اين جمله تقرير بر ما حصل واقعه ابليس و آدم است كه به استفهام انكارى تعبير شده است، و معنايش اين است: نتيجهاى كه مىتوانيد از داستان آدم و ابليس بگيريد اين است كه نبايد ابليس و ذريه او را اولياى خود بگيريد، چون آنها دشمنان شما بنى نوع بشرند. و بنابراين، پس مراد از ولايت، ولايت اطاعت خواهد بود، چون كفار شيطانها را در آنچه كه به سويش دعوت مىكنند اطاعت مىكنند، و خدا را در آنچه به سويش مىخواند اطاعت نمىكنند. همه مفسرين نيز آيه را اين طور تفسير كردهاند.
و بعيد هم نيست كه مراد از ولايت، ولايت ملك و تدبير باشد كه عبارت ديگر ربوبيت است، زيرا بت پرستان همانطور كه ملائكه را به طمع خيرشان مىپرستيدند، جن را نيز به خاطر ترس از شرشان مىپرستيدند، و خدا هم كه تصريح كرده كه ابليس از جن است، و داراى ذريهاى است، و ضلالت آدمى در راه سعادتش و همچنين همه بدبختيهاى ديگرش همه به اغواى شيطان است. پس با در نظر گرفتن اين جهات، معناى آيه چنين مىشود: آيا باز هم او و ذريه او را اولياء و آلهه و ارباب خود مىگيريد و به جاى من آنها را مىپرستيد و به سويشان تقرب مىجوييد، با اينكه دشمنان شمايند ؟.
مؤيد اين معنا آيه بعدى است، زيرا شاهد اينكه خدا در خلقت، شيطانها را شاهد نگرفت مناسب با نداشتن ولايت تدبير است، نه، نداشتن ولايت اطاعت، و اين پر واضح است.
خداوند آيه مورد بحث را با تقبيح مشركين در قائل شدن به ولايت شيطانها ختم نموده و فرموده ﴿بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً﴾، چون عمل مشركين در حقيقت همان بدل گرفتن شياطين است به جاى خدا، و چقدر اين كار زشت است و هيچ صاحب خردى مرتكب آن نمىشود.
(ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً).
از ظاهر سياق بر مىآيد كه دو ضمير جمع (أَشْهَدْتُهُمْ) و (انفسهم) به ابليس و ذريهاش برمىگردد و منظور از (اشهاد) احضار و اعلام بالعيان است، همچنان كه مشهور به معناى معاينه حضورى به چشم خود ديدن است. و (عضد) به معناى ما بين مرفق و شانه آدمى است كه به طور استعاره در ياور نيز به كار مىرود همچنان كه در كلمه (يد) نيز اين استعاره معمول است، و در اينجا همين معناى استعارهاى مقصود است.
دو برهان كه در آيه ﴿ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...﴾ براى نفى ولايت ابليس و ذريهاش اقامه شده است
اين آيه در نفى ولايت ابليس و ذريهاش است.
و اينان يعنى ابليس و ذريهاش از مبدأ خلقت آسمانها و زمين و بلكه از مبدأ پيدايش خودشان خبرى نداشتند، چون خدا ايشان را در هنگام خلقت آسمانها و زمين و خود آنان شاهد بر كار خود نگرفت، و كار خود را در پيش چشم ايشان انجام نداد، پس ابليس و ذريهاش شاهد جريان خلقت عالم نبودند، چون خلقت آن، عملى آنى بود كه به آسمانها و زمين فرمود (كن) و آنها موجود گشتند، و آن روز شيطانها كجا بودند كه اين جريان را مشاهده كرده باشند؟ كجا بودند وقتى كه به آنها فرمود (كن ) و آنها موجود گشتند؟
پس ابليس و ذريهاش جاهل به حقيقت آسمانها و زميناند، و از آنچه كه هر يك از موجودات در ظرف وجودى خود از اسرار خلقت دارا هستند بيخبرند، حتى حقيقت صنع خويشتن را هم نمىدانند، با اين حال چگونه اهليت اين را دارند كه متصدى تدبير امور عالم و يا تدبير امور قسمتى از آن باشند، و در نتيجه در مقابل خدا آلهه و اربابى باشند، با اينكه نسبت به حقيقت خلقت آنها و حتى خلقت خود جاهلند.
و نيز علم به امور غيبى از راه امارات اغلبى (كه اغلب با واقع مطابقت مىنمايد) را با علم به غيب كه غايب را براى دارندهاش مبدل به مشهود مىسازد اشتباه مىكند.
حجت دوم، كه آيه مورد بحث مشتمل بر آن است اين است كه هر نوع از انواع مخلوقات، به فطرت خود متوجه به سوى كمال خويش است كمالى كه مختص به او است. و اين براى كسى كه در وجود انواع موجودات تتبع و در احوال آنها امعان نظر كرده باشد ضرورى و واضح است. پس هدايت الهى هدايتى است عمومى كه تمام موجودات را در برگرفته است، همچنان كه در كلام خود فرموده: ﴿الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى﴾ و شيطانها اشرارى هستند مفسد و گمراه كننده كه فرض مدبر بودن آنها در آسمانها و زمين و يا انسانها - كه اگر چنين تدبيرى داشته باشند لا جرم به اذن خدا خواهند داشت - فرضى است كه با فرض نقض غرض كردن خدا مساوى است، به اين معنى كه اگر خدا چنين اجازهاى به شيطانها بدهد سنت خود را در خصوص عموميت هدايت نقض كرده و براى اصلاح امر انسانها و هدايت آنان به كسى متوسل شده كه كارش درست ضد اصلاح و هدايت است يعنى افساد و اضلال است و چنين فرضى محال است.
و همين است معناى جمله ﴿وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ كه ظاهر در اين مىباشد كه سنت خداى عزوجل اين است كه (گمراه كنندگان را كارگردان و ياور خود نگيرد) دقت فرماييد.
و اينكه فرمود (ما أَشْهَدْتُهُمْ) و نفرمود (ما شهدوا) و نيز فرمود (وَ ما كُنْتُ) و نفرمود (و ما كانوا) خود دليل بر اين است كه خداى سبحان در هر حال قاهر و مهيمن بر آنان است. و حتى قائلين به اينكه شياطين يا ملائكه يا غير آنها شركاء خدا هستند نيز اقرار دارند بر اينكه خدا بر همه آنها قاهر است و آنها مستقل در كار خود.
معناى اينكه فرمود: (در قيامت ما بين مشركين و شركاء محل هلاكت قرار دادهايم).
﴿وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً﴾ - كلمه (موبق ) - به كسر باء - اسم مكان از ماده (وبق ) است كه مصدرش (وبوق ) به معناى هلاكت است، و معناى جمله اين است كه بين مشركين و شركاى ايشان محل هلاكتى قرار داديم.
و مفسرين آن را به آتش يا محلى از آتش كه مشركين و شركاء در آن هلاك مىشوند تفسير كردهاند. و ليكن دقت در كلام خداى تعالى با اين تفسير نمىسازد،
شايد مراد از قرار دادن موبق ميان آنها اين باشد كه ما رابطه ميان آنان را باطل كرديم، و آن را برداشتيم، چون مشركين در دنيا مىپنداشتند كه ميان آنان و شركاء رابطه ربوبيت و مربوبيت و يا رابطه سببيت و مسببيت برقرار است، لذا بطلان اين پندار را به طور كنايه تعبير به جعل موبق كرده و فرموده ميان آن دو هلاكت قرار داديم، نه اينكه خود آن دو طرف را هلاك كرده باشد.
﴿وَ رَأَى الْـمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً﴾
در اينكه از مشركين به مجرمين تعبير فرموده فهميده مىشود كه حكم عام است و همه صاحبان گناهان و جرائم را شامل ميشود و مراد از(ظن ) به طورى كه گفتهاند علم است.
جمله ﴿وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً﴾ - و از آن مفرى نمىيابند) به اين گفته شهادت مىدهد.
و مقصود از (مواقعه نار) - به طورى كه گفته شده - واقع شدن در آتش است. و بعيد نيست كه مراد وقوع از دو طرف باشد يعنى وقوع مجرمين در آتش و وقوع آتش در مجرمين و آتش زدن آنان.
كلمه (مصرف ) - به كسر راء - اسم مكان از (صرف ) است، يعنى نمىيابند محلى كه به سويش منصرف شوند، و از آتش به سوى آن فرار كنند.
﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾
گفتار در نظير صدر اين آيه، در سوره اسرى آيه 89 گذشت كلمه (جدل ) به معناى گفتار بر طريق منازعت و مشاجره است، و آيه شريفه پس از تذكرات سابق، تا شش آيه بعد در سياق تهديد به عذاب است.
﴿وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ﴾
كلمه (يستغفروا) عطف است بر جمله (يؤمنوا). يعنى چه چيز مردم را از ايمان و استغفار باز داشته بعد از آنكه هدايت خدا به سويشان آمده است.
﴿إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ﴾ - يعنى مگر طلب اينكه سنت جارى در امتهاى نخستين برايشان جارى شود، يعنى همان عذابها كه ايشان را منقرض كرد.
﴿أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً﴾ - اين جمله عطف بر سابق است، و معنايش اين مىشود كه منتظر چه هستند ؟ منتظر اينكه سنت اولين آنان را بگيرد ؟ يا آنكه عذابى در مقابل چشم خود و به عيان مشاهده كنند، كه در چنين صورتى ديگر ايمانشان سودى نمىبخشد، چون ايمان بعد از مشاهده عذاب الهى است. و خداى تعالى در جاى ديگرى هم فرموده: ﴿فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّـهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ في عِبادِهِ﴾ پس خلاصه معناى آيه چنين مىشود كه مردم در پى به دست آوردن ايمانى كه به دردشان بخورد نيستند، چيزى را كه مىخواهند اين است كه عذاب استيصال بر طبق سنت خدا در امتهاى نخستين بر ايشان نازل گشته هلاكشان سازد، و ايمان نمىآورند مگر به شرطى كه عذاب را به چشم خود ببينند، كه آن ايمان هم به درد خور نيست، چون اضطرارى است.
﴿وَ ما نُرْسِلُ الْـمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينََ ...﴾
اين آيه رسول خدا6 را تسليت مىدهد كه از انكار منكرين ناراحت نشود، و از اعراض آنان از ذكر خدا تنگ حوصله نگردد، زيرا وظيفه رسولان به جز بشارت و انذار نيست، و غير از اين مسؤ وليتى ندارند، بنابراين در اين آيه انعطافى به مطلب ابتداى سوره است كه مىفرمود: ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْـحَديثِ أَسَفاً﴾ و نيز نوعى تهديد كفار است در برابر استهزايشان.
در اين آيه ظلم كفار را بزرگ جلوه مىدهد، چون ظلم بر حسب متعلقش بزرگ و كوچك مىشود، و چون متعلق ظلم مشركين خداى سبحان و آيات او است پس از هر ظلم ديگر بزرگتر خواهد بود.
و مقصود از (نسيان پيش فرستادهها) بى مبالاتى در اعمالى - از قبيل اعراض از حق و استهزاء به آن - است كه مىدانند حق است. و جمله (إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً) به منزله تعليل براى اعراض آنان از آيات خدا و يا هم براى آن و هم براى نسيانشان از پيش فرستادههاى خويش را است.
(وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً) - در اين جمله رسول خدا6 را از ايمان آوردن آنان مأيوس مىكند، چون پرده در گوشها و دلهايشان افكنده، و ديگر بعد از اين نمىتوانند خود را به سوى هدايت بكشانند، و ديگر نمىتوانند درباره حق تعقل نموده با هدايت غير خود و پيروى و شنوايى از غير خود رشد يابند. دليل بر اين معنا جمله ﴿وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ است كه دلالت بر نفى ابدى اهتداى ايشان مىكند، و اين معنا را مقيد به قيد (اذا) نموده كه جزاء و جواب باشد.
در تفسير روح المعانى گفته: جبرى مذهبان با اين آيه بر مذهب خود استدلال كردهاند، و قدريه آيه قبل را دليل مذهب خود گرفتهاند.
امام فخر رازى گفته: به طور كلى كمتر آيهاى از قرآن كريم ديده مىشود كه دلالت بر يكى از اين دو مذهب كند و دنبالش آيه ديگرى به آن مذهب ديگر دلالت نكند، و اين جز امتحانى از ناحيه خدا نيست، تا علماى راسخون در علم از مقلدين متمايز گردند.
معناى جمله: ﴿وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ و معنايى كه در سياق آيات تهديد افاده مىكند چیست؟
اين آيات همانطور كه بيان شد در مقام تهديد كفار است، كفارى كه فساد اعمالشان به حدى رسيده كه ديگر اميد صلاح از ايشان منتفى شده است. و اين قسم فساد مقتضى نزول عذاب فورى و بدون مهلت است، چون ديگر فائدهاى غير از فساد در باقى ماندنشان نيست، ليكن خداى تعالى در عذابشان تعجيل نكرده هر چند كه قضاى حتمى به عذابشان رانده. چيزى كه هست آن عذاب را براى مدتى معين كه به علم خود تعيين نموده تاخير انداخته است.
و خلاصه معنا اين است كه: اگر پروردگار تو مىخواست ايشان را مؤ اخذه كند، عذاب را بر آنان فورى مىساخت، و ليكن عجله نكرد، چون غفور و داراى رحمت است، بلكه عذاب را براى موعدى كه قرار داده و از آن به هيچ وجه گريزى ندارند حتمى نمود، و به خاطر اينكه غفور و داراى رحمت است، از فوريت آن صرفنظر فرمود، پس جمله ﴿بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ. . . ﴾ كلمهاى است كه به عنوان حكم صادر گفته شده نه اينكه خيال شود صرف حكايت است، زيرا اگر حكايت بود جا داشت بفرمايد: (بَلْ جَعَلَ لَهُمْ مَوْعِداً. . . ) - دقت فرمائيد.
﴿وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً﴾
معناى آيه روشن است، و در اين مقام است كه بفهماند تاخير هلاكت كفار و مهلت دادن از خداى تعالى كار نوظهورى نيست، بلكه سنت الهى ما در امم گذشته نيز همين بوده كه وقتى ظلم را از حد مىگذراندند هلاكشان مىكرديم، و براى هلاكتشان موعدى قرار مىداديم. از همينجا روشن مىشود كه عذاب و هلاكى كه اين آيات متضمن آن است عذاب روز قيامت نيست بلكه مقصود عذاب دنيايى است، و آن عبارت است از عذاب روز بدر - اگر مقصود تهديد بزرگان قريش باشد - و يا عذاب آخر الزمان - اگر مقصود تهديد همه امت اسلام بوده باشد.