صدیقه اطهر3 میفرماید: بیآنكه هيچ نيازی او را در اين آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودی در اين صورتگری و پرداختن، به او بازگردد. «مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا».
در اینجا واژه تصویر به معنای صورت پردازی موجودات است، به گونهای كه با يكديگر مشتبه نشوند، همانند كلمهی تكوين، متضمن معنای ايجاد است و فرع بر آفريدن موجودات است. بدين معنا كه خداوند، پديدهها را آفريد؛ سپس آنها را از يكديگر با صورت پردازش، جدا و ممتاز ساخت:
«در حقيقت، شما را خلق كرديم؛ سپس به صورتگری شما پرداختيم.»[1]
از جمله مباحث شورانگيز و نشاط آوری كه گاه شيدايی و دلبردگی را نيز به دنبال دارد، بحث «غنای ذاتی» و بی نيازی مطلق پروردگار متعال است. همه براهين فلسفی و كلامی، بر اين اتفاقاند كه «وجود واجب تعالی» به لحاظ اين كه در ذاتش واجب الوجود است، مطلق بوده، به هيچ حد و مرزی، محدود و به هيچ شرطی، مشروط نيست؛ چرا كه اگر محدود به چيزی میشد، در ورای حد و بيرون از آن، وجود نمیداشت و به فرض بودن قيد و شرط معدوم و باطل میگشت، اكنون، هستیاش واجب فرض شده است. بنابراين، خدای تعالی از وحدتی برخوردار است كه برای او فرض و تصور دومی نيست، و مطلقی است كه به هيچ قيدی و شرطی، مقيد و مشروط نيست. در تعبير پيشوايان دين آمده است:
خدای تعالی غنی است؛ اما نه چون اغنيا، زنده است؛ نه چون زندهها، عزيز است؛ نه چون عزيزان، عليم و داناست؛ نه چون دانايان؛ يعنی از هر كمالی، صرف و خالص و محض آن ـ كه هيچگونه اختلاط و آميختگی با خلافش ندارد ـ در اوست. [2]
خداوند تعالی، پديد آورندهی همهی پديدههاست و هر آنچه كه نام «چيز» بر آن صدق كند، هر چه دارد، از اوست و در ذات و صفات و آثارش نيازمند خداست و در برآوردن نيازهايش رو به سوی او دارد و قصد او را میكند؛ همچنان كه در قرآن كريم آمده: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» و نيز به طور مطلق، هر موجودی سرانجامش اوست: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى»؛ يعنی هر موجودی، هر چه را قصد كند، نهايیترين مقصدش خداست و برآورندهی حاجت و نيازش، تنها اوست:
اين همه گفتيم ليك اندر بسيج |
|
بی عنايات خدا هيچ ايم، هيچ |
بی عنايات حق و خاصان حق |
|
گر ملك باشد، سياهستش ورق |
ای خدا، ای فضل تو حاجت روا |
|
با تو ياد هيچ كس نبود روا [3] |
بحث استغنای خداوند (غنای ذاتی بی نيازی مطلق او) از آفريدهها، در جای جای قرآن كريم، موج میزند؛ علاوه بر اينكه در آياتی ويژه، به طوری صريح بدان پرداخت شده است: ﴿وَ اللَّـهُ غَنِيٌّ حَليمٌ﴾.[4] ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ غَنِيٌّ حَميدٌ﴾.[5] و آیاتی متشابه: [6]
آيات ديگری نيز هست كه استغنای خداوند را به عنوان مهمترين معارف قرآنی، در بحث توحيد آوردهاند. در همهی اين آيات، سخن از بی نيازی خداوند است در رويارويی با پديدههای هستی، به ويژه انسان. اگر چه، مخاطب قرآن كريم، تنها انسان است؛ اما در حقيقت، بحث استغنا در مورد همهی هستی مطرح شده است؛ زيرا غنای خداوند، مطلق است و شامل جميع جهات است و فقر و حاجتمندی، هم در اصل هستی و هم در كمالات آن، ذاتی پديدهای آن، از جمله انسان است و به تعبير دقيق فلسفی آن، وجود آفريدهها عين ربط است.
اينكه ما هيچ هستيم و همه چيز، اوست؛ ما عدم محضايم و وجود حقيقی، خداوند است، از نكتههای بسيار ظريف و دل انگيزی است كه حكيمان الهی، به ويژه حكيم شيراز ملاصدرا در پرتو معارف قرآن كريم و اهل بيت پيامبراكرم6 بدان دست يافتهاند. [7]
اکنون که روشن شد خدای تعالی، غنی مطلق است و از هر حيث، بی نياز و به تعبير قرآن، «صمد علی الاطلاق» است، اين سوال پيش میآيد که: خداوند برای چه جهان را آفريد؟ آيا به اين آفريدن نيازمند بود؟
حضرت فاطمه3 با تعبير «مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا»، زمينهی پاسخ به اين پرسش اساسی را فراهم نموده است؛ يعنی پيش از بيان چرايی اصل آفرينش، ذهنها را به «غنای ذاتی و بی نيازی مطلق خداوند»، توجه داده است که خداوند، نه در آفرينش و نه در صورت پردازی آفريدهها، هيچ گونه نيازی نداشته و هيچ گونه سودی را برای خويش در نظر نگرفته و در آفريدن، قصد سودايی را ننموده است.
علی7 فرموده است: «همه چيز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشيا به (ارادهی) او موجود و برپاست؛ بی نياز کنندهی هر نيازمند، و عزت دهندی هر خوار و زبون، و نيرو بخش هر ناتوان، و پناه غمزدگان است... تو پيش[8] از آفريدگانی که وصف تو را میگويند، وجود داشتهای؛ خلق را برای رهايی از بيم تنهايی نيافريدهای، و آنان را برای سودی به کار نگرفتهای.»[9]
و در خطبهی اول نهج البلاغه میفرمايد:
«او يگانهای است؛ نه بدين معنا که وجود همدم، باعث آرامش او نمیشود و نبودن همدم، وی را به وحشت نمیاندازد.»[10]
امام رضا7 به عمران صابی فرمود: «و بدان ای عمران، اگر خدای تعالی آنچه را که آفريده است، از روی احتياج و نيازمندی بود، نمیآفريد، مگر آنچه را که در برآوردن نيازش از آن کمک بگيرد، و سزاوار بود که چندين برابر آفريدههايش بيافريند؛ زيرا هر اندازه کمک برای يک موجود بيشتر باشد، نيرومندتر میگردد.
«ای عمران! نيازمندی هيچ گاه برای خداوند امکان پذير نيست؛ زيرا اگر آفرينش برای برآوردن نيازش میبود، ناگزير، آفريدن هر يک از آنها خود، نيازی ديگر را پديد میآورد. برای همين است که میگويم: خدای متعال، آفريدهها را از روی نياز نيافريده است؛ بلکه نيازمندی را در آفريدهها قرار داده که به وسيلهی برخی از آنها به برخی ديگر انتقال میيابد؛ و بعضی از آفريدهها را بر بعضی ديگر برتری داده است، بدون نياز به آنچه برتر است و بدون دشمنی با آنچه که در مرتبهی پايين تر است؛ پس بدين سان آفريد.»[11]
در اين سخن، امام رضا7 برای تببين بی نيازی خداوند متعال به آفرينش جهان میفرمايد:
اولا: اگر برای برآوردن نياز خود میآفريد، میبايد چيزهايی را بيافريند که در برآوردن نيازها او را ياری دهند، حال آن که جهان هستی، هم در حدوث و هم در بقا به او نيازمندند.[12]
ثانيا: اگر خدای تعالی به آفريدههای خود نيازمند بود، نيازی را بر نياز خود میافزود؛ زيرا هر آفريدهای در پيدايش و بقای خود به چيزهايی نيازمند است که بدون آنها نه پديد میآمد و نه در صورت پديد آمدن، میتوانست به هستی خود ادامه بدهد. بنابراين، آفريدن هر آفريدهای، خود، بینهايت آفريدههايی میطلبد و در نهايت بر نيازمندی خداوند میافزود.
امام حسين7 در مناجات عرفه به پبشگاه خداوند، غنای مطلق ذات مقدس حق را چنين تبيين میکند:
«خدای من! تو در ذات خود، بی نيازتر از آن هستی که برای تو سودی از خودت برسد، پس چگونه بی نياز از من نباشی؟»[13]
حال میپرسيم خدای تعالی با توجه به غنای ذاتی و بی نيازی مطلق برای چه آفريد، در حالی که هيچ گونه نيازی به آفريدن جهان نداشت؟
در پاسخ اين پرسش بايد گفت: هستی خداوند، اقتضای ذاتش «رحمانيت» و «فياضيت» است؛ بدين معنا که گستردن فيض و رحمت، مقتضای خدايی اوست، «گل خندان که نخندد، چه کند؟»؛ و اگر نيافريند، نسبت «بخل» بر ذات اقدس او روا خواهد بود و بخل ورزيدن، علاوه بر آن که با فياضيتش سازگار نيست، مستلزم نقص و عيب خواهد بود: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِه» و گفته شد که صمد است و منزه از مطلق نقصها.
با نگاهی عميقتر میتوان گفت که همهی پديدههای جهان، در علم خداوند وجود داشتهاند و گويا با زبان استعداد و آمادگی، خواهان وجود بودند؛ خواهان پديد آمدن و ظهور.
«يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ» «هر که در آسمان و زمين است، از او درخواست میکند، هر زمان، او در کاری است. و خدای تعالی بدين خواسته پاسخ داده است که پاسخ خداوند، همان هستی و تحقق موجودات است.»[14]
﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾؛[15]. و از هر چه از او خواستيد، به شما عطا کرد.
عارفان شوريدهای که کام جانشان از زلال ناب معارف وحی محمدی6 سيراب گشته است، با استناد به حديث شريف «حب» ـ گذشته از درستی استناد آن به قدسی بودن ـ هستی جهان را طفيل «حب ظهور و اظهار» و به گفتهی حافظ، «طفيل عشق» میبينند: «طفيل هستی عشقاند آدمی و پری.»يعنی اگر پای عشق در ميان نبود، هيچ آفريدهای پديد نمیآمد. اينان، حق را که بنياد ذاتی جهان هستی است، خير محض و جمال مطلق میدانند و لازمهی اين سرشاری و زيبايی را نيز فيضبخش و جلوه گری.
در روايت از حضرت داوود7 آمده است:
«يا رب لماذا خلقت الخلق؟ قال: کنت کنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف.» [16]
(داوود پرسيد: ) پروردگارا! از بهر چه آفرينش را پديد آوردی؟ فرمود: من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم. پس آفريدم آفريدگان را تا شناخته شوم. [17]
گنجی نهان بود که از شدت فزونی و پُری، هستی را شکافت و همين جهان خاکی را درخشان تر از کرات نورانی کرد. گنجی نهان بود؛ ولی از فرط کمال و سرشاری جمال، جوشيدن گرفت و خاک بی مقدار (انسان) را پادشاه پرشکوه و فر نمود، و به گفته شيخ محمود شبستری:
حديث «کُنتُ کنزاً» را فروخوان که تا پيدا ببينی گنـــج پنهــان
گنج هستی مطلق حضرت حق که در کمال نورانيت خود نهان بود، در خراب آباد اعيان ممکنات، نمايان شد.[18]
فخرالدين عراقی در شرح اين حديث میگويد:
سلطان عشق، خواست که خيمه به صحرا زند، در خزائن بگشاد، گنج بر عالم پاشيد، ورنه، عالم با بود و نبود خود، آرميده بود و در خلوتخانهی شهود، آسوده. آنجا که: «كَانَ اللَّـهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ» ناگاه، عشق بيقرار، از بهر اظهار کمال، پرده از روی کار بگشود و از روی معشوقی، خود را بر عين عاشق، جلوه فرمود صبح ظهور، نفس زد؛ آفتاب عنايت، بتافت؛ نسيم سعادت بوزيد؛ دريای وجود در جنبش آمد؛ سحاب فيض، چندان باران بر زمين استعداد باريد که عاشق، سيراب آب حيات شد؛ از خواب عدم برخاست، قبای وجود در پوشيد.[19]
آنگاه حضرت فاطمه3 میفرماید: «إِلَّا تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِه... » (پديدهها را نيافريد، ) جز آن که ثبات و پايداری حکمت خويش را برساند.
حکمت به معنای اصلاح و تصحيح و سامان دادن است، و به معنای دهانه و زمام اسب نيز آمده است؛ چون اسب را در راه رفتن از تندروی و يا کندروی، باز میدارد.
حکيمان در تعريف حکمت آوردهاند که:
حکمت، عبارت است از برترين علم و آگاهی به برترين معلوم، و ديگر اينکه، صحيحترين و درستترين و متقنترين و استوارترين شناختها.»[20]
به روشنی درمیيابيم که در تعريف واژهی حکمت، دو عنصر اساسی حضور دارد:
1 . برترين آگاهی،
2 . اتقان و استحکام در عمل.
[1] . ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ﴾. سورهی اعراف، آيهی 11.
[2] . برای آگاهی بيشتر به تفسير آيههای نخستين سورهی حديد و تفسير سورهی توحيد تفسير الميزان مراجعه شود.
[3] . مثنوی، دفتر اول، بيت 1878 ـ 1880.
[4] . سورهی بقره، آيهی 263.
[5] . سورهی بقره، آيهی 267.
[6] . ﴿فَإِنَّ اللَّـهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمينَ﴾. سورهی آل عمران، آيهی 97. ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّـهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ﴾. سورهی ابراهيم، آيهی 8. ﴿لِلَّـهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ﴾. سورهی لقمان، آيهی 26. ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّـهِ وَ اللَّـهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ﴾. سورهی فاطر، آيهی 15. ﴿وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾. سورهی انعام،
آيهی 113.
[7] . به گفتهی صدرالمتالهين شيرازی، فيلسوف نامدار اسلامی:
«إِنَّ الْعَاقِلَ اللَّبِيبَ بقوة الحديث يفهم... ان جميع الوجودات الامكانية و الانيات الارتباطية التعلقته اعتبارات و شوون للوجود الواجبی، و اشعة و ظلال للنور القيومی، لا استقلال لها بحسب الهيوة و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و انيات مستقلة لان التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائها، لا ان لها حقائق علی حيالها عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة اليه، بل هی فی ذواتها محض الفاقة و التعلق، فلا حقائق لها الا كونها توابع لحقيقة واحدة، فالحقيقة واحدة و ليس غيرها الا شوونها و فنونها و حيثياتها و اطوارها و لمعات نورها و ظلال ضوئها و تجليات ذاتها». الاسفار الاربعة، ج 1، ص 77.
عارف رومی در مقام مناجات، چه زيبا و ظريف سروده است؛ چنان که گويی تبيين و توضيح كلام صدر الدين شيرازی است:
ما چو چنگيم و تو زخمه میزنی |
|
زاری از ما نه، تو زاری میكنی |
ما چو ناييم و نوا در ما ز توست |
|
ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست |
ما چو شطرنج ايم اندر برد و مات |
|
برد و مات ما ز توست ای خوش صفات |
ما كه باشيم ای تو ما را جان جان |
|
تا كه ما باشيم با تو در ميان؟ |
ما عدمهاييم و هستیهای ما |
|
تو، وجود مطلقی فانی نما |
ما همه شيران، ولی شير علم |
|
حملهشان از باد باشد دم به دم |
حمله شان پيدا و ناپيداست باد |
|
آنك ناپيداست هرگز گم مباد |
باد ما و بود ما از داد توست |
|
هستی ما جمله از ايجاد توست |
لذت هستی نمودی نيست را |
|
عاشق خود كرده بودی نيست را |
لذت انعام خود را وا مگير |
|
نقل و باده و جام خود را وامگير |
ور بگيری كيت جست و جو كند؟ |
|
نقش با نقاش چون نيرو كند؟ |
منگر اندر ما، مكن در ما نظر |
|
اندر اكرام و سخای خود نگر |
ما نبوديم و تقاضامان نبود |
|
لطف تو ناگفتهی ما میشنود |
نقش باشد پيش نقاش و قلم |
|
عاجز و بسته، چو كودك در شكم |
پيش قدرت، خلق جملهی بارگه |
|
عاجزان چون پيش سوزن كارگه |
گاه نقشش ديو و گه آدم كند |
|
گاه نقشش شادی و گه غم كند |
دست نه، تا دست جنباند به دفع |
|
نطق نه، تا دم زند در ضر و نفع |
تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت |
|
گفت ايزد: «ما رميت اذ رميت» |
گر بپرانيم تير، آن نه ز ماست |
|
ما كمان و تيراندازش خداست |
اين نه جبر، اين معنی جباری است |
|
ذكر جباری برای زاری است |
مثنوی، دفتر اول، بيت 598 ـ 617.
[8] . [مقصود از پيش (قبل)، تقدم رتبی است، نه زمانی «كَانَ اللَّـهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ. »
[9] . «كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ، غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ، وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ، وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ... بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَ لَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ». شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، خطبه 106.
[10] . «مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ».
[11] . امام رضا7 به عمران صابی فرمود: «وَ اعْلَمْ يَا عِمْرَانُ، أَنَّهُ لَوْ كَانَ خَلَقَ مَا خَلَقَ لِحَاجَةٍ لَمْ يَخْلُقْ إِلَّا مَنْ يَسْتَعِينُ بِهِ عَلَى حَاجَتِهِ، وَ لَكَانَ يَنْبَغِي أَنْ يَخْلُقَ أَضْعَافَ مَا خَلَقَ، لِأَنَّ الْأَعْوَانَ كُلَّمَا كَثُرُوا كَانَ صَاحِبُهُمْ أَقْوَى، وَ الْحَاجَةُ يَا عِمْرَانُ لَا يَسَعُهَا لِأَنَّهُ لَمْ يُحْدِثْ مِنَ الْخَلْقِ شَيْئاً إِلَّا حَدَثَتْ فِيهِ حَاجَةٌ أُخْرَى وَ لِذَلِكَ أَقُول: لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ لِحَاجَةٍ، وَ لَكِنْ نَقَلَ بِالْخَلْقِ الْحَوَائِجَ بَعْضَهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ بِلَا حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى مَنْ فَضَّلَ وَ لَا نَقِمَةٍ مِنْهُ عَلَى مَنْ أَذَلَّ، فَلِهَذَا خَلَقَ». التوحيد، ص 431.
[12] . سيه رويی ز ممكن در دو عالم جدا هـــــرگز نشد، والله اعلم
[13] . «اِلهى اَنْتَ الْغَنِىُّ بِذاتِك اَنْ يصِلَ اِلَيك النَّفْعُ مِنْك، فَكيفَ لا تَكونُ غَنِياً عَنّى».
[14] . سورهی الرحمن، آيهی 29.
[15] . سورهی ابراهيم، آيهی 34.
[16] . احاديث مثنوی، ص 29، به نقل از: شرح مثنوی، کريم زمانی، ج 1.
[17] . به گفته مولانای روم در مثنوی، دفتر اول، بيت 2862:
گنج مخفی بد، ز پُرّی چـاک کرد خـاک را تابانتر از افلاک کــرد
گنج مخفی بد، ز بُری جوش کرد خاک را سلطان اطلسپوش کرد
[18] . شرح گلشن راز، ص 109.
[19] . چتر برداشت و بركشيد علم تا به هم برزند وجود و عدم
بيقراری عشــق شورانگيـــز شر و شوری فكند در عــــالم لمعات، ص 52.
اين غوغايی که در سرتاسر جهان و پديدههايش برپاست؛ اين همه شور و شرهايی که قلب عاشقان و دلباختگان را لبريز ساخته است و اين طغيانی که در سينه هست؛ اين طوفانی که بر پيشانی دريا و اقيانوس میوزد؛ اين همه شيدايیها و چشمک زدنهای ستارگان؛ همه و همه، جرقههايی از ظهور نور بی نهايت «حق» است که در اين جهان متجلی گشته است: ﴿الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. سورهی نور، آيهی 35.
پری رو، تاب مستوری ندارد در ار بندی، سر از روزن برآرد
[20] . «الحکمة هی افضل علم بافضل معلوم و اخری، ان الحکمة هی المعرفة التی هی اصح معرفة و اتقنها.» الهيات شفا، ص5.