قرآن کریم[1] واژۀ عدل را در معانی لغوی و اصطلاحی مختلف آن به کار برده است، لکن اکثر موارد آن، به صورت نفی ظلم از خداوند در مقام ثواب و عقاب در دنیا یا آخرت است.
در سایر موارد، قسط و عدل را هدفی مهم برای بعثت انبیا دانسته و انبیا و سایر مردم را به رعایت عدالت و احترام به حقوق یکدیگر و عدم تجاوز به حقوق دیگران دعوت نموده و یا به قضاوت عادلانه و منصفانه دستور داده است. به علاوه، خلقت آسمانها و زمین و انسان را متعادل و متوازن معرفی مینماید.
از میان معانی فوق، عدل الهی در مقام ثواب و عقاب بیش از بقیه مورد بررسی واقع شده است.
اشاعره (پیروان ابوالحسن اشعری) معتقدند: هیچ چیزی بر خداوند ضروری و واجب نیست و اعتقاد به وجوب چیزی بر خداوند، مستلزم تحدید او و تعیین تکلیف برای او است، در حالی که هیچ بندهای حق تعیین تکلیف برای خدا و محدود کردن دایرۀ قدرت و اراده و فعالیت آن ذات اقدس را ندارد.
از این رو کسی حق ندارد که بگوید «صدور عدالت بر خدا لازم و انجام قبیح مثل ظلم بر او ممتنع است»، بلکه هر آنچه خدا انجام دهد، عین عدالت است، گر چه تمامی مؤمنان را به جهنم و تمامی کفار را به بهشت بفرستد! و این محال نیست.
منشأ اشتباه این گروه، نحوۀ بیانی است که معتزله در مورد ضرورت عدالت بر خداوند دارند؛ زیرا معتزله (پیروان واصل بن عطاء) با تمسک به حسن و قبح عقلی و ذاتی، رعایت عدالت در دنیا و آخرت را بر خداوند واجب میدانند که بیان آنها با نوعی تحدید و تعیین تکلیف برای خداوند همراه است!
در این میان امامیه (پیروان ائمۀ اثنی عشر) معتقدند: با توجه به حسن و قبح ذاتی و عقلی و با توجه به اقتضائات کمالی ذات خداوند، صدور قبایح از جمله؛ خُلفوعده، کذب و ظلم، از خداوند ممکن نیست و وقتی که صدور قبایح از خدا محال باشد، هر آنچه از خداوند صادر شود، حَسَن و عین عدالت خواهد بود.
بنابراین، با توجه به وعدههایی که قرآن کریم داده است و با توجه به این که خلف وعده از او محال است، امکان ندارد که کفار و منافقان و مشرکانی را که بر کفر و نفاق و شرک مردهاند، به بهشت ببرد و بر عکس انبیا و اولیا و مؤمنان را به جهنم بیفکند.
به عبارت روشنتر، صدور عدل و صدق و وفای به عهد «از خدا» ضروری و واجب و صدور قبایح «از خدا» محال است، نه این که صدور عدل «بر خدا» واجب و صدور ظلم «بر خدا» حرام باشد. «وجوب» در این جا به معنای «ضرورت فلسفی» در مقابل محال و ممتنع است، نه به معنای وجوب عقلی و یا شرعی به عنوان حکمی لازم بر خداوند. از این رو، نقش عقل در این جا کاشفیت از واقع و نفس الامر است، نه صدور حکمی بر خداوند. عقل تشخیص میدهد که حتماً خدا عادل است و هرگز بر کسی در دنیا یا آخرت ظلم روا نداشته و نخواهد داشت، اما توان تعیین تکلیف برای خداوند و تحدید او را ندارد.
در پی این نزاع، امامیه و معتزله به عدلیه معروف شدند و عدل را به عنوان یکی از اصول مذهب به اصول دین اضافه کردند، در حالی که اشاعره همچنان تنها توحید و نبوت و معاد را از اصول دین میدانستند.
البته بین ایدۀ معتزله و شیعه نیز تفاوتهای فراوانی است، و نظر شیعه از افراط معتزله و تفریط اشعری دور است.
لازم به ذکر است که عدل به این معنا، دارای لوازمی است که در فقه یا کلام یا هر دو مورد استفاده و بررسی واقع شدهاند.
[1] . ر. ک: کشف الآیات، واژههای عدل، قسط، ظلّام.