در مجادلهى غاصبان فدك با يگانه دختر پيامبر، آن قدر سياست بازى و فريب كارى به چشم مىخورد كه زيركترين سياست كاران عالم را به زانوزدن در مكتب خويش فرامى خواند. آن هنگام كه فاطمه3، با خطابهى گدازنده و روشنگرانهى خويش موقعيت اجتماعى غاصبان خلافت را در لبهى پرتگاهى مهيب قرار داد، خليفهى وقت با دغل كارى به جواب گويى برخاست و نقشهاى از پيش تعيين شده را به اجرا درآورد.
او براى فريب مردم، ابتدا با چرب زبانى به تعريف و تمجيد از پارهى تن رسول خدا6 پرداخت و با لحنى مؤدبانه گفت:
«اى دخت رسول! تو راست مىگويى. پدرت نسبت به مؤمنان كريم و پرعطوفت بود و نسبت به كافران شديد و پرصلابت. اگر در نسب او بنگريم، در بين تمام زنان او را تنها پدر تو و در بين همهى دوستان باوفايش او را فقط برادر پسر عمويت، على، مىيابيم. پيامبر، على را بر تمام دوستان صميمىاش برگزيد؛ كسى كه در هر كار بزرگى ياريگر او بود.
جز سعادتمندان شما را دوست نمىدارند و جز شقاوتمندان شما را دشمن نمىانگارند. شما عترت پاك رسول و برگزيدگان منتخب اوييد. شما رهنمايان ما بر كار خير و سوق دهندگان ما به سوى بهشتيد.»[1]
و آن گاه با رعايت كمال احتياط حديثى دروغين و جعلى را به پيامبر نسبت داد و غصب فدك را بدان مستند ساخت: «تو اى سرور تمام زنان! و اى دختر بهترين پيامبران! در آنچه مىگويى صادقى و در سرشارى عقلت بر همگان سابق. از حقيقت بازداشته نمىشوى و در صداقتت تكذيب نمىگردى. قسم به خدا كه از رأى و نظر پيامبر، پا فراتر نگذاشتم و جز به اذن و اجازهى او كارى به انجام نرساندم. پيشواى هر امت به آنان دروغ نمىگويد. خداوند را بر خويش گواه مىگيرم - و او براى گواهى كافى است - كه خود از رسول خدا6 شنيدم كه مىفرمود: ما گروه پيامبران هيچ گاه طلا، نقره، زمين، خانه و مزرعه به ارث نمىگذاريم. تنها ميراث ما كتاب، حكمت، علم و نبوت است و آنچه از مال دنيا از ما بر جاى بماند، از آن ولى امر پس از ما خواهد بود تا او به صلاح ديد خويش در آن حكم نمايد.»[2]
ظاهر اين كلام، محترمانه و تأييدگر حقانيت و صداقت فاطمه3 است؛ اما باطن آن، اهانت آميز و تكذيب كنندهى او: هر چند كه صداقت و موقعيت بى نظير شما بر همگان معلوم است و من هرگز قصد ندارم كه حقت را بگيرم و در مقابل صداقتت بايستم، اما چه كنم كه حديثى از پدر بزرگوار شما شنيدهام كه با ادعاى شما مبنى بر ارث بَرى از پيامبر سازگارى ندارد! هر چند مايلم كه تقاضاى شما را اجابت نمايم، اما به عنوان حاكم اسلامى اين اجازه را ندارم كه خلاف حديث پيامبر عمل نمايم!
و آنگاه كه از ترس آن مبادا تناقض و فريب آشكار بر اين سخن براى مردم روشن گردد، بلافاصله بر همراهى و هم رأيى مردم با خويش تأكيد نمود و گفت:
«آنچه كه تو در پى آنى، براى تهيه اسب و اسلحه قرار دادهايم تا مسلمانان با آن به مقابله با دشمنان بپردازند، با كافران جهاد كنند و بر گردن كشان فاجر شمشير بزنند. در انجام اين عمل، من مستبدانه و تنها به رأى خويش عمل نكرده ام. اين عمل نه فقط به رضايت من؛ بلكه با رضايت جميع مسلمانان صورت پذيرفته است اين مال و ثروت من، براى تو و در اختيار تو، ما آن را از تو دريغ نمىكنيم و براى ديگرى ذخيره نمىنماييم. تو برترين بانوى امت پدرت هستى و درختى پاك براى فرزندانت! ما نمىخواهيم مالى را كه به تو تفضّل شده است، از تو بازپس گيريم و مقام والاى اجداد و فرزندانت را اندك شماريم. فرمان تو در آنچه كه در ملك من است، مؤثر و نافذ مىباشد؛ اما آيا تو مىپسندى كه در اين مورد با دستور پدرت مخالفت نمايم؟!»[3]
سخن كه به اين جا رسيد، فاطمه3 دگر بار به پاخاست و بر اين بهتان و تناقض گويى آشكار خروشيد و آن گاه با استنادى محكم به قرآن مستحكم، نقشهى از پيش تعيين شدهى يغماگران دين و ايمان مردم را نقش بر آب ساخت:
«عجبا از اين تهمت! پدرم، رسول خدا6 هرگز از كتاب خدا روگردان نبود و با احكام آن مخالفت نمىنمود؛ بلكه هميشه پيرو قرآن بود و از آيه آيهى آن متابعت مىنمود. آيا شما بر بى وفايى و توطئه عليه پيامبر اجتماع كردهايد و عذرتان را در اين باره، دروغ و بهتانى قرار دادهايد كه خويش آن را ساخته و پرداخته ايد؟! اين كار شما پس از وفات او مانند همان دامهايى است كه در زمان حيات او براى هلاكش مىگسترانديد. اينك اين كتاب خداست كه در مقام حكم كنندهاى گويا و عادل و جداكنندهى حق از باطل بين من و شما داورى مىكند و از زبان پيامبرى از پيامبران خدا، زكريا، مىفرمايد : «فرزندى به من عطا فرما كه از من و آل يعقوب ارث ببرد» و نيز مىفرمايد : «سليمان از داوود ارث برد».
خداوند عزوجل؛ تقسيماتى در ارث مقرر داشته، حدود واجب ميراث را معين نموده، سهم هر يك از مرد و زن را بيان فرموده است و اين گونه بهانهى اهل باطل را باطل ساخته و جاى هيچ گونه ترديد و شبههاى براى كسى باقى نگذاشته است: چنين نيست كه شما مىگوييد؛ بلكه نفس اماره تان كارى را برايتان جلوه گر ساخته است؛ پس صبرى نيكو بايد كه در برابر آنچه شما مىگوييد، خداوند كمك كننده است.»[4]
ابوبكر در مقابل استدلال كوبندهى زهرا3 در ورطهى عجز و درماندگى فروافتاده بود، تأويل جديدى را دستاويز خويش قرار داد و در مقابل كلام حكيمانهى زهرا3 كه قرآن را يگانه داور و معيار تشخيص حق از باطل معرفى مىفرمود، حق داورى را به مردم منتقل و خواست ايشان را سند حقانيت خويش معرفى نمود:
«اى دختر پيامبر! تو عين دليل و زبان حكمتى! توان جواب گويى و رد راست گويى تو را ندارم؛ ولى اين مسلمانان بين من و تو داورى نمايند. قلادهى خلافت را ايشان به گردنم آويختهاند و آنچه از تو گرفتهام، با رضايت و توافق ايشان و به دور از هر گونه استبداد، زورگويى و خودخواهى گرفتهام و اين مردمان، خود بر اين مطلب شاهد و گواهند.»[5]
اين جا، همان جايى بود كه مردم بايستى به پا مىخاستند و غيورانه بر ابوبكر مىآشفتند كه چرا گناه خويش و همدستانت را بر دوش ما مىگذارى؟ چرا قرآن را كه حكيمترين داوران است، به پشت سر مىافكنى و مردم را كه بيشترشان پيرو هواهاى خويشند به داورى مىطلبى؟! مگر نه اين است كه ملاك صحت هر سخنى، حتى سخن پيامبر، قرآن است و بس؛ پس چرا براى اثبات درستى كلام دروغين خويش از قرآن فرار مىكنى و به دامان غفلت پيشگان دست مىآويزى؟ اى واى بر تو! در روز روشن و در پيش چشم همهى مسلمانان، قرائت و تأويلى جديد از دين و بدعتى آشكار فرا مىنهى؟! رضايت خدا، معيار حقانيت است يا رضايت مردمان؟!
اما صد افسوس كه خدعه و فريب و نيرنگ، گوهر عقل و شرف و مردانگى را ربوده بود! و هزاران دريغ كه شهوت و غفلت، بركهى شهامت و غيرت را به تعفن كشانده بود!
اين جا بود كه فاطمه براى آخرين بار رو به سوى مردمان نمود و در مقابل بدعت و تأويلهاى انحرافى، فرياد به اعتراض و هشدارى گدازنده گشود:
«اى مردمى كه با سرعت به قبول باطل روى مىآوريد و از كنار كردار زشت و زيان بار راحت درمى گذريد! در قرآن انديشه و تدبير نمىكنيد يا آن كه بر دلهايتان قفل نهاده شده است؟! نه چنين است؛ بلکه كارهاى زشت، دلهايتان را سياه و گوش و چشمانتان را بسته است. و چه بد تأويل و تفسيرى [از دين و آيين]كرديد! و چه بد نظريه و رأيى داديد [كه حق را از اهلش گرفتيد و به دست نااهلان سپرديد] و چه بد معاوضه و معاملهاى كرديد كه دنيا را گرفتيد و آخرت را از دست داديد.
به خدا سوگند! بزودى بار اين گناه را سنگين و عاقبتش را پشيمانى و عذاب خواهيد يافت. آن گاه كه پرده از كار شما برداشته شود و كيفرى كه در انتظارتان است، آشكار گرديد و عذابى كه به گمانتان نمىرسد، از جانب خداوند، رو به سوى شما نهد، آن هنگام است كه كه اهل باطل، خسارت زده و زيان كار شوند.»[6]
[1] . يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّـهِ لَقَدْ كَانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفاً رَحِيماً، وَ عَلَى الْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً،إِنْ عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ النِّسَاءِ وَ أَخَا إِلْفِكِ دُونَ الْأَخِلَّاءِ. آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمِيمٍ وَ سَاعَدَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ جَسِيمٍ لَا يُحِبُّكُمْ إِلَّا سَعِيدٌ وَ لَا يُبْغِضُكُمْ إِلَّا شَقِيٌّ بَعِيدٌ!! فَأَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّـهِ الطَّيِّبُونَ الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ أَدِلَّتُنَا وَ إِلَى الْجَنَّةِ مَسَالِكُنَا. الاحتجاج: ص 102.
[2] . وَ أَنْتِ يَا خِيَرَةَ النِّسَاءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ صَادِقَةٌ فِي قَوْلِكِ، سَابِقَةٌ فِي وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لَا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ. وَ وَ اللَّـهِ مَا عَدَوْتُ رَأْيَ رَسُولِ اللَّـهِ 6 وَ لَا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِه! وَ إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه. وَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّـهَ- وَ كَفَى بِهِ شَهِيداً- أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّـهِ6 يَقُول: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورِثُ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً وَ لَا دَاراً وَ لَا عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورِثُ الْكُتُبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ مَا كَانَ لَنَا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ يَحْكُمَ فِيه بِحُكْمِه»! الاحتجاج: ص 102.
[3] . وَ قَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِي الْكُرَاعِ وَ السِّلَاحِ. يُقَاتِلُ بِهِ الْمُسْلِمُونَ وَ يُجَاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجَالِدُونَ الْمَرَدَةَ، ثُمَّ الْفُجَّارَ، وَ ذَلِكَ بِإِجْمَاعٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، لَمْ أَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدِي، وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا كَانَ الرَّأْيُ فِيهِ عِنْدِي،. وَ هَذِهِ حَالِي وَ مَالِي هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ لَا نَزْوِي عَنْكِ وَ لَا نَدَّخِرُ دُونَكِ،. وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ أُمَّةِ أَبِيكِ، وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنِيكِ، لَا يُدْفَعُ مَا لَكِ مِنْ فَضْلِكِ. وَ لَا يُوضَعُ مِنْ فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ. حُكْمُكِ نَافِذٌ فِيمَا مَلَكَتْ يَدَاي، فَهَلْ تَرَيْنَ أَنْ أُخَالِفَ فِي ذَلِكِ أَبَاكِ 6؟! الاحتجاج: ص 102.
[4] . سُبْحَانَ اللَّـهِ! مَا كَانَ أَبِي رَسُولُ اللَّـهِ عَنْ كِتَابِ اللَّـهِ صَادِفاً وَ لَا لِأَحْكَامِهِ مُخَالِفاً بَلْ كَانَ يَتْبَعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو سُوَرَهُ. أَ فَتَجْمَعُونَ إِلَى الْغَدْرِ اعْتِلَالًا عَلَيْهِ بِالزُّورِ؟ وَ هَذَا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِيهٌ بِمَا بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوَائِلِ فِي حَيَاتِهِ. هَذَا كِتَابُ اللَّـهِ حَكَماً عَدْلًا وَ نَاطِقاً فَصْلًا يَقُول: «يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» (مريم: 6) وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (نمل: 16). وَ بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فِيمَا وَزَّعَ مِنَ الْأَقْسَاطِ وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ الْمِيرَاثوَ أَبَاحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرَانِ وَ الْإِنَاثِ مَا أَزَاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلِينَ وَ أَزَالَ التَّظَنِّيَ وَ الشُّبُهَاتِ فِي الْغَابِرِينَ. «كلا بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّـهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (يوسف: 18). دلائل الامامهٔ: ص 36. الاحتجاج: ص 106.
[5] . يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّـهِ أَنْتِ عَيْنُ الْحُجَّةِ، وَ مَنْطِقُ الحكمه لَا يَدَ لِي بِجَوَابِكِ، وَ لَا أَدْفَعُكِ عَنْ صَوَابِكِ، وَ لَكِنْ الْمُسْلِمُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَكِ! قَلَّدُونِي مَا تَقَلَّدْت وَ بِاتِّفَاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ مَا أَخَذْتُ؛ غَيْرَ مُكَابِرٍ وَ لَا مُسْتَبِدٍّ وَ لَا مُسْتَأْثِرٍ وَ هُمْ بِذَلِكِ شُهُودٌ. الاحتجاج:
ص 106.
[6] . مَعَاشِرَ النَّاسِ الْمُسْرِعَةِ إِلَى قِيلِ الْبَاطِل، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبِيحِ الْخَاسِر. أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِم مَا أَسَأْتُمْ مِنْ أَعْمَالِكُم فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ أَبْصَارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ مَا تَأَوَّلْتُمْ، وَ سَاءَ بِهِ مَا أَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ مَا مِنْهُ اعْتَضَتُّم لَتَجِدُنَّ وَ اللَّـهِ مَحْمِلَهُ ثَقِيلًا، وَ غِبَّهُ وَبِيلًا، إِذَا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطَاءُ، وَ بَانَ مَا وَرَاءَهُ الضَّرَّاء وَ «بَدَا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُوُنَوَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ» (غافر: 78). المناقب: ج 2، ص 206. الاحتجاج: ص 106.