مولای متقیان7 در خطبهای که به سپاهیان خود در وقت عزیمت به نبرد با معاویه در صفین ایراد فرمود، میفرماید:
از خطبههای آن حضرت7 است که در صفین ایراد کرده است: [1]
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّـهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْکمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِکمْ وَ لَکمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْکمْ ـ [وَ الْـحَقُّ فَالْـحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ] لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ وَ لَوْ کانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَکانَ ذَلِک خَالِصاً لِلَّـهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي کلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَکنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُه ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکافَأُ فِي وُجُوهِهَا وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ. وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْک الْـحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَی الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَی الْوَالِي فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّـهُ سُبْحَانَهُ لِکلٍّ عَلَی کلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا به صلاح الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَی الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّی الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَی أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِک الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِک الْکلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ وَ تُرِکتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْـهَوَی وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکامُ وَ کثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِک تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّـهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ.
فَعَلَيْکمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِک وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَی رِضَا اللَّـهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّـهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ وَ لَکنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّـهِ سُبْحَانَهُ عَلَی عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَی إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ وَ لَيْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَی مَا حَمَّلَهُ اللَّـهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَی ذَلِک أَوْ يُعَانَ عَلَيْه
فَأَجَابَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِکلَامٍ طَوِيلٍ يُکثِرُ فِيهِ الثَّنَاءَ عَلَيْهِ وَ يَذْکرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ
فَقَالَ7 إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّـهِ سُبْحَانَهُ فِي نَفْسِهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِک کلُّ مَا سِوَاهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کانَ کذَلِک لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّـهِ عَلَيْهِ وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّـهِ عَلَی أَحَدٍ إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّـهِ عَلَيْهِ عِظَماً وَ إِنَّ مِن أَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَی الْکبْرِ وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَکونَ جَالَ فِي ظَنِّکمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّـهِ کذَلِک وَ لَوْ کنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِک لَتَرَکتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّـهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْکبْرِيَاءِ وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَی اللَّـهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَيْکمْ مِنَ التَّقِيَّةِ [الْبَقِيَّةِ] فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا فَلَا تُکلِّمُونِي بِمَا تُکلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ ـ فَلَا تَکفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِك مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَکفِيَ اللَّـهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَك بِهِ مِنِّي فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُم عَبِيدٌ مَمْلُوکونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ يَمْلِك مِنَّا مَا لَا نَمْلِك مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کنَّا فِيهِ إِلَی مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَی وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَی[2].
ترجمه
«اما بعد، خداوند سبحان به این دلیل که من سرپرست شمایم برای من بر شما حقی قرار داده و نیز در مقابل برای شما همانند آن، حقی بر گردن من مقرر فرموده است، پس حق در مرحله سخن و تعریف و توصیف، از همه چیز گستردهتر است، ولی هنگام عمل دایرهای کوچکتر و گستردگی کمتری دارد، هیچ کس را بر دیگری حقی نیست مگر این که آن، دیگری را نیز بر او حقی ثابت است.
(حق همیشه دو طرف دارد) اگر قرار بود حق به سود کسی باشد که در برابر، دیگران را بر ذمّه او حقی و مسئولیتی نباشد، ذات اقدس پروردگار بود، نه آفریدههای او، و این ویژگی، به علّت قدرت او بر بندگان و گسترش عدالتش در اموری است که فرمان حق در آنها جریان دارد ولی او، حق خود را بر بندگان و وظیفه آنها را چنین قرار داده است که او را عبادت و اطاعت کنند و در برابر، پاداش آنان را بر خود حقّی قرار داد و این تفضّلی از او بر بندگان است نه به خاطر استحقاق آنان.
از جمله حقوقی که خداوند مقرر فرموده است حق برخی از مردم بر دیگری است، و این حقوق را آن چنان با یکدیگر متقابل و برای افراد مساوی قرار داده است که هر کدام از آنها دیگری را در پی دارد، و هیچ قسمت از آن جز با واجب شدن قسمت دیگر ثابت نمیشود.
بزرگترین حق از این حقوق واجب الهی، حقّ والی بر رعیت و حق مردم بر گردن فرمانرواست، و این فریضهای است که خداوند سبحان برای هر یک بر گردن دیگری واجب فرموده و آن را مایه الفت و باعث شرافت دینشان قرار داده است، پس صلاح امّت تنها در سایه صالح بودن فرمانرواست، و از طرفی فرمانروا صالح نمیشود، مگر این که رعیت صلاح و استقامت یابد، و هر گاه ملّت حقّ والی و فرمانروای خود را ادا کند و بر عکس فرمانروا نیز حق رعیت را رعایت کند، حق میان آنها قوت و عزّت یافته و راههای دیانت مستقیم و نشانههای دادگری معتدل شده و سنتهای شرعی در راه خود به جریان خواهد افتاد، و آن گاه، زمان، زمان صلح میشود و در آن موقع برای ادامه حکومت امیدواری زیاد شده و طمع دشمنان مبدّل به یأس و ناامیدی میشود.
امّا، وقتی که رعیّت بر والی چیره شود، یا فرمانروا نسبت به مردم استبداد به کار برد، در آن موقع است که اختلاف آراء پیش آید و نشانههای ظلم و ستم آشکار شود و دستبرد در برنامههای دینی بسیار میشود، و بزرگراههای سنن و آداب مذهبی متروک خواهد ماند، و کارها بر طبق هوا و هوس انجام خواهد یافت، از حقوق بزرگی که تعطیل میشود و باطلهای سترگی که رواج مییابد هیچ کسی را وحشتی نیست.
در چنین وضعی نیکان خوار و بی مقدار و بدان نیرومند و عزیز و کیفرهای الهی بر بندگان سنگین و بزرگ خواهد شد، بنابراین هر کدام از شما دیگری را در ادای این حقوق نصیحت و در انجام دادن آن به خوبی همکاری کنید.
هیچ کس را توانی نیست که طاعتی شایسته خداوند انجام دهد، اگر چه سخت برای به دست آوردن خشنودی پروردگار حرص بورزد و در انجام دادن عبادات کوشش فراوان کند، امّا از حقوق واجب الهی بر بندگان است که به اندازه قدرت و توانایی خود برای برقراری حق و عدالت، یکدیگر را نصیحت کنند، در جامعه کسی نیست که برای انجام دادن وظیفه خود نیاز به کمک پروردگار نداشته باشد، اگر چه درجه و مقامش در رسیدن به حقّ، بالا و سابقهاش در دین زیاد باشد، و بر عکس هیچ شخصی یافت نمیشود که نتواند کمک به حق
کند یا از آن کمک بگیرد، اگر چه مردم او را کوچک شمرده و با دیده
حقارت بنگرند.»
پس از بیانات فوق، یکی از یاران آن حضرت از جای برخاست و با سخنان طولانی که در مدح و ثنای آن بزرگوار ایراد کرد، پاسخ مثبت داد و آمادگی خود را برای شنیدن و عمل به دستورهای او در تمام اوضاع و احوال ابراز کرد، و سپس امام7 به گفتار خود چنین ادامه دادند:
«سزاوار است کسی که حلال الهی در نظر او بزرگ و مقام حق در قلبش با عظمت است به جز حق همه چیز پیش او کوچک باشد، و سزاوارترین کس به این مقام، شخصی است که نعمت خدا بر او افزون است و مشمول لطف و احساس خاصّ حقّ تعالی میباشد زیرا، هر اندازه نعمت خدا بر کسی زیاد شود حقّ خدا بر گردن او بسیار باشد و وظیفهاش سنگینتر، از بدترین حالات زمامداران در نزد صالحان آن است که گمان برده شود، آنان فخر و مباهات را دوست داشته و کارشان صورت خودستایی به خود گیرد، من از این امر ناراحتیم که در گمان شما چنین خطور کند که از تمجید و تعریف زیاد خوشم میآید، ولی خدای را سپاس که چنین نیستم و اگر هم دوست میداشتم که مرا تمجید کنند، به دلیل خضوع در برابر عظمت و کبریایی پروردگار، که ویژه اوست، آن را ترک میکردم، اگر چه برخی از مردم در برابر تلاشها و مجاهدتهایشان ستایش را دوست میدارند، اما شما مرا با سخنان زیبای خود نستایید، زیرا، من میخواهم خود را از مسئولیت حقوقی که بر گردنم هست خارج کنم، یعنی حقوقی که خداوند و شما بر من دارید که به طور کامل از انجام دادن آن فراغت نیافتهام، و واجباتی که به جای نیاوردهام و باید آنها را به مرحلهای اجرا در آورم.
بنابراین آن گونه که با فرمانروایان ستمگر سخن میگویید با من نگویید و چنان که نزد حکّام خشمگین خود را جمع و جور میکنید پیش من چنان نباشید و به طور ظاهر سازی و ساختگی با من رفتار نکنید، هرگز گمان نداشته باشید که اگر حقّی به من گفته شود مرا گران میآید و یا بخواهم خود را بزرگ جلوه دهم، زیرا، شخصی که شنیدن حق یا عرضه داشتن عدالت بر او، برایش ناگوار آید، عمل کردن به آن برای او مشکلتر است، با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت خواهان خودداری نکنید، زیرا، من خود را برتر از آن که اشتباه کنم نمیدانم، و در کارها از آن ایمن نیستم مگر آن که خدا مرا حفظ کند، من و شما بندگان مملوک خدائیم که جز او پروردگاری نیست، او چیزی از ما را مالک است، که ما خود، مالک آن نیستیم او ما را از گمراهی که داشتیم نجات داده و به سوی رستگاری و هدایت رهنمون ساخت، و پس از نابینایی و کوردلی به ما بینایی و بصیرت عطا فرمود.»
شرح
غرض امام در این فصل آن است که وحدت و اتفاق آنان را برای عمل کردن به دستورهای خود جلب کند و به این سبب ابتدا اشاره فرموده است به این که هر کدام از دو طرف بر دیگری حقی دارند که باید از عهده آن برآیند: حق او بر گردن یارانش همان حق ولایت و سرپرستی است که بر آنان دارد، و حق یاران بر او همان است که رعیّت بر گردن والی و زمامدار خود دارد و لوازم این حقوق متقابل را باید طرفین رعایت کنند:
«فَالْحَقُّ أَوْسَعُ... قَضَائِهِ»،
اهمیت حق خود را بر ذمّه اصحابش بیان کرده و آن را اثبات فرموده است، و گویا آنها را به دلیل کم انصافی و رعایت نکردن آن توبیخ و سرزنش کرده است، و منظور حضرت از جمله بالا آن است که مردم وقتی در صدد تعریف و توصیف زبانی برای حق برآیند زمینه آن بسیار گسترده است، چون بر زبان راندن ساده است، ولی هر گاه حاکم بر حق و عادلی میان آنان حاضر شده و عمل کردن به حق را از ایشان بخواهد عرصه بر آنها تنگ میشود زیرا عملا زیر بار حق رفتن و به عدالت رفتار کردن کاری دشوار است، چون لازمه آن ترک بعضی از خواستههای دل و امور مورد پسند انسان است.
«وَ لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ»،
حضرت با بیان این جمله حق را برای آنان تشریح فرموده و نفوس آنها را برای عمل کردن به آن آماده ساخته است، و سپس در جمله: «وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى له» که سبب سودآوری حق را یادآوری فرموده به دلهای آنان اطمینان و آرامش داده است.
و بار دیگر با جمله «وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ...» با یک قضیّه شرطیه متصله حق خدا را بر گردن آنان اثبات و تشریح فرموده است.
«لِقُدْرَتِهِ...صُرُوفُ قَضَائِهِ»،
در این عبارت با دو دلیل، اولویّت ذات خداوندی را برای این ویژگی که تنها علت سودآوری حق متوجه او باشد نه سبب دیگر آن اثبات میفرماید که: خداوند توانایی کامل برای انتقام و گرفتن حق خود دارد. هیچ شخصی را بر او حقی نیست، زیرا عدالتش در تمام متصرفاتش جاری و ساری است.
«مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ... اَهْلَهُ»،
در این جمله امام امر را بالاتر برده و توجه داده است که آنچه خدا بر عهده خود قرار داده مهمتر از حقّی است که برای خود برگردن دیگران مقرر فرموده چنان که قرآن میگوید: «مَنْ جاءَ بِالْـحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها وَ ....»، علاوه بر آن که این تعیین مسئولیت بر عهده خود بر او واجب نیست ولی از باب تفضّلی است که ذات اقدس او سزاوار آن است و آن خود نیز جزئی از نعمتهای بی پایان اوست، تا آن که بندگان بیاموزند و با بهترین وجه در ادا کردن حقوق و انجام دادن وظایف واجب خود بکوشند و متخلّق به اخلاق الهی شوند، و این تفضّل خداوند را با افزونی شکر و سپاس او جبران کنند.
[1] . با استفاده از شرح نهج البلاغه ابن میثم خطبه 207 طبق شماره گذاری ابن میثم.
[2] . نهج البلاغه، ص 333 ـ 335.