انسان نمیتواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان، زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمربخش برای بشریت و تمدّن بشری انجام دهد. انسان فاقد هر گونه ایده و ایمان، یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در میآید که هیچ وقت از لاک منافع فردی خارج نمیشود، و یا به صورت موجودی مردّد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمیداند. انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد مینماید و ناچار باید عکس العمل خاصّی در برابر این گونه مسائل نشان بدهد.
انسان اگر به مکتب و عقیده و ایمانی پیوسته باشد تکلیفش روشن است، و امّا اگر مکتب و آیینی تکلیفش را روشن نکرده باشد همواره مردّد به سر میبرد، گاهی به این سو کشیده میشود و گاهی به آن سو، موجودی میگردد ناهماهنگ.
آری، در اصل ضرورت پیوستن به یک مکتب و یک ایده تردیدی نیست. آن چیزی که لازم است مورد توجّه واقع شود این است که تنها ایمان مذهبی قادر است انسان را به صورت یک «مؤمن» واقعی در آورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشّعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد، و هم نوعی «تعبّد» و «تسلیم» در فرد ایجاد کند بطوری که انسان در کوچکترین مسألهای که مکتب عرضه میدارد به خود تردید راه ندهد، و هم آن را به صورت یک شی ء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدّی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بیمعنی باشد و با نوعی غیرت و تعصّب از آن حمایت کند.