در اين بخش از خطبه، امام7 به عنوان تأكيد بر آنچه در بخش پيشين درباره عترت و اهل بيت: آمده بود، مىافزايد : «اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران6 بگيريد كه فرمود : «كسانى كه از ما مىميرند، در حقيقت نمردهاند و آن كس كه از ما (جسدش) كهنه شده، در واقع كهنه نشده است».
اينكه در جمله بالا مىفرمايد: مردگان ما مرده نيستند و با گذشت زمان، آثار كهنگى در آن ظاهر نمىشود، گاه به معناى حقيقى تفسير شده است كه واقعا جسد «اولياء اللّه» در قبرها تر و تازه مىماند و آنها از نوعى حيات و زندگى بهرهمندند، به اين گونه كه سخن گويندگان را مىشنوند و به سلام آنها پاسخ مىگويند و حياتى شبيه حيات شهيدان راه خدا دارند، كه قرآن درباره آنها فرموده : «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّـهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»، اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند، بلكه آنها زندهاند، نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند»[1] بنابراين، جمله «يموت» به معناى مرگ ظاهرى است و جمله «ليس بميّت» به معناى عدم مرگ واقعى است و همچنين جملههاى «يبلى» و «و ليس ببال».
بعضى نيز گفتهاند: منظور از «حيات» و «عدم كهنگى» در اينجا معناى مجازى آن است، يعنى آثار و تعليمات آن بزرگواران در ميان مردم، تا پايان دنيا وجود دارد، گويى آنها هميشه زندهاند، شبيه آنچه در روايت «كميل» در اواخر «نهج البلاغه» آمده، كه درباره علماى راستين مىفرمايد : «شخص آنان از ميان مردم مىروند، امّا وجود معنوى آنها در درون دلها است».[2]
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از «حيات» در اينجا همان حيات برزخى است، كه ارواح، در قالبهاى لطيف مثالى در جهان برزخ وجود دارند، ولى با توجّه به اينكه اين مسئله مخصوص امامان و نخبگان از اولياء اللّه نيست، بعيد به نظر مىرسد.
از ميان اين چند احتمال، احتمال اوّل صحيحتر به نظر مىرسد و البتّه اين نوع حيات چيزى فراتر از حيات شهيدان مىباشد، چرا كه به مصداق «تسمع كلامي و تردّ سلامي»[3] آنها همواره سخنان ما را مىشنوند و به سلام ما پاسخ مىگويند و رابطه آنها با اين جهان برقرار است.
سپس امام7 براى تأكيد مطلب بالا مىافزايد : «آنچه را آگاهى نداريد، نگوييد چرا كه بسيارى از حقايق، در امورى است كه انكار مىكنيد!».
اشاره به اينكه، معلومات انسانها بسيار محدود است و حقايق جهان، بسيار گسترده است، با چنين حالتى عقل مىگويد : «هر چيزى را كه انسان نمىداند نبايد انكار كند»، مثلا اگر از زنده بودن «اولياء اللّه» اطّلاعى ندارد، نبايد لب به انكار بگشايد. چرا كه اين موضوع، تنها چيزى نيست كه بسيارى از انسانها از آن بىخبرند، هزاران هزار، و ميليونها ميليون از واقعيّتها، در خارج تحقّق دارد، در حالى كه ما آن را درك نمىكنيم و به گفته بعضى از دانشمندان : «واقعيّتهاى جهان هستى به منزله كتاب قطورى است كه اگر تمام علوم انسانها را از اوّلين تا آخرين، جمع كنند، يك صفحه آن را تشكيل نمىدهد!».
سپس در ادامه اين سخن، پرده از روى حقيقتى برمىدارد كه ناگوار و دلخراش و در عين حال آموزنده و بسيار پرمعنا است، مىفرمايد : «كسى را كه دليلى بر ضدّ او نداريد، معذور داريد و آن كس منم!» .
اشاره به اينكه؛ من تمام وظايفى را كه بر عهده داشتم، درباره شما انجام دادم، كمترين كوتاهى نكردم و به تمام مسئوليّتهايم در برابر خداوند و بندگانش قيام نمودم، بنابراين، جاى هيچ ايرادى بر من نيست و هر كس سخنى بگويد يا در اشتباه است، يا از روى غرض سخن مىگويد.
مفهوم اين سخن اين نيست؛ كه در برابر من اظهار نظر و خيرخواهى نكنيد و اگر در مشورتها نكتهاى به خاطرتان رسيد، نگوييد، بلكه مفهومش اين است كه جايى براى اعتراض نداريد، همان گونه كه در يكى از سخنانش به «ابن عبّاس» فرمود:
«تو مىتوانى نظر خود را براى من بازگويى و من پيرامون آن مىانديشم، امّا اگر بر خلاف نظر تو اقدام كردم، بايد اطاعت من كنى».[4] سپس به شرح خدمات خود درباره امّت پرداخته و در ضمن هفت جمله اين حقيقت را كاملا روشن مىسازد كه در هيچ موردى درباره آنها كوتاهى نكرده است.
نخست مىگويد : «آيا من به ثقل اكبر [قرآن مجيد] در ميان شما عمل نكردم؟! (و دستورات آن را، مو به مو اجرا ننمودم؟)».
سراسر زندگى اميرمؤمنان7 مخصوصا در دوران حكومتش نشان مىدهد كه همه جا، قرآن نصب العين او بود و در همه كار، آن را مدّ نظر داشت و همان طور كه پيامبر6 دربارهاش فرمود : «او با قرآن بود و قرآن با او.»
(عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ).[5]
در دومين جمله مىفرمايد : «آيا من در ميان شما ثقل اصغر [عترت پيامبر6] را باقى نگذاردم (و پاسدارى ننمودم؟)».
شاهد اين سخن، حوادثى است كه در زندگى «على7» پيش آمد كه فرزندان پيامبر6 و باقيمانده «ثقل اصغر» «امام حسن7» و «امام حسين7» گاه در خطر قرار مىگرفتند و امام7 نهايت كوشش را براى حفظ آنان مىنمود.
از جمله در جنگ «صفّين»، هنگامى كه مشاهده كرد، فرزندش امام حسن7 به سرعت به سوى ميدان نبرد مىرود، فرمود : «اين جوان را بگيريد و نگاهش داريد! مبادا مرگ او، مرا در هم بكوبد، من نسبت به حيات آنها سخت پافشارى مىكنم و از هر چه حيات آنها را به مخاطره افكند، سخت پرهيز دارم، مبادا نسل رسول اللّه6 با مرگ آنها قطع گردد»[6]
در سومين جمله مىفرمايد : «من پرچم ايمان را در ميان شما نصب كردم و پايههاى آن را محكم نمودم».
سخنان على7- از جمله خطبههاى نهج البلاغه- درباره مبدأ و معاد و دلايل نبوّت پيامبر6 نشان مىدهد كه آن بزرگوار از هر فرصتى براى تقويت پايههاى ايمان در دلها بهره مىگرفت و دقايق معارف اسلامى را در همه زمينهها بيان مىفرمود.
در چهارمين جمله مىفرمايد : «من شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم (و مرزهاى آن را مشخص نمودم)».
امام7 آن قدر بر اين كار اصرار داشت كه نه تنها در خطبههايش در مسجد و مجامع ديگر به بيان حلال و حرام مىپرداخت، بلكه همه روزه سرى به بازار مسلمين مىزد و حلال و حرام اسلام را براى تجّار و كسبه بازار بيان مىفرمود و تاريخ سراغ ندارد كسى از زمامداران را كه در تبيين حلال و حرام، اين چنين پافشارى كند.
در حديثى مىخوانيم : «على7 به بازار مىآمد و ندا در مىداد: اى اهل بازار! تقواى الهى را پيشه كنيد و براى معامله، سوگند ياد مكنيد! كه بركت را از كار شما مىبرد، تاجر، فاجر است مگر كسى كه حق بگيرد و حق بدهد! سلام بر شما، بعد از چند روز، باز به بازار مىآمد و همان سخن را تكرار مىكرد».[7]
در حديث ديگرى مىخوانيم : «هنگامى كه به بازار قصّابها مىآمد، مىفرمود: اى قصّابان! هر كسى در گوشت بدمد، از ما نيست (بعضى از قصّابها در زير پوست كه روى گوشت قرار دارد، مىدميدند تا گوشت چاق به نظر برسد)».[8] از اين تعبير روشن مىشود كه آن حضرت ريزهكاريهاى احكام الهى را بيان مىكرد.
در حديث ديگرى كه در بحارالانوار آمده، مىخوانيم : «اميرمؤمنان على7 همه روز صبح در بازارهاى كوفه، بازار به بازار، گردش مىكرد و تازيانهاش بر دوش او بود (تا متخلّفان حساب ببرند). . . و بر سر هر بازارى مىايستاد و ندا مىداد: اى بازرگانان! قبل از هر چيز، خير را از خدا بخواهيد و بركت را در آسانگيرى بدانيد، به خريداران نزديك شويد، حلم و بردبارى را زينت خود سازيد و از دروغ و سوگند دورى كنيد و از ظلم بپرهيزيد و حق مظلومان را ادا كنيد، هرگز به سراغ ربا نرويد و حق پيمانه و ترازو را ادا كنيد (كمفروشى نماييد) و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد».[9]
در پنجمين جمله مىفرمايد : «جامه عافيت را، با عدل خود، بر شما پوشاندم. ».
نه تأثير اجراى عدالت اجتماعى در آرامش و سلامت جامعه بر كسى پنهان است و نه عدل اميرمؤمنان على7. او از لحظه نخست حكومتش با صراحت از لزوم اجراى عدالت اجتماعى سخن مىگفت و حتّى در يكى از سخنانش تصريح فرمود:
«من تمام مظالمى كه بر بيت المال رفته و اموالى را كه غارتگران از آن به غارت بردهاند، به بيتالمال باز مىگردانم، هر چند مهريه زنان شده باشد و يا كنيزانى را با آن خريده باشند، زيرا در عدالت، گشايش و توسعه (براى تمام جامعه انسانى) است.»[10]
در ششمين جمله مىافزايد : «و بساط كارهاى نيك را با سخن و عمل خود در ميان شما گستردم».
كارهاى نيك، گاه از طريق توصيهها و اندرزها و بيانات شافى و كافى در سطح جامعه گسترش پيدا مىكند و گاه با نشان دادن الگوهاى عملى، و على7 در هر دو زمينه، نمونه كامل اين معنا بود و كتب تواريخ و نهج البلاغه، پر است از سيرههاى عملى آن حضرت و سخنان او درباره دعوت به معروف و نهى از منكر.
بالاخره در هفتمين جمله مىفرمايد : «و فضايل اخلاقى را از سوى خود، به شما نشان دادم».
فضايل اخلاقى آن بزرگوار، در زمينههاى مختلف از عدالت و ايثار گرفته، تا زهد و پارسايى و حمايت از مظلومان و يتيمان و دردمندان، و شجاعت و شهامت و مبارزه با زورمندان ستمگر، در جاى جاى تاريخ زندگى على7 به چشم مىخورد و دوست و دشمن، حتّى سرسختترين دشمنان، همچون «معاويه» و «عمرو عاص» به آن معترف بودند.
اين هفت جمله، در حقيقت فهرستى است از خدمات بىنظير آن امام بزرگوار به امّت اسلامى و جامعه انسانى، و ذكر آنها در برابر جمع و عدم انكار از سوى احدى از مخاطبين، دليل روشنى است بر پذيرش آن از طرف همه آنان.
بعضى گفتهاند؛ تعبير به «كرائم اخلاق» چيزى فراتر از «حسن اخلاق» است، مثلا حسن اخلاق ايجاب مىكند كه كار خوب را با كار خوب، يا بهتر از آن پاسخ دهند، ولى كرامت اخلاقى مىگويد، بدى را بايد با خوبى پاسخ داد. شبيه رفتارى كه على7 بعد از ضربت خوردن، با ضارب خود، «عبد الرّحمن بن ملجم مرادى» انجام داد.
در پايان اين سخن مىفرمايد : «حال كه چنين است، وهم و گمان خود را در آنجا كه چشم، ژرفاى آن را نمىبيند، و فكر، توانايى جولان در آن را ندارد، به كار نبريد!».
اشاره به اين كه، اين مقاماتى كه براى ثقل اصغر (عترت پيامبر6) بيان كردم، از مسايل پيچيدهاى است كه اراده الهى به آن تعلّق گرفته، مبادا با افكار ناتوان و وهم و گمان، به نقد آن بپردازيد. اينها مقاماتى است كه خداوند حكيم از آن آگاه است و طبق حكمتش آن را مقرّر فرموده و نعمت بزرگى است براى جامعه اسلامى.
در واقع اين جمله تأكيدى است بر جملهاى كه قبل از بيان اين صفات آمد و مىفرمود : «درباره آنچه نمىدانيد و از دسترس فكر شما بيرون است، سخن مگوييد كه بسيارى از حقايق در امورى است كه شما انكار مىكنيد. »
بخش ششم
حضرت على7 در ادامه ميفرمايد: و منها: حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ، تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا، وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَ لَا يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا، وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِكَ، بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَة!
ترجمه
«امام7 در بخش ديگرى از اين خطبه مىفرمايد: تا آنجا كه بعضى گمان كردند دنيا به كام بنىاميّه است و همه خوبىهايش را به آنان مىبخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود، سيراب مىسازد و (نيز گمان كردند كه) تازيانه و شمشير آنها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد، كسانى كه چنين گمان مىكنند، دروغ مىگويند (و در اشتباهند). چه اينكه سهم آنان از زندگى لذّتبخش، جرعهاى بيش نيست، كه زمان كوتاهى آن را مىچشند، سپس (قبل از آنكه آن را فرو برند) به كلّى بيرون مىافكنند!»
[1] . سوره آل عمران، آيه 169.
[2] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147. (از حسن اتّفاق اين بخش از خطبه، درست در زمانى نوشته مىشود كه يازدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى قدّس سرّه الشريف است).
[3] . بحارالانوار، جلد 97، صفحه 295.
[4] . كلمات قصار نهج البلاغه، جمله 321.
[5] . ينابيع المودّهٔ (مطابق نقل احقاق الحقّ، جلد 9، صفحه 354). اين حديث در منابع متعدّد ديگرى از منابع معروف اهل تسنّن نقل شده، كه مىتوانيد شرح آن را، در جلد پنجم احقاق الحق، صفحه 639 بخوانيد.
[6] . نهج البلاغه، خطبه 207.
[7] . الغارات، سيرهٔ على7 فى نفسه.
[8] . همان مدرك.
[9] . بحارالانوار، جلد 41، صفحه 104، حديث 5.
[10] . نهج البلاغه، خطبه 15.