در عبارت نَقْضِ الْهِـمَم باید گفت همّ و همت اگر چه معانی متعدد دارد ولی يکی از معانی آن تصميم و عزم است که بنابراين معنی مضمون جمله سوم همان مضمون جمله اولی: «عَرَفْتُ اللَّـهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» است ولی معنای ديگر آن این است که نیست و قصد کاری مینمايد نيت ديگر برايش حادث میشود و خداوند در قلب او نيت دیگری میاندازد که از آن نيت بر میگردد و آن را دنبال نمینمايد و اين همان بيان شارحان نهجالبلاغه است.
و در پايان روايتی را که صدوق; از حضرت صادق7 روايت نموده است نقل مینماييم: مردی از حضرت اميرالمومنين7 سوال کرد: «يا اميرالمومنين! به چه چيز و چه راه»، پروردگارت را شناختی؟»
«فرمود: به فسخ عزم و شکسته شدن همّ و نيت «پروردگار را شناختم» چون قصد و نيت کردم، ميان من و ميان هم و نيت من حايل شد و چون عزم کردم قضا «و حکم الهی» با عزم من مخالفت کرد پس دانستم که تدبيرکننده، غير من است «يعنی خداوند متعال است.»[1]
بايد توجه داشته باشيم که مساله آفرينش صورتها از بزرگترين مسائل جهان شناسی و انديشه در آن از مهمترين کلاسهای معرفت اندوزی و خداشناسی است. امیرالمؤمنین7 میفرماید:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2] در قرآن آمده است: «اي مؤمنين در بستر جانتان سير کنيد و بر شماست که جانتان را بشناسيد و از مسير جانتان جدا نشويد. »[3] اين راه، عميقتر و سودمندتر از راه اول است.
از آنجا که راه، عين هدف است؛ رونده که انسان عارف يا انديشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را میيابد. او با تأمل در اسماء و صفات الهي به شناخت خداوند نايل میگردد. «آيا کافي نيست که پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است»[4] اول، او مشهود است و شناخته میشود و بعد ديگران و جهان بي کران؛ زيرا که او ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است.
ذات احديت، برترين گواه و شاهد برخود است چندان که براي شناخت او نياز به هيچ واسطه اي نيست. [5] لذا خداوند با خطاب به پيامبرش فرمود: «ما از تو پرده را برداشتيم»[6] ؛ نه از واقع و نه از خود.
امام حسین7 در دعای عرفه همین راه سوم را مطرح میکنند و میفرمایند:
«خدایا! آیا غیر تو ظهوری دارد که روشنگر تو باشد و تو آن ظهور را نداشته باشی که آن غیر، روشنگر تو باشد، چه وقت غایب بودهای که نیاز به دلیل داشته باشی و کی دور بودهای که آثار و مخلوقات، ما را به تو نزدیک سازد».[7] و [8]
در سخنان بالا، بیان شده که برای انسان سالک، خدا روشنتر از آسمان و زمین و برگ درختان و... میباشد، امام صادق7 به این نکته این گونه اشاره میفرمایند: «کسی که حضور دارد و در عیان است، اول خودش را شناسند و آنگاه صفاتش را؛ ولی معرفت صفت غایب بر ذات خود او مقدم است... ؛ همان طوری که برادران یوسف در خود یوسف تأمل کردند و به او پی بردند: ﴿قٰالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ﴾؛ آنها گفتند: تو یوسفی، نه یوسف تویی! یعنی در احوال خود مخاطب، تأمل کردند و پی بردند که او یوسف است، نه این که از دیگران پرسیده باشند که...». [9]
البته علم بر دو گونه است: علم بسیط و علم مرکب، همانگونه که جهل از این دو قسم برخوردار است.
علم بسیط، عبارت است از: صرف آگاهی به یک مطلب بدون آن که این آگاهی مورد توجه و شناخت ثانوی قرار گرفته باشد. علم مرکب، آن است که علم از شناخت ثانوی برخوردار است؛ یعنی شخص بداند که میداند.
ما بر این باوریم که: شناخت خداوند برای هر کس که از ادراک بهرهای دارد ـ اعم از آن که آن ادراک، حصولی باشد یا حضوری و با صرف نظر از این که متعلّق آن ادراک چه باشد ـ امری ضروری و حتمی است؛ یعنی انسان وقتی چیزی را ادراک کرد به علم حصولی یا علم حضوری، ناگزیر به ادراک واجب تعالی نایل شده است.[10]
«مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ»[11] یعنی حتی انسان شاک، قبل از این که شکّش را ببیند، خدا را میبیند؛ چون خدا علت شک اوست و شک او هم عین ربط به خداست. بله عدهای علم به علم ندارند و از این ادراک ضروری غافلاند.
و اگر حضرت علی7 میفرماید: هیچ چیز را ندیدم، مگر آن که خدای را قبل از آن مشاهده نمودم[12] یا بیان میدارد: «من خدایی را که نبینم، عبادت نمیکنم»،[13] به خاطر این است که آن حضرت علم به علم دارد.
آن حضرت به این حقیقت رسیده که ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ﴾؛[14] «به هر سو رو کنید خدا آنجاست» و وجه را بدون مشاهده صاحب وجه نمیتوان مشاهده کرد. او عارفی است که با موت ارادی، اکنون مشاهده میکند که ما سوی الله در نهاناند و فقط جهان آفرین، آشکار است و از اینروست که میفرماید: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً».[15]
از آنچه مانع فهمیدن و دیدن است، به حجاب تعبیر میکنند و حجاب، یا ظلمانی است و یا نورانی. در حجاب ظلمانی که همان حجاب مادی است، سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوبٌ عنه؛ ولی در حجاب نورانی بیش از دو امر نیست، محجوب و محجوبٌ عنه و حجاب در این مورد اخیر، به خاطر شدت نورانیت محجوبٌ عنه و یا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است؛ مثلاً گاهی آدمی بهواسطه دیوار یا غبار [16] خورشید را نمیبیند و گاهی هم بهخاطر شدت نور خورشید یا ضعفِ دیده خود، از دیدار آن محروم میشود.
حجاب روی تو هم روی تو است در همه حال |
|
نهان زچشم جهانی ز بس که پیدایی |
بین خدا و مخلوقاتش، حجابی غیر از همان مخلوقاتش وجود ندارد.[17] و اگر انسان بتواند حجابهای ظلمانی و انانیت و هوای نفس را به کناری نهد، باز باید برای رفع حجب نورانی تلاش کند و لذا در مناجات شعبانیه، خرق حجب نورانیه از خدا طلب شده است،[18] و غیر از پیامبر6 و اهل بیت:، کسی توان خرق تمام حجب نورانی را ندارد؛ البته کنه ذات و صفات، حتی برای پیامبر و اهل بیت: هم، دست یافتنی نیست.[19] و وجود مبارک آنها خود، حجب نورانی برای مشاهده کنه محسوب میشود و چون ممکن الوجود نمیتواند از محدودیت و تعین خارج گردد، آنها هم خداوند را از منظر هستی محدود خود نظاره میکنند.
حضرت علی7 در بیانی این گونه میفرمایند: «عقول را هرگز توان دستیابی به کنه و دایرهی صفت او نیست و از طرفی دیگر، هیچ کس را نیز از شناخت قدر لازم حجابی نمیباشد»؛[20] یعنی از طرفی تمام موجودات جهان امکان، آیات حقاند و همچون آیینه،[21] هم نمای صادق دارند و هم موجود جدای از صاحب صورت نیستند و اصلاً سهمی برای آنها نیست؛ مگر نشان دادن جمال صاحب صورت، گر چه کودکان آن را موجود جدا میپندارند.
و از طرف دیگر «لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[22] که ذات او نه مورد فهم حکیم قرار میگیرد و نه شهود عارف و لذا همیشه معرفت با اعتراف به عجز[23] همراه است و این نیست مگر به جهت این که نسبت مقدار مجهول به معلوم، نسبت نامتناهی به متناهی است.[24]
صدیقه اطهر در ادامه میفرماید:
«... الْـمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ»؛ یعنی؛ دیدن پروردگار با چشمها و بیان اوصافش با زبانها و نیز توصیف چگونگی او با اوهام و خیالات ممکن نیست.
حضرت زهرا3 فرمودند که خداي متعال آشنايي و دريافت توحيد را در قلبها به وديعت گذاشته و درک عقلي توحيد را در ذهن و فکر انسان روشن و واضح قرار داده است.
اين دو جمله اين معنا را به ذهن ميآورد که شناخت خدا خيلي شناخت واضح و روشني است و ممکن است توهم شود که هر کسي ميتواند درک روشني از حقيقت خدا داشته باشد. حضرت زهرا3 شايد براي دفع اين توهم، چند جمله بعدي را اضافه ميکنند و ميفرمايند: درست است که خدا درک عقلي توحيد را واضح قرار داده، اما هم چشم انسان از ديدن خدا عاجز است و هم وهم انسان از تصور ذهني خدا و هم زبان انسان از وصف حقيقي او.
در اين زمينه که خدا را چگونه ميتوان شناخت و همچنين چه شناختهايي درباره خدا امکان ندارد، از ديرباز بين متکلمين بحثهاي فراواني واقع شده
است.
بعضيها که خيلي اهل ظاهرند و قدرت تعمق ندارند از بعضي آيات و روايات برداشت کردهاند که خدا قابل رؤيت است و با چشم سر ميتوان خدا را ديد! برخي ديگر گفتهاند: در اين عالم نميتوان خدا را با چشم ديد؛ اما در آخرت خدا با چشم ديده میشود![25]
حضرت زهرا3 با تعبيراتي که فرمودند روشن کردند؛ خدا اين لطف را در حق بندگان فرموده و به عقلشان توانايي درک خدا، آن هم درکي واضح و روشن را داده است.
اما بايد به اين نکته توجه داشت که ما عادت کردهايم که آنچه را که ميشناسيم به نحوي با حواسمان ارتباط دهيم؛ حتي وقتي درکي عقلي از چيزي داريم ابتدا مصداق حسي آن را با يکي از حواس ظاهري يا باطني درک ميکنيم و بعد آن درک جزيي را تجريد ميکنيم و يک مفهوم کلي و معقول به دست ميآوريم. پس ادراک عقلي هم به نحوي متکي بر حس است؛ يعني ابتدا بايد درکي حسي داشته باشيم تا بعد با تجريد و تعميم آن، بتوانيم يک درک عقلاني پيدا کنيم.
حال وقتيگفته میشود: «أَنَارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولُهَا» ؛ ممکن است گفته شود که اگر ما درک عقلاني از خدا داريم، بايد قبلاً ادراکي حسي يا خيالي و وهمي از او داشته باشيم و بعد با تجريد، اين ادراک عقلي را از آن به دست آوريم! حضرت براي دفع اين توهم ميفرمايند: خداي متعال نه با حواس (که نمونه بارز آن چشم است) قابل درک است و نه با قوه واهمه يا قوه متخيله.
منظور از قوه متخيله يا واهمه، قوهاي است که بعد از اين که انسان چيزي را درک کرد، صورتي را در ذهن ايجاد میکند. حال يا آن شيء در خارج از ذهن وجود دارد يا ندارد؛ مثلا انسان ميتواند در ذهنش يک اسب بالدار بسازد، در حاليکه اسب بالدار در خارج از ذهن وجود ندارد؛ ولي قوه خيال يا قوه وهم ـ به يک اصطلاح وهم ـ ميتواند يک چنين تصويري را در ذهن ايجاد کند. خداوند متعال حتي چنين صورت وهميهاي؛ هم ندارد. حال که ما هيچ درک حسي و وهمي از خدا نداريم نميتوانيم اوصافي براي او بيان کنيم.
اکثر ما انسانها وقتي ميشنويم که خدا با چشم سر قابل ديدن نيست، مکان و زمان ندارد، اجزاء ندارد و وقتی سعي ميکنيم تا درک صحيحي از او داشته باشيم، چيز مبهم گستردهاي را که مثل نوري همه عالم را فرا گرفته باشد تصور ميکنيم، مخصوصاّ با شنيدن اين آيه شريف که ميفرمايد: ﴿اللَّـهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾؛[26] اين آخرين چيزي است که ما با قوه واهمه يا متخيلهيمان تصور ميکنيم. شايد هم اصلاً ما نتوانيم این گونه تصورات را از خودمان دور کنيم. هر گاه چنين تصوراتي به ذهنمان آمد، بايد «سُبْحَانَ اللَّـهِ» بگوييم و خدا را منزه از اينها بدانيم. اين تسبيح آن نقص ادراک ما را جبران میکند.
[1] . «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا عَرَفْتَ رَبَّكَ؟» «قَالَ: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ لَمَّا أَنْ هَمَمْتُ فَحَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَ هَمِّي وَ عَزَمْتُ فَخَالَفَ الْقَضَاءُ عَزْمِي فَعَلِمْتُ أَنَّ الْمُدَبِّرَ غَيْرِي». خصال، ج 1، ب 2، ح 1، ص 33.
[2] . شرح ابن ابی الحدید، ج 20، ص 29. اسرار البلاغة، ص 88.
[3] . مائده / 105.
[4] . سوره فصلت / آیه 52.
[5] . سوره ابراهیم / آیه 110 و نور 35.
[6] . سوره ق / آیه 22.
[7] . مفاتیح الجنان، ص 496.
[8] . دوری نکردهای که شوم طالب حضور غایب نگشتهای که هویدا کنــم تو را
«کور باد چشمی که تو را نمیبیند... از تو ای خدا، وصال تو را میخواهم و به وجود تو دلیل بر وجود تو میطلبم».
[9] . تحف العقول، ص 342.
[10] . التوحید، ص 43.
[11] . التوحید باب التوحید و نفی التشبیه، ص 58.
[12] . اسفار، ج 1، ص 117.
[13] . کافی، ج 1، باب ابطال الرؤیة حدیث 6 و التوحید باب ما جاء فی الرؤیة جدیده 6.
[14] . بقره / 115.
[15] . شرح ابن میثم علی المأة کلمة لامیر المؤمنین، کلمة اولی.
[16] . جمـــال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد (حافظ)
[17] . امام کاظم7 فرمود: «لَيْسَ بَيْنَهُ سُبْحَانَهُ تَعَالَى وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِه»، التوحید، ص 179، باب نفی المکان و الزمان و الحرکة عنه تعالی رؤیت 12.
[18] . «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ ...»
[19] . آل عمران / 30.
[20] . نهج البلاغه، خطبه 49.
[21] . امام رضا7 در بحث با عمران صابی می فرماید: «نه او در خلق است و نه خلق در او، همچون آئینه که نه تو در اوئی و نه او در تو و آئینه نیز همچون سراب نیست که نمای کاذب داشته باشد و هم واقعیتی غیر از نشان دادن صاحب صورت ندارد» التوحید ص 434 ـ 435.
[22] . نهج البلاغه خطبه اوّل.
[23] . «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك» بحار الانوار، ج 71، ص 23. همان طوری که «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ» مرآة العقول،
ج 8، ص 146.
[24] . پایان گفتار آیهٔالله صافی گلپایگانی.
[25] . بزرگاني از علماي اهل تسنن به اين سخنان تصريح کردهاند.
[26] . سوره مبارکه نور / 35.