در این فراز بسیار پر معنا و پر محتوا نکتههای فراوانی نهفته شده و
درسهای گرانبهایی است که رهگشای بسیاری از مشکلات عقیدتی در زمینه «معرفهٔ الله و اسما و صفات او» است، از جمله:
1 ـ رابطه خلق و خالق و مسأله «وحدت وجود»!
در این که خداوند با مخلوقات و آفریدگار با آفریدهها چه رابطهای دارد در میان فلاسفه و دانشمندان گفتگو بسیار است. گروهی راه افراط را پیمودهاند
و در مسیر وحدت وجود و موجود گام نهاده و او را عین مخلوقاتش
پنداشتهاند.
میگویند در عالم هستی یک وجود شخصی بیش نیست و غیر او هر چه هست جلوههای او و تطوّرات ذات اوست یا به تعبیر دیگر: در حقیقت یک چیز بیش نیست و کثرتها و تعدّدها خیالات و پندارها و سرابهایی است که خود را آب نشان میدهد، امّا هیچ نیست.
گاه به جای وحدت و اتّحاد، تعبیر به حلول میکنند و میگویند او ذاتی است که در همه اشیا حلول کرده و هر زمان به لباسی در میآید و بی خبران، دوگانگی احساس میکنند در حالی که همه یک چیز بیش نیست.[1]
2 ـ انحراف ناآگاهان از حقیقت صفات خدا
اگر در آنچه در این فراز از کلام مولا علی7 آمده خوب بیندیشیم و دقّت کنیم، راه هر گونه انحراف از اصل توحید و حقیقت صفات خدا بسته میشود و مفهوم حقیقی «ما به انسان از رگ گردن (یا رگ قلب) او نزدیکتریم»[2] و همچنین مفهوم «او با شماست هر کجا باشید»،[3] «هیچ سخن درگوشی در میان سه نفر ردّ و بدل نمیشود مگر این که او چهارمین آنهاست»،[4] «خداوند نور آسمانها و زمین است»[5] و «بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل میشود»[6] و امثال آن به خوبی روشن و آشکار میشود.
این نکته علاوه بر این که بحثهای مربوط به وحدت وجود ـ به معنای صحیح آن ـ را تکمیل میکند، راه را بر هر گونه انحراف در فهم صفات خدا مسدود میسازد.
در خطبه اشباح میفرماید: «آن کس که مردمِ چشمها را از مشاهده ذات پاکش و رسیدن به او باز داشته است.»[7]
در خطبه دیگری با بیان فصیح و رسایش میفرماید: «حمد و سپاس خدایی را سزاست که حواس، او را درک نکند و مکانها وی را در بر نگیرد دیدهها او را نبیند و پوششها او را مستور نسازد.»[8]
این سخن را با تعبیر رسای دیگری از نهج البلاغه پایان میدهیم، میفرماید: «عقول و خردها را بر کنه صفاتش آگاه نساخت و (با این حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت خود باز نداشته است؛ هم اوست که نشانههای هستی، دلهای منکران را به اقرار بر وجودش واداشته است.»[9]
(آری) او بسیار برتر است از گفتار تشبیه کنندگان، یعنی آنها که او را به مخلوقاتش تشبیه میکنند و منکران (آنها که یا ایمان به او ندارند و یا شناخت او را غیر ممکن میپندارند).»[10]
3 ـ نفی حدوث ذاتی و زمانی از ذات پاک او
از تعبیراتی که در این فراز آمده، استفاده میشود که ذات پاکش نه حدوث ذاتی دارد و نه حدوث زمانی. منظور از حدوث زمانی آن است که چیزی در پهنه زمان به وجود آید و یا به تعبیر دیگر زمانی بگذرد که موجود نباشد و سپس موجود شود. این معنا پس از خلقت جهان مادّه، تصوّر میشود زیرا
با خلقت جهان مادّه زمان به وجود میآید و حدوث و عدم زمانی مفهوم
پیدا میکند.
منظور از حدوث ذاتی آن است که قطع نظر از پیدایش جهان مادّه چیزی در ذات خود حادث باشد یا به تعبیر دیگر وجودش از درون ذاتش نجوشد. بلکه وابسته و معلول وجود دیگری باشد و مسلّم است که هیچ یک از این دو حدوث در ذات پاک خداوند راه ندارد. (دقّت کنید)
4 ـ آیا واژه «موجود» بر خداوند اطلاق میشود؟
آیا میتوان واژه «موجود» را بر خداوند اطلاق کرد؟ ظاهر تعبیر بالا که میفرماید: «مَوْجُود لا عَنْ عَدَم؛ او وجود دارد امّا نه به این معنا که سابقه عدم و نیستی داشته باشد»، این است که اطلاق این واژه بر ذات پاک او مانعی
ندارد.[11] و [12]
[1] . بسيارى از متصوّفه همين عقيده را دنبال مىكنند و جملههايى كه از سران آنها نقل شده گواه آن است كه بعضى «انّى انّا الله، من خدا هستم!» مىگفتند و بعضى نغمه بسيار زننده «سبحانى ما أعظم شأنى، منزّهم من! چقدر مقام من بزرگ و والاست!» سر دادهاند! و بعضى در اشعار خود با صراحت گفتهاند: بتپرستى عين خداپرستى است!
مســـلمان گر بدانسـتـى كه بـت چيسـت |
|
يقين كردى كه حق در بتپرستى است! |
همان گونه كه در اشعار زننده مولوى آمده كه از خداوند به عنوان بت عيّار (يك وجود مرموز) ياد مىكند كه يك روز به لباس آدم در آمد! و روزى به شكل نوح و روز ديگر در كسوت موسى و عيسى! و سرانجام در شكل محمّد6 و روزى هم در لباس على و شمشير ذو الفقارش ظاهر شد! و بالاخره روز ديگرى در قالب منصور شد و بر سر دار رفت! (نقل با تلخيص از «عارف و صوفى چه مىگويند» صفحه 117).
[2] . سوره ق، آيه 16.
[3] . سوره حديد، آيه 4.
[4] . سوره مجادله، آيه 7.
[5] . سوره نور، آيه 36.
[6] . سوره انفال، آيه 24.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 91.
[8] . نهج البلاغه، خطبه 185.
[9] . «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلی تَحْدیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْها عَنْ واجِبِ مَعْرِفَتِهِ فَهُوَ الَّذی تَشْهَدُ لَهُ أعْلامُ الْوُجُودِ عَلی إقرارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ تَعالَی اللهُ عَمّا یَقُولُ الْمَشَبِّهُونَ بِهِ وَ الْجاحِدُونَ لَهُ عُلُوّاً کَبیراً».
[10] . نهج البلاغه، خطبه 49.
[11] . «و هر کس بگويد خدا در چيست؟ او را در ضمن چيزی پنداشته و هر کس بپرسد بر روی چه قرار دارد؟ جايی را از او خالی دانسته. همواره بوده است و از چيزی به وجود نيامده. وجودی است که سابقه عدم برای او نيست. با همه چيز همراه است، امّا نه اين که قرين آن باشد و با همه چيز مغاير است، امّا نه اين که از آن بيگانه و جدا باشد. او انجام دهنده (هرکاری) است، امّا نه به آن معنا که حرکات و ابزاری داشته باشد.
[12] . «بيناست حتّی در آن زمانی که موجود قابل رؤيتی از خلقش وجود نداشته است. يگانه و تنهاست زيرا کسی نيست که با او انس گيرد و از فقدانش ناراحت و متوحّش شود.»