حج عبادتی است که آثار فردی هم دارد. حاجی در حج عبودیت را تمرین میکند و در ایام حج فارغ از امور مادی، گرفتاریهای خانوادگی و شهری و ... فرصتی دارد که با خدا انس بگیرد و خدا را بندگی کند. شاید یکی از بهترین فواید حج همین تمرین بندگی باشد.
خیلی خوب است که انسان در کنار یادگیری احکام، حکمتهای احکام را هم یاد بگیرد. این امر باعث تقویت ایمان میشود و انسان میفهمد که احکام خدا گزاف نیست؛ لذا هم خود قرآن و هم پیغمبر اکرم و ائمه اطهار: بعضاً این حکمتها را بیان کردهاند. در این جهت بیش از همه از حضرت رضا7 روایت نقل شده است.[1] اما نباید تدریجاً این حالت در انسان پیدا شود که دستورات خدا را فقط به خاطر منافعش انجام دهد.
ما کمتر به این معنا پرداختهایم که یاد بگیریم فرمان خدا را تعبداً اطاعت کنیم و به فواید آن توجه نداشته باشیم. بنده باید تمرین کند که به حکم خدا چون حکم خداست عمل کند؛ حتی به خودش تلقین کند که اگر حکم خدا ضرر هم داشته باشد چون اطاعت خداست انجام میدهم.
مرحوم آقای شیخ علی اکبر تربتی میفرمود: «حج برای این است که این نقیصه را در ما جبران کند. » در حج خدا میگوید: امشب باید در این سرزمین (مشعر) توقف کنید! اگر بپرسی چرا مگر این سرزمین چه خصوصیتی دارد؟ تنها جواب این است که: حکم خداست و باید بگویی: چشم! صبح بلافاصله باید حرکت کنید بروید سرزمین منی نه زودتر و نه دیرتر. باید دور خانه خدا طواف کنید و بین صفا و مروه سعی انجام دهید و ... . این اعمال برای چیست؟ جواب یک کلام است، و آن اینکه، خدا فرموده. و باید بگویی: چشم! مرحوم آقای تربتی میفرمود: «بالاترین خصوصیت حج این است که تمرین عبودیت و بندگی است.» بهترین نمونه بندگی آمادگی حضرت ابراهیم برای ذبح اسماعیل است و قربانی کردن ما هم به یاد آن داستان است.
حضرت ابراهیم در خوابی وحیانی دید که مشغول بریدن سر پسرش است. فهمید که این وظیفهای است که باید انجام دهد. این تکلیف را با خود اسماعیل در میان گذاشت و گفت: «پسرم! در خواب دیدم که سرت را میبرم. »[2]
اینکه خدا این وظیفه را با وحی کلامی به حضرت ابراهیم القا نکرد، یعنی جبرئیل نازل نشد بگوید: «یا إبراهیم إذبح إبنک»، بلکه با رؤیا برای او مجسم کرد، شاید سرّش این بود که اگر میگفت: «او را ذبح کن» حکم به ذبح تعلق میگرفت و باید سرش را میبرید تا ذبح محقق شود؛ در حالیکه اصل حکم این نبود؛ اصل حکم این بود که کارد را به گلوی اسماعیل بکشد.
این وظیفه به صورت تجسم به او نشان داده شد تا او گمان کند که تکلیفش ذبح حقیقی است؛ لذا وقتی کارد را به گلوی اسماعیل کشید خطاب شد: ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا﴾؛ «خوابی که دیده بودی تعبیر شد و وظیفهات را انجام دادی.»[3] این امتحانی برای ابراهیم بود تا معلوم شود که آیا حاضر میشود فرزندش را به خاطر امر خدا ذبح کند یا نه.
به سبب این امتحان، کمال اسماعیل هم مشخص میشود. وقتی حضرت ابراهیم از وظیفهای که خدا بر عهده او گذاشته بود او را با خبر کرد گفت: «پدر جان امر خدا را اطاعت کن!» اسماعیل احساس کرد پدر نگران این است که او زیر کارد طاقت نیاورد»[4]؛ لذا این سخن را اضافه کرد که: «یعنی نگران این نباش که من طاقت نیاورم؛ انشاء الله خواهی دید که من از صابرین هستم. »
اسماعیل فراموش نکرد که إن شاء الله بگوید؛ یعنی من به خودم اطمینان ندارم خدا باید کمک کند. در همین جمله کوتاه آن قدر معرفت و ادب موج میزند که انسان بعد از هزاران سال، غایبانه عاشق این جوان مؤدب میشود!
حضرت ابراهیم میداند که تکالیف خدا گزاف نیست؛ ولی نپرسید: «آخر این جوان چه گناهی کرده است؟ چرا من باید سرش را ببرم؟ اگر واجب القتل است کسی دیگر سرش را ببرد. » نه ابراهیم و نه اسماعیل هیچ کدام اصلاً اظهار تردید نکردند.
ما باید به آن سرزمینی برویم که ابراهیم بیچون و چرا این تکلیف خدا را عمل کرد تا این داستان را به یاد آوریم و بویی از روح عبودیت او به مشام ما هم بخورد. بفهمیم که بنده در مقابل خدا باید اینگونه باشد.
[1] . کتاب عللالشرایع علتهای احکام را جمع آوری کرده است که غالب روایات آن از ایشان است.
[2] . سوره صافات، آیه 102.
[3] . سوره صافات، آیه 105.
[4] . سوره صافات، آیه 102.