها را چرا می‌‌زنی؟ لب فرو بست.

شبی با اهل و عیالش در خانه نشسته بود، صدای در بلند شد، آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: ولی عصر صاحب الزمان تو را می‌‌خواهد. همراه او رفت، دید قبله عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر! بیا. وقتی رفت، فرمود: چرا لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، حسین بن علی ، چه نظری داریم.

ای خوشا به حال کسانی که امشب کنار آن قبرند. خود او هم کنار آن قبر است. حدیث صحیح السند است… در این حدیث عقل مبهوت است: ما من ملک مقرب و لا نبی مرسل… هیچ ملک مقربی نیست : جبرئیل، میکائیل ، اسرافیل؛ هیچ نبی مرسلی نیست: موسی، عیسی، ابراهیم الا این که همه یک حاجت دارند، آن حاجت این است که خدا اذن بدهد، بیایند به زیارت قبر حسین بن علی8.

ابوحمزه ثمالی گفت: در زمان حکومت آل مروان، پای پیاده شب‌های تار می‌‌رفتم رو به کربلا. روز از خوف، خودم را پنهان می‌‌کردم. رسیدم به شهر. وارد شدم در صحن سید الشهدا. تا خواستم بروم یکی آمد، گفت: ابو حمزه امشب حق ورود در این آستانه نداری. مدتی گذشت باز برخاستم، رفتم ، گفت: حق ورود، احدی ندارد. گفتم مگر چه خبر است؟ من ابوحمزه‌ام از حواریین علی بن الحسین. گفت: هر که باشی، امشب این حرم قرق است. پرسیدم: برای چه قرق است؟ گفت: همین اندازه ما خبر داریم که موسی بن عمران حاجتی از خدا داشت، امشب از خدا موسی درخواست کرد که تحت قبه سید الشهدا اعتکاف کند تا حاجتش برآورده بشود. وإجابهٔ الدّعاء تحت قبّته . آن امام زمان بود، این هم جدش سيدالشهداست. [1]

 



[1] . پایان گفتار حضرت آیهٔ الله وحید خراسانی.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: