امام7 در اين بخش از سخنان خود، به چيزى اشاره فرموده كه خمير مايه تمام سعادتها است و نيروى محرّك انسان به سوى همه خوبىها است، تحمّل شدايد را بر انسان، آسان مىدارد و او را به يك وجود شكستناپذير مبدّل مىكند، در يك جا با تعبير «چراغ هدايت در قلبش روشن شده» و در تعبير ديگر با جمله «ايمان او همانند نور آفتاب است» به آن اشاره فرموده و آن رسيدن به مقام يقين است كه آن هم مراتبى دارد كه در «قرآن مجيد» تحت عنوان «علم اليقين» و «عين اليقين» و «حقّ اليقين» به آن اشاره شده است و آخرين مرحله آن (حقّ اليقين) همان مرحله شهود كامل است كه انسان، جهان غيب را همچون نور آفتاب ببيند و به مرحلة، «اگر پردهها كنار برود، چيزى بر ايمان من افزوده نمىشود»[1] برسد.
در حديثى از پيغمبر اكرم6 مىخوانيم:
«آگاه باشيد! كه چيزى بهتر از يقين و سلامتى به انسانها داده نشده است، پس شما اين دو را از خدا بخواهيد! (كه همه سعادتها در آن نهفته شده است).»[2] امير مؤمنان على7 مىفرمايد:
«مَا أَعْظَمَ سَعَادَةَ مَنْ بُوشِرَ قَلْبُهُ بِبَرْدِ الْيَقِينِ، چه بزرگ است سعادت كسى كه قلبش با يقين در تماس است».[3]
بديهى است براى رسيدن به اين مقام والا، انسان بايد راه طولانى پرفراز و نشيبى را بپيمايد و تقواى الهى در حدّ بالا داشته باشد و پيوسته به خودسازى ادامه دهد و دست به دامان اولياء اللّه بزند و آنها را در پيشگاه حقّ، به شفاعت طلبد و پيوسته با زبان حال، يا زبان قال، اين جملههاى دعاى شعبانيّه را تكرار كند:
«خداوندا! كمال انقطاع به درگاهت را به من ببخش و ديده دلهاى
ما را به تابش نظرش بر تو روشن كن، تا ديدههاى قلوب، پردههاى نور را بشكافد و به معدن عظمت ذات پاكت برسد و ارواح ما به مقام عزّت و قدست وابسته گردد. »
سخن درباره يقين بسيار است، اين بحث را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان7 كه راه تحصيل يقين را به ما مىآموزد، پايان مىدهيم، فرمود:
«كجا هستند ارباب يقين؟ آنان كه جامههاى هواپرستى را از تن به در كرده و علاقههاى دنياپرستى را بريدهاند».[4]
بخش دوم
حضرت امير المؤمنين7 ميفرمايد:
قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّـهِ ـ سُبْحَانَهُ ـ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ، مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ. وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ، مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ، كَشَّاف عَشَوَاتٍ [خشوات] مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ، دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ، دَلِيلُ فَلَوَاتٍ، يَقُولُ فَيُفْهِمُ، وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ، قَدْ أَخْلَصَ لِلَّـهِ فَاسْتَخْلَصَهُ، فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ، وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ. قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ، يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ، لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا، وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا، قَدْ
أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ، فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ، وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ
مَنْزِلُه:
ترجمه
«او خود را براى خداوند سبحان، در بالاترين امور (براى انجام رسالتها و وظايف) قرار داده (و عزم خود را بر اين كار جزم كرده است) كه به هر مشكلى پاسخ گويد و فروع را به اصول بازگرداند. او چراغ روشن تاريكىها، و بر طرف كننده نابينايىها، و كليد حلّ مبهمات، و دور كننده مشكلات، و راهنماى گم شدگان بيابان زندگى است. آنجا كه لازم است، سخن مىگويد و (حق را به مخاطبان، به خوبى) تفهيم مىكند و آنجا كه لازم نيست، سكوت مىكند و سالم مىماند. خويش را براى خدا خالص كرده و خداوند، خلوص او را پذيرفته (و خالصترش ساخته است) از اين رو، او از معادن و گنجينههاى دين خدا است و از اركان زمين اوست. خود را ملزم به عدالت نموده و نخستين گام عدالتش، بيرون راندن هوا و هوس از دل خويش است.
حق مىگويد و به حق عمل مىكند. هيچ كار خيرى نيست جز آنكه (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مىكند و در هيچ جا گمان خيرى نمىرود، جز اينكه به سوى آن گام برمىدارد و تا به آخر نرسد از تلاش نمىايستد، زمام اختيار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن رهبر و پيشواى اوست، هر جا قرآن فرود آيد، او بار خويش را همان جا افكند و هر جا قرآن منزل كند، آن را منزلگاه خويش سازد.
[1] . بحار الانوار، جلد 40، صفحه 153.
[2] . كنز العمّال، جلد 3، صفحه 438، حديث 7334.
[3] . بحار الانوار، جلد 40، صفحه 153.
[4] . غررالحكم، حديث شماره 391.