امام7 در «نهج البلاغه»، بارها درباره اهميّت قرآن، مطالب فراوانى بيان فرمود و در هر مورد، ناظر به يكى از ابعاد آن است. در اين بخش از خطبه بالا، كه درباره آدم مخلص و پيشواى با تقوا سخن مىگويد، يكى از ويژگىهاى او را تسليم بىقيد و شرط در برابر «كلام اللّه» مىشمرد، به گونهاى كه قرآن را امام و رهبر خود ساخته و به طور دقيق، در پشت سر آن حركت مىكند و هر جا را قرآن منزلگاه خود سازد، او منزلگاه خويش مىكند.
به تعبير ديگر: او به قرآن، به عنوان يك دستورالعمل تمام عيار زندگى نگاه مىكند، نه يك وسيله براى توجيه عقايد و افكار خويش، به عكس آن گروهى كه، دم از پيروى قرآن مىزنند، ولى هميشه تلاش مىكنند آياتى را بيابند كه با خواسته آنها بهتر مىسازد و به مصداق «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»[1] آنچه را با تمايلات آنها سازگار نيست، به كلّى فراموش مىكنند و اگر ظاهر قرآن مطابق ميلشان نيست، رو به باطن قرآن (البتّه باطن از ديدگاه خودشان) مىآورند، و اگر باطن، هماهنگ با خواسته آنان نباشد، رو به ظاهر مىآورند، اينان منحرفانى هستند كه هرگز به قرآن، به عنوان يك كتاب هدايت و رهبر و راهنما ايمان نياوردند، آنها در واقع خداپرست نيستند، بتپرستاند! يعنى هوا و هوسها و افكار انحرافى خويش را، پرستش مىكنند، «تفسير به رأى» كه در روايات اسلامى، شديدا از آن نهى شده، نيز شاخهاى از بتپرستى و شرك خفى است، اينها كجا و عالم مخلص كجا؟
بخش سوم
امير المؤمنين7 در ادامه ميفرمايد:
وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ، وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ [حبال] غُرُورٍ، وَ قَوْلِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ [رأيه]، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ، يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ، وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ، فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ. لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ. وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء!
ترجمه
«ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى كه عالم نيست. او يك سلسله از نادانىها را از جمعى نادان، اقتباس كرده و مطالبى گمراه كننده، از گمراهانى آموخته است و دامهايى از طنابهاى فريب و گفتههاى باطل، بر سر راه مردم نصب كرده است (تا نا آگاهان را به دام افكند) قرآن را بر اميال و خواستههاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوسهاى خويش تفسير كرده است. مردم را در برابر گناهان بزرگ ايمنى مىبخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبك جلوه مىدهد. ادّعا مىكند كه من از شبهات اجتناب مىورزم، در حالى كه در آن غوطهور است! و مىگويد من از بدعتها دورى مىكنم، در حالى كه در ميان آنها آرميده است! بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان. راه هدايت را نمىشناسد، تا از آن پيروى كند و طريق گمراهى را درك نمىكند، تا از آن بپرهيزد. (در حقيقت) او مردهاى است در ميان زندگان!
[1] . سوره نساء، آيه 150.