borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد دوم»
گفتاری از مرحوم ملا محمدمهدی نراقی

فاضل نراقی در کتاب انیس الموحدین هفت دلیل برای اثبات اصل صانع می‌آورد که ما دلیل اول را که مرتبط با این بخش از خطبه فدکیه حضرت فاطمه3 در بیان توحید خدای متعال است می‌آوریم:

دلیل اول؛ دلیلی است اجمالی که از برای اکثر مردم کافی است و افاده یقین از برای ایشان می‌کند. و آن این است که: شکی نیست که این همه صنایع عجیبه و بدایع غریبه، از زمین و آسمان و نباتات و حیوانات و جمادات و انسان و وحوش و. .. نمی‌تواند.بی‌صانع و مدبر باشند. زیرا که هر عاقلی می‌داند که هر فعلی یک فاعلی می‌‌خواهد؛ همچنان که هر گاه جامه‌ای را ببیند حکم می‌کند ـ البته آن را بنایی ساخته، و هر گاه جامعه‌ای ببیندحکم می‌کند که آن را خیاطی دوخته. همچنین هر عاقلی که در مخلوقات مذکوره تامل کند حکم می‌کند که آن‌ها خالقی دارند[1] و خالق آن‌ها مثل آن‌ها نیست؛ بلکه هر یک از ذرات عالم از حیوان و جماد و نبات، دلیلی است قاطع، و برهانی است ساطع بر اثبات صانع جل شانه. و چه خوب گفته است:

هر گیاهی که از زمین روید           «وَحْدَهُ لَا شَــرِيكَ لَهُ» گوید

و از این جهت است که اکثر اوقات که ارباب ملل و نحل از ائمه راشدین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ طلب دلیل بر اثبات صانع می‌‌نمودند، ایشان ـ صلوات الله علیهم ـ از وجود مخلوقی از مخلوقات خدا اقامه دلیل از برای آن‌ها می‌‌کردند و آن‌ها قبول می‌‌نمودند.

چنان که در اصول کافی[2] مذکور است که عبدالله دیصانی[3] به خدمت حضرت امام جعفر صادق7 آمد، و از آن حضرت طلب دلیل بر وجود صانع عالم نمود.[4]

در آن وقت طفلی در خدمت امام جواد7 بود و تخم مرغی در دست داشت.

حضرت7 تخم مرغ را از آن طفل گرفت و گفت: ای عبدالله! تامل کن در این تخم مرغ که حصاری است محکم که آن را پوست غلیظی است، و در زیر آن پوست غلیظ پوست نازکی است، و در زیر پوست نازک طلایی است روان و نقره‌ای است گداخته، و هیچ کدام از این دو چیز روان، مخلوط به یکدیگر نمی‌‌شوند و هر یک به حال خود هستند، و هیچ اصلاح کننده‌ای از این تخم مرغ بیرون نمی‌‌آید که خبر دهد از اصلاح آن، و هیچ فساد کننده‌ای داخل این تخم مرغ نمی‌شود که خبر دهد از فساد آن، و نمی‌‌توان دانست که این تخم مرغ خلق شده است از برای نر یا ماده؛ پس ناگاه تخم مرغ شکافته می‌شود و از درون آن مرغ رنگینی مانند طاووس بیرون می‌‌آید؛ بگو ای عبدالله! که این را مدبر و صانعی هست یا نه؟

پس عبدالله دیصانی زمانی سر به زیر افکند و بعد از آن سر برداشت و کلمه توحید بر زبان جاری نمود و ایمان آورد.

باز در اصول کافی[5] مذکور است که شخصی می‌گوید که: من و ابن ابی العوجاء و عبدالله مقفع[6] ـ که دهری مذهب بودند و قائل به خدا و پیغمبر نبودند ـ در مسجد الحرام بودیم و حضرت صادق7 در موضع طواف نشسته بودند و جمعی کثیر از مردم در دور آن حضرت بودند.

پس عبدالله مقفع به ابن ابی العوجاء گفت که: این همه مردم را که در موضع طواف می‌‌بینی هیج یک مستحق اسم انسانیت نیستند بلکه همه مثل بهایم و چهار پایانند مگر آن شیخی که نشسته است و اشاره به حضرت صادق7 کرد.

پس ابن ابی العوجاء ملعون نظر به فساد عقیده‌ای که داشت، گفت: از کجا معلوم شد که این شیخ انسان کامل است و دیگران نیستند؟

عبدالله مقفع گفت: به اعتبار این که در پیش او چیزهایی است که در پیش دیگران نیست.

پس ابن ابی العوجاء گفت: من می‌‌روم تا او را آزمایش کنم. عبدالله گفت: این کار را مکن که می‌‌ترسم به مجرد حرف زدن او دینی که داری از دست بدهی، و اعتقادت را فاسد کند و بر هم زند. ابن ابی العوجاء گفت: تو از این جهت نمی‌‌ترسی بلکه می‌‌ترسی که من بروم او را عاجز کنم و سخن تو در حق او دروغ شود.

پس عبدالله گفت: حال که تو این خیال کرده‌ای برخیز و به سوی او برو، اما مراقب باش که تو را بر جایی نبندد که خلاصی نداشته باشی و از مذهب و اعتقاد خود برگردی. پس ابن ابی العوجاء برخاست و به خدمت حضرت صادق7 رفت.

راوی می‌گوید که: من و عبدالله مقفع نشسته بودیم که ابن ابی العوجاء از خدمت حضرت صادق7 برگردد و نقل کند که به چه نحو میان ایشان گذشته است، که بعد از مدتی ابن ابی العوجاء برگشت و عبدالله مقفع گفت:

وای بر تو! این شخص بشر نیست اگر چه در دنیاست، بلکه این ملکي روحانی است که هر وقت خواسته باشد در قالب بشریت ظاهر می‌شود، و هر وقت که خواسته باشد مخفی می‌شود.

پس عبدالله گفت: بگو ببینم چه گذشت میان شما؟ گفت: رفتم و در خدمت آن حضرت نشستم تا این که همه مردمی که در دور آن حضرت بودند رفتند، پس پیش از آن که من حرف بزنم روی مبارک خود را به جانب من کرد و فرمود:

اگر آن چه مسلمانان می‌‌گویند حق باشد ـ و حال، (آن که) آن چه می‌‌گویند حق است ـ شما هلاک خواهید شد، و اگر آن چه شما می‌‌گویید حق باشد ـ و حال آن که آن چه شما می‌‌گویید باطل است ـ شما و مسلمانان مساوی خواهید بود.

پس من عرض کردم که: ایشان چه می‌‌گویند و ما چه می‌‌گوییم؟ آن چه ایشان می‌‌گویند ما هم می‌‌گوییم و قول ما و ایشان یکی است. حضرت فرمودند:

وای بر تو! چگونه قول شما و ایشان یکی است و حال آن که ایشان می‌‌گویند: خدایی هست و آخرتی هست و ثواب و عقابی هست و این آسمان‌‌ها معمورند، و شما می‌‌گویید خدایی نیست و در آسمان‌‌ها کسی نیست بلکه آسمان‌های خراب و ویرانه‌اند.

پس من فرصت را غنیمت شمردم و عرض کردم که اگر خدایی هست و این آسمان‌‌ها معمورند همچنان که مسلمانان می‌‌گویند، چرا بر مردم ظاهر نمی‌شود و مردم را به عبادت خود نمی‌‌خواند تا دیگر هیچ کس اختلاف نکند؟ و چرا پیغمبران را فرستاد و خود از مردم پنهان است و حال این که اگر پنهان نمی‌‌شد از برای ایمان آوردن بهتر می‌بود؟ پس حضرت7 فرمودند:

وای بر تو! چگونه پنهان است از تو خدایی که قدرت خود را در نفس تو ظاهر کرده؛ زیرا که ظاهر کرد و نمود به تو، بودِ تو را، و حال این که پیش تر نبودی، و نمود به تو بزرگی تو را بعد از کوچکی تو، و می‌‌نماید به تو قوت تو را بعد از ضعف تو، و ضعف تو را بعد از قوت تو، و بیماری تو را بعد از صحت تو، و صحت تو را بعد از بیماری تو، و خشنودی تو را بعد از خشم تو، و خشم تو را بعد از خشنودی تو، و اندوه تو را بعد از خوشحالی تو، و خوشحالی تو را بعد از اندوه تو. و می‌‌نمایند به تو دوستی تو را بعد از دشمنی تو، و دشمنی تو را بعد از دوستی تو، و سعی تو را بعد از کسالت تو، و کسالت تو را بعد از سعی تو، و خواهش تو را بعد از کراهت تو، و کراهت تو را بعد از خواهش تو، و جرات تو را بعد از بیم تو، و بیم تو را بعد از جرات تو، و امید تو را بعد از ناامیدی تو، و ناامیدی تو را بعد از امید تو، و امید تو را بعد از ناامیدی تو، و ناامیدی تو را بعد از امید تو، و دانستن تو چیزی را بعد از فراموشی آن، و فراموش کردن تو آن را بعد از دانستن آن.

و آن حضرت آثار قدرت الهی را که در نفس من بود و نمی‌‌توانستم انکار آن‌ها را بکنم مکرر (و) پی در پی بر من برشمرده تا این که گمان کردم که الان جناب اقدس الهی در پیش من و آن حضرت، ظاهر خواهد شد.[7]


[1] . این دلیل که بر اکثر مردم کافی و حتی اگر کسی سواد و معلوماتی هم نداشته باشد آن را می‌فهمد، عبارت است از شعور به سببیّت است؛ زیرا بدیهی است که انسان به بنائی که نگاه می‌کند و در نفس و وجدان خود، از خودش سؤال می‌کند که آیا این بنا به خودی خود، بدون بنا کننده‌ای، بنا شده است. شعور و فهم فطری ذاتی او را وادار می‌کند که بگوید: این بنا بدون ایجاد کننده پیدا نشده است. و همچنین اگر به سایر موجودات از بزرگ و کوچک، از آسمان و زمین نگاه کند همین حکم را خواهد کرد. این همان شعور به سببیّت است که انسان با فطرت خود می‌فهمد که هر موجودی را خالقی است که آن را به وجود آورده است، پس این عالم را خالقی خلق کرده است. و لذا در آیات شریفه قرآنی به این دلیل مکرّر اشاره شد؛ از جمله می‌فرماید: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّـهُ﴾. «لقمان 31 / 25»

[2] . «اصول کافی»، ج 1، ص 80، ط تهران، مطبعه حیدری، طبع آخوندی.

[3] . از طبیعین عصر امام صادق7 بوده که در آن عصر طغیان کرده بودند و دیصانی بالاخره اسلام آورده است.

[4] . انیس الوحدین، ص 45 ـ 46.

[5] . اصول کافی، ج 1، ص 74 ـ 76، ط تهران، آخوندی.

[6] . عبد الکریم ابن ابی العوجاء، یکی از زنادقه معروف در زمان امام صادق7 بوده؛ رجوع شود به کتاب «الکنی و الالقاب»، قمی;، ج 1، ص 192، ط صیدا. و عبد الله بن مقفّع، ادیب مشهور ایرانی، مجوسی است که در ظاهر اظهار اسلام کرد ولی در مجوسیّت خود از روی تعصّب جاهلی باقی بود. او کتاب «کلیله و دمنه» را به عربی ترجمه کرد. رجوع شود به کتاب «الکنی و الالقاب» ج 1، ص 408. این دو نفر مانند ابن طالوت و ابن الاعمی از زنادقه مشهور در زمان امام صادق7 بودند و بر علیه اسلام قدم بر می‌داشتند و امام7 آن‌ها را مجاب فرموده است و سید علم الهدی; در کتاب «امالی» اسامی جمعی از این زنادقه را بیان فرموده است. بعضی از آن زنادقه و دهری‌ها مثل عبد الله دیصانی، چنان چه از روایت «اصول کافی» استفاده می‌شود، آخر الامر هدایت یافته و به صانع و توحید قائل شده است. انیس الموحدین، ص 47.

[7] . انیس الموحدین، ص 45 ـ 49 ، مولی محمدمهدی نراقی1 .

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: