نکته بسیار مهمی که از روایات به دست میآید این است که؛ اعتراض یک مسلمان در برابر ظلم، منحصر به کشور و دین خودش نبوده و نارضایتی او نیز نه تنها در حد اعتراض زبانی، بلکه امری قلبی و درونی است. چنانچه امام رضا7 فرمودهاند : «هر کس از کارى راضى باشد مثل کسى است که آنرا انجام داده، و اگر کسى در مشرق کشته شود و دیگرى در مغرب از این قتل راضى باشد، نزد خدا با قاتل شریک خواهد بود».[1] و امام علی7 فرمودند : «کسی که ظلم میکند، و کسی که با او همکاری دارد و کسی که بدان رضایت دارد، «هر سه» شریکاند».[2]
بدین ترتیب اگر ظلم کسی ثابت شود، آن ظلم یکی از مهمترین مصادیق منکر بوده و دیگر سکوت در مقابل آن جایز نخواهد بود؛ در آیۀ 183سورۀ آل عمران، افرادی به عنوان قاتلان پیامبران معرفی شدهاند؛ که دخالت مستقیمی در وقوع قتل نداشتند، اما با این وجود مورد اعتراض قرار گرفتند : «بگو قطعاً پیش از من، پیامبرانى بودند که دلایل آشکار را با آنچه گفتید، براى شما آوردند. اگر راست مىگویید، پس چرا آنان را کشتید؟». حضرت صادق7 فرمودند این اتهام وارده به بنی اسرائیل به دلیل آن بود که نسلهای بعدی نیز حاضر نشدند قتل انبیاء را محکوم نموده و از آن اعلام برائت کنند.[3]
بر همین اساس، اگرچه منطق قرآن در برخورد اجتماعی با دیگران بر پایهی حکمت، اندرز و آرامش است،[4] اما در برخورد با ظالمان شیوهی گفت و گو با آنان را متفاوت دانسته و سخن محکم و معترضانه را در پیش میگیرد : «خداوند، بانگ برداشتن به بد زبانى را دوست ندارد، مگر [از] کسى که بر او ستم رفته باشد».[5]
[1] . ابن بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا7 ، ج 1، ص 273، نشر جهان، تهران، 1378ق.
[2] . ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، ج 1، ص 107، جامعه مدرسین، قم، 1362ش.
[3] . عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، ج 1، ص 209، المطبعهٔ العلمیهٔ، تهران، 1380ق.
[4] . «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهاى] که نیکوتر است مجادله نماى»؛ النحل، 125.
[5] . النساء، 148.