ما درباره آنچه متعلق به ظاهر نماز است از اجزاء و شرایط و احکام بحثی نداریم، زیرا بیان آن بر عهده علم فقه است. پس در اینجا به معانی باطنی که حیات نماز به آنها بسته است و به اسرار و آداب نهانی که به اجزاء و شرایط ظاهری آن تعلق دارد اشاره میکنیم تا بنده به هنگام نماز آنها را در نظر بگیرد و مراعات نماید.
پس میگوئیم؛ معانی باطنی که روح نماز و حقیقت آن هستند هفت چیز است:
اول - اخلاص و قصد قربت و خالی بودن آن از آلودگی به ریا، که تفصیل آن گفته شد.
دوم - حضور قلب، و آن عبارت است از فارغ ساختن دل از غیر آنچه به آن مشغول است (یعنی نماز) و سخن او در آن است، تا اینکه بداند چه میکند و چه میگوید، بدون آنکه فکر او به جای دیگر رود. پس مادامی که فکر از غیر آنچه در آن است (یعنی نماز) منصرف است، و در دل او یاد نماز هست و از آن غفلت نمیکند حضور قلب حاصل است. و حضور قلب گاهی به رو آوردن و توجه به نماز و گاهی به خشوع دل تعبیر میشود.
زیرا خشوع در نماز دو نوع است: یکی خشوع دل، و آن عبارت است از اینکه آدمی جمیع حواس خود را متوجه نماز سازد و همه اندیشه و همت او نماز باشد، به نحوی که جز معبود در دل او نباشد. و دیگری خشوع جوارح، و آن عبارت است از اینکه چشم خود را به زیر افکند، و به چیز دیگر التفات ننماید، و با چیزی بازی نکند، و خمیازه نکشد، و انگشتان پای خود را رو به قبله بدارد.
و حرکتی برای غیر نماز نکند و چیزی از مکروهات مرتکب نشود.
سوم - فهمیدن معنی آنچه میگوید، و این امری است غیر از حضور قلب.
زیرا ممکن است کسی حضور قلب داشته باشد ولی معنی لفظ را نفهمد. پس مراد از فهمیدن این است که دل او علم به معنی لفظ داشته باشد. و این مقامی است که حال مردم در آن متفاوت است، زیرا مردم در فهمیدن معانی قرآن و تسبیحات مشترک و یکسان نیستند، چه بسا معانی لطیفی که بعضی از نماز گزاران در اثنای نماز میفهمند که هرگز پیش از آن به خاطرشان خطور نکرده و دیگری آن را نمیفهمد. و از این جهت است که نماز از کار زشت و ناپسند باز میدارد، زیرا نماز گزار اموری را میفهمد که ناگزیر مانع از کار زشت و ناپسند است.
چهارم – تعظیم، و آن امری است غیر از حضور قلب و فهمیدن. زیرا آدمی بسا غیر خود را مخاطب قرار میدهد در حالی که دلش حاضر است و معنی لفظ را میفهمد ولی او را بزرگ نمیدارد.
پنجم – هیبت، و آن افزون بر تعظیم است، و عبارت است از ترسی که به سبب عظمت پروردگار پدید میآید، زیرا کسی که ترس و بیمی ندارد ترسان و بیمناک نامیده نمیشود. و هر خوفی را هیبت و مهابت نمیگویند، بلکه خوفی است که به سبب بزرگداشت پروردگار حاصل میشود.
ششم – امیدواری، و شکی نیست که آن امری است علاوه بر آنچه ذکر شد.
چه بسا کسی که پادشاهی را تعظیم کند و از او ترس و هیبت داشته باشد ولی امیدی به نیکی و احسان او نداشته باشد. و حال آنکه بنده باید به واسطه نماز خود به ثواب الهی امیدوار باشد، چنانکه به سبب تقصیر خود از عقاب او ترسان است.
هفتم – حیا، و سبب آن آگاهی به تقصیر و یاد آوری گناه است، و این زائد بر تعظیم و خوف و رجاء است، زیرا تصور اینها غیر از مفهوم حیاء است و ممکن است بدون تذکر تقصیر و ارتکاب گناه باشد.