امام7 در این بخش از خطبه، انگشت روی نقاط بسیار حسّاس و دقیق و ظریفی از مباحث توحیدی گذاشته و در عباراتی کوتاه و پرمعنا پنج نکته را بیان میفرماید:
1 ـ نخست نامحدود بودن ذات پاکش از نظر مکان ـ و یا به تعبیری دیگر برتر از مکان بودنش ـ را بیان میکند، میفرماید: «کسانی که سؤال کنند و بگویند خدا در چیست او را در ضمن موجودات پنداشته اند» (وَ مَنْ قالَ فیمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ).
زیرا واژه «فی» (و معادل فارسی آن «در») در جایی به کار میرود که موجودی ظرف وجود دیگری شود و بر آن احاطه داشته باشد، مانند بودن انسان در خانه، یا گل در باغ و یا حتّی گلاب در لابه لای ذرّات گلبرگها و نتیجه آن محدود بودن ذات اوست و همان گونه که در بالا نیز اشاره شد، تمام دلایل توحید نشان میدهد که ذات او نامحدود از هر جهت است.
همچنین اگر کسی سؤال کند که خدا بر چه چیز قرار دارد؟ (بر عرش، بر کرسی، بر فراز آسمانها) او نیز خدا را محدود شمرده، چرا که مناطق دیگر را از او خالی پنداشته است (وَ مَنْ قالَ عَلیٰ مَ؟ فَقَدْ اَخْلی مِنْهُ).
لازمه این سخن نیز محدودیّت ذات پاک اوست که با واجب الوجود بودن سازگار نیست و بنابر این تمام کسانی که او را بر فراز عرش یا در آسمانها و یا در هر جای دیگر میپندارند، موحّد خالص نیستند و در واقع پرستش مخلوقی میکنند که با فکر خود ساخته و نام «الله» بر او نهادهاند. (خواه در جرگه عوام باشند یا در لباس و کسوت خواصّ).
گاه بعضی از ناآگاهان چنین پنداشتهاند که آیه شریفه ﴿اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرشِ اسْتَوی﴾[1] دلیل بر جسمانیّت خداوند و قرار گرفتن او بر عرش است، در حالی که جمله «استوی» به معنای سلطه بر چیزی میباشد و تنها به معنای سوار شدن و نشستن بر چیزی نیست. بنابراین ﴿اسْتَوی عَلی الْعَرْشِ﴾ به معنای استقرار حکومت و حاکمیّت خداوند بر عرش است. به هر حال بسیار کودکانه است که اگر کسانی بخواهند از این تعبیر، توهّم جسمیّت خداوند را داشته باشند.
2 ـ در بخش دیگری به نامحدود بودن او از نظر افق زمان اشاره میکند و ازلیّت او را شرح میدهد، میگوید: «او وجودی است که همواره بوده و از چیزی به وجود نیامده است» (کائِن لا عَنْ حَدَث).
«و موجودی است که هرگز سابقه عدم ندارد» (مَوْجُود لا عَنْ عَدَم).
به این ترتیب با همه مخلوقات متفاوت است زیرا آنها همه، سابقه حدوث و عدم دارند. تنها وجودی که دارای این سابقه نیست، ذات پاک اوست. و اصولا به کار بردن واژههای «کائن» و «موجود» بدون آن که مفهومش از صفات مخلوقات و سابقه عدم پیراسته شود، امکان پذیر نیست.
3 ـ در جمله بعد اشاره بسیار لطیفی به چگونگی رابطه مخلوقات با خالق و ممکنات با واجب الوجود کرده، میفرماید: «او با همه چیز است، امّا نه این که قرین آنها باشد و غیر همه چیز است، امّا نه این که از آنها بیگانه و جدا باشد» (مَعَ کُلِّ شَیْء لا بِمُقارَنَة، وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْء لا بِمُزایَلَة).
بسیاری از مردم و حتّی بسیاری از فلاسفه و دانشمندان رابطه خداوند را با موجودات، رابطه دو وجود مستقلّ با یکدیگر پنداشتهاند که یکی، مخلوق دیگری است. مثل این که شعله عظیمی وجود داشته باشد و شمع کوچکی را با آن روشن کنیم، در حالی که حقیقت، چیز دیگری است.
4 ـ در جمله بعد به یکی دیگر از صفات ذات پاک او اشاره کرده، میفرماید: «او فاعل و انجام دهنده (کارها) است ولی نه به معنای استفاده از حرکات و آلات» (فاعِل لا بِمَعْنَی الْحَرَکاتِ وَالآلَةِ).
در سخنان روزانه، معمولا فاعل و کننده کار به کسی اطلاق میشود که با استفاده از حرکات دست و پا، یا سر و گردن و سایر اعضا، کاری را انجام میدهد و از آن جا که قدرت انسان و جانداران دیگر برای انجام کارها محدود است و اعضای انسان با تمام ظرافتی که دارد، قادر به انجام هر کاری نیست، از وسایل و ابزار کمک میگیرد و کمبود توان و قدرت خود را با آن جبران میکند. با چکش میخ را میکوبد، با ارّه چوب را میبرد و با انبرهای ظریف و کوچک اشیای بسیار ریز را جابه جا میکند و با جرثقیلهای عظیم بارهای سنگین را از جا برمی دارد و اینها همه از آثار جسم و جسمانیّات است.
از آن جا که خداوند نه جسم دارد و نه حدّ و حدودی برای قدرت اوست، فاعلیّتش هرگز به معنای انجام حرکتی نیست و نیز به خاطر قدرت نامحدودش نیاز به ابزار و آلاتی ندارد.
اصولا قبل از آن که آلتی خلق شود، خداوند فاعل بود. هر گاه نیاز به آلتی برای انجام کار داشت، باید از خلقت نخستین اشیا عاجز باشد.
5 ـ در جمله بعد میافزاید: «او بینا بود در آن زمان که حتّی موجود قابل رؤیتی از خلقش وجود نداشت» (بَصیر اِذْ لا مَنْظُورَ اِلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ).
درست است که «بصیر» به معنای بینا، از مادّه «بصر» به معنای چشم گرفته شده است، ولی در مورد خداوند هرگز به معنای حقیقی به کار نمیرود. یا به تعبیر دیگر مجازی است بالاتر از حقیقت. بصیر بودن خداوند به معنای آگاهی او از تمام اشیایی است که قابل رؤیت است و حتّی قبل از آن که اشیای قابل رؤیت آفریده شوند، بصیر بود. بنابر این بصیر بودنش بازگشت به علم بی پایان او میکند و میدانیم علم خدا ازلی است.
در آخرین جمله از فراز مورد بحث، اشاره به وحدانیّت ذات پاک او در برابر داشتن انیس و مونس میکند و میفرماید: «او تنها است زیرا کسی وجود ندارد تا با او انس گیرد و از فقدانش متوحّش و ناراحت گردد»
(مُتَوَحِّد اِذْ لا سَکَنَ یَسْتَأنِسُ بِهِ وَ لا یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ) [2]
توضیح این که انسانها و همچنین موجودات زنده دیگر، به حکم این که قدرتشان برای جلب منافع و دفع ضررها و زیانها محدود است، ناچارند از همنوعان خود و احیاناً از غیر همنوع، کمک بگیرند تا در برابر خطراتی که آنها را تهدید میکند احساس امنیّت کنند. این جاست که تنهایی برای انسان وحشتناک است و بودن افراد دیگر در کنارش آرامبخش، مخصوصاً به هنگام هجوم خطرات و آفات و بلاها و بیماریها. و گاه این انسان کوته فکر خدا را با خود قیاس میکند و تعجّب میکند چگونه قبل از آفرینش مخلوقات تنها بود، چگونه انیس و مونسی ندارد و چگونه در عین تنهایی احساس آرامش میکند؟!
بی خبر از این که او وجودی است بی نهایت، نه نیاز به چیزی دارد که از کسی کمک بگیرد و نه از دشمنی هراسان است که از دیگری در برابر او مدد بجوید، نه شبیه و مانندی که با او انس گیرد. به همین دلیل همیشه متوحّد (بی همدم) بوده و همچنان هست و خواهد بود، از آنچه گفته شد معلوم میشود که واژه «متوحّد» در این جا مفهومی غیر از «واحد» و «احد» دارد.
[1] . سوره طه، آيه 5.
[2] . در اين كه آيا «إذ» در اينجا «ظرفيه» است و اشاره به اين مىكند كه در ازل چيزى آفريده نشده بود و غير از ذات پاك او كسى وجود نداشت، تا بخواهد انيس و مونس او گردد، يا از فقدانش ناراحت شود؟ و يا اين كه «إذ» در اينجا در مقام تعليل است يعنى چون كسى وجود نداشت او يكتا و يگانه بود و امروز نيز چنين است چرا كه حاجت به كسى و چيزى ندارد؟
احتمال دوّم قويتر به نظر مىرسد. ضمنا «لا» در جمله «لا يستوحش» زائده است و براى تأكيد مىباشد و بعضى آن را جمله مستأنفه دانستهاند.