borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد دوم»
رابطه عقل با وحي

عقل بشر را می‌توان به اساس ساختمانی تشبیه نمود که ساختمان بدون اساس قراری ندارد و هم اساس بدون ساختمان عرصه‌ای بیش نبوده و فائده‌ای بر او مترتب نیست. و نیز می‌توان عقل را به چشم تشبیه نمود و مکتب وحی و نبوت را به شعاع نور و هرگز چشم را بدون تابش و شعاع از خارج، قدرت بینائی نیست. چنان که نور بدون چشم ثمره‌ای ندارد، زیرا چشم نابینا از خورشید جز گرمی احساس نمی‌‌کند و شاید به همین جهت در آیه شریفه فرمود:[1] «از طرف خداوند متعال نور و کتاب آشکار کننده‌ای آمد که خدا به وسیله‌‌ی آن افرادی که در پی رضایت او بوده‌‌اند هدایت خواهد فرمود و آنان را از ظلمات درآورده و به نور، هدایت خواهد کرد».

در قرآن کریم عقل به مانند چراغ و مکتب وحی مانند روغنی که روشنائی ده است تشبیه شده تا روغن چراغ نباشد چراغ روشن نمی‌‌گردد و به همین معنا اشاره است ﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ﴾ تا آنجا که می‌فرماید: ﴿نُورٌ عَلى‏ نُورٍ﴾، و نیز می‌توان مکتب وحی را عقل منفصل و عقل را شرع متصل دانست که هر دو در تکمیل یکدیگر می‌باشند و چه بسا در مواردی اتحاد دارند و چون نور وحی عقل خارجی است خدای متعال کافران را بی عقل معرفی فرموده است: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾» و یا این که در کمال عقل ظاهری هستند ولی قرآن آنان را سفیه نامیده: ﴿أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ﴾:

بنابراین، عقل آدمی بی مدد وحی از درک مصالح و مضار خرد عاجز است. فقط فائده‌ای که بر عقل بشری مترتب است عبارت از درک جهات کلی در مصرف رساندن نعمت‌ها و به کار بردن آن‌ها می‌باشد. اما جزئیات را که عمده‌‌ی کار است، جز به نور وحی نمی‌‌توان فهمید، عقل درک می‌کند که باید در همه چیز واقع و حق آن را پذیرفت.

مثلا راست گوئی خوب است و اجرای عدالت نیکوست و پاکدامنی و عفت خوب است اما جزئیات آن را چگونه می‌تواند دریابد!؟ پاسخ این مسئله در مکتب وحی است که کلیات و جزئیات را به تعلیم الهی درمی یابد مثلا چگونه باید به خدا و رسول6 و ائمه: و چگونگی برزخ و آخرت اعتقاد پیدا کرد و جزئیات عدل در خوردن و آشامیدن چیست؟

عقل، از پیش خود نمی‌‌تواند بفهمد آنچه را که منع شده از مأکولات و مشروبات برای انسان در مسیرش به سوی خدا ضرر دارد و یا با روح و جسم وی سازگار نیست مثلا گوشت خوک و شراب حرام است و زیان دارد و یا در ماه رمضان از خوردن و آشامیدن باید خود داری کرد. و یا ازدواج با خواهر و مادر و عمه و خاله ممنوع است و زیان دارد و یا جمع میان دو خواهر دارای مفسده است و هم بستری در حالت عادت زنانگی خوب نیست و... پس مکتب وحی است که جزئیات شکر را با در دست داشتن دید بسیار برتر از دید افراد نخبه معین می‌نماید.

پیش پیغمبر جهان پر عشق و داد

 

پیش چشمم دیگران مرده و جماد!!

پست و بالا پیش چشمش تیزرو

 

از کلوخ و سنگ او نکته شنو

با عوام این جمله[2] پست و مرده‌ای

 

زین عجب تر من ندیدم پرده‌ای!!

گورها یکسان به پیش چشم ما

 

روضه و حفره به پیش انبیاء [3]

عقل کودک، گفت بر کتّاب[4] تن[5]

 

چون که نتوانی به خود آموختن

عقل رنجور آردش سوی طبیب

 

لیک نبود دردوا عقلش مصیب

عقل انسانی به خوبی درک می‌کند که فهم و ادراک دانش خوب است اما از درک این که این فهم و علم را در چه راهی به مصرف رساند عاجز است، زیرا همواره در بشر عاطفه‌‌ی برتری جوئی حاکم است و همین عاطفه در پیش عقل و درک انسان پرده کشیده و فرمان می‌‌دهد. آنچه مایه‌‌ی شهوت و افزونی بر همگان است آن را بیاموز، اما مکتب وحی می‌گوید: «بگو در آسمان‌ها و زمین با دقت نگاه کنند تا چه می‌‌بینند!؟» و یا «ما نشانه‌های قدرت و علم خود را در آفاق
و در وجود خودشان نشان خواهیم داد تا دریابند که خدا حقیقت ابدی
است...»

در کافی از امام موسی بن جعفر7 از جد بزرگوارش روایت کرده: که رسول اکرم6 دیدند که در مسجد اطراف کسی را گرفته‌اند، پرسیدند: این کیست؟ گفته شد: این علامه و دانشمند بسیار بزرگی است! فرمودند: چرا او را دانشمند بزرگ می‌دانید. جواب دادند: چون داناترین مردم به نسب‌ها و وقایع و تاریخ جاهلیت عربی و شعرای جاهلی است. فرمودند: این علمی است که به حال کسی دانستن آن نفعی و ندانستن آن ضرری نمی‌‌رساند.

پس شکر نعمت‌هایی که خدای متعال به آن فرمان داده و زياد شدن آن را وعده حتمی داده آن است که به ترتیبی که مکتب وحی دستور داده و مصرف شود همان موجب مزید نعمت و به دست آوردن آن جزئیات به شرحی که گذشت در غیر مکتب وحی ممکن نیست، و چنانچه به آن ترتیب عملی نشد موجب کفران و بلاهای اجتماعی است همان طوری که خداوند در قرآن تهدید می‌فرماید: [6] «خدای متعال برای پندگیری، اهل یک آبادی را به عنوان مثل می‌آورد که در کمال آرامش و سکونت خاطر با روزی فراوان که از همه سو به آن‌ها می‌رسید در زندگی خوشی به سر می‌بردند و سپس نعمت‌های الهی را کفران نمودند (و آن را در مواردی که مطابق دستورات الهی نبود به مصرف رساندند) خدا هم در نتیجه‌‌ی گناهان و کفران بر آن آبادی پوششی از گرسنگی و هراس چشانید پس یگانه راه سپاس‌گزاری نعمت‌ها پیروی از مکتب وحی، و تیره روزی و بدبختی در سرکشی از آن است، و پیروی از مکتب وحی است که موجبات دلخوشی افراد جامعه را فراهم می‌آورد و سرکشی‌ها است که انگیزه‌‌ی بدبختی‌ها می‌باشد.»

پس روشن شد که راه به دست آوردن سعادت و خوشبختی نسبی که در این جهان میسر است پناه بردن به خدا است که در دعاها یاد شده است: «بارالها! زندگی مرا همراه با رنج و مشقت قرار مده و زندگی واقعی توأم با استراحت و لذت باشد جز در تبعیت از ایمان و وحی نیست و چنانچه جامعه‌‌ی بشریت رابطه خود را با مکتب غیبی و آسمانی و اسلام و قرآن و خاندان نبوت و اهل بیت عصمت و طهارت: استواری ندارد بلکه نابودی و زوال آن حتمی است.»[7] در قرآن کریم می‌فرماید: «از خطرها و حوادث سهمگین به سوی خدا فرار کنید.»[8]

مولای متقیان7 می‌فرماید: «اگر مردم وقتی که بدبختی‌ها به آنان رو آورده و نعمت‌های الهی از آنان زایل می‌شود به خدا با صدق نیت و دلی آکنده از شوق رو آورند خدا هر نعمت از دست رفته را باز می‌‌فرستد و هر فاسدی را اصلاح می‌فرماید.» [9]

حضرت زهرا3 در ادامه می‌فرماید: «وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا.»

يعني: خدای متعال با کامل نمودن نعمت‌ها، خواستار ستایش از مخلوق گردید و دعوت مکرر به همتای آن نعمت‌ها (در آخرت) نمود.

در فرق حمد و شکر گذشت که حمد به معنای ستایش در برابر نیکوهائی است که با اختیار از کسی صادر شود خواه آن احسان و نیکوئی به ستایشگر برسد یا نه. اما شکر به معنای سپاس‌گزاری در برابر نعمت و احسانی است که بالخصوص به شخص سپاس‌گزار رسیده باشد.

اینک در شرح این قسمت دو نکته باید روشن شود:

1ـ چرا نیکی‌ها و نعمت‌هائی را که تنها به شخص مربوط نیست و همگانی است باید ستایش نمود؟

2ـ چگونه خود کمال نعمت‌ها و کثرت آن‌ها از حد شمارش خواستاری، ستایش است. چنان که از جمله‌‌ی فوق: «اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا»، استفاده می‌شود که خود اکمال و اتمام نعمت، خود، درخواست حمد است و حال آن که خواستن معمولا با زبان و یا نوشتن صورت می‌‌گیرد؟ اما تحقیق نکته اول آن است که مکتب‌های الهی و بالاخص کامل‌ترین و برترین آن‌ها اسلام و قرآن انسان را به ژرفا و عمق وجود خویش متوجه می‌سازد و در حقیقت راز وجود انسانی را فاش می‌کند که:

تو یکی نیستی ای خوش رفیق

 

بلکه گردونی و دریائی عمیق

و این که آدمی فقط محدوده‌‌ی این کالبد با احتیاجات و خواسته‌های مادی نیست و اگر حقیقت وجود آدمی باز شود بالاتر از افق زمان و مکان محدود می‌گردد، و از همین معنی در قرآن کریم تعبیر به (شرح صدر) یعنی باز شدن سینه آدمی شده که مساوی با گرفتن نور خدائی و یا رنگ خدائی (صبغه الله) است. در جائی می‌فرماید:

«آیا آن کسی که ذات متعال سینه‌‌ی او را برای اسلام باز کرده در نتیجه بر نوری از پروردگار مستقر شده (با کسی که چنین نیست) و سینه‌‌اش یک پارچه و سخت است و هیچ شکافی برای دریافت حقایق و پذیرش آن را ندارد و قلبش را قساوت گرفته مساوی است!؟ و در نتیجه، بدبختی برای آنانی است که از فراموشی یاد خدا دل‌های آنان سخت شده و آنان در گمراهی آشکار می‌باشند.»[10]

در جائی دیگر می‌فرماید:

«پس کسی را که ذات متعال اراده هدایتش را نمود، سینه‌‌ی او را به اسلام باز می‌کند و حقایق را دریافت می‌کند و کسی را که اراده گمراهی او را (برحسب اختیار خود شخص) نمود. سینه‌‌ی او را بسیار تنگ و در سختی قرار می‌‌دهد. مانند این که در آسمان بالا می‌رود! بدین گونه پلیدی را خدا در افرادی که ایمان نیاورده‌‌اند قرار می‌‌دهد.»[11]

در آیه‌‌ی اول شکافتن سینه را علت گرفتن نور خدائی تعبیر کرده و در آیه‌‌ی دومی هدایت را مرادف شکافتن سینه به اسلام و گمراهی را به تنگی روح بسان سینه‌‌ی کسی که بخواهد در آسمان بالا رود تعبیر کرده است.

و چون شرح صدر و شکافتن سینه موجب تکامل آدمی است در دعای صحیفه می‌‌خوانیم ـ «بارالها! قلب مرا به آنچه که موجب تکامل در دین توست بشکاف. و در دعای عالیهٔ المضامین آمده است: «پروردگارا سینه‌‌ی مرا برای اداء زکات و صدقه و بذل معروف و نیکی آماده کن و بشکاف.»

حاصل آن که، اسلام می‌‌خواهد که آدمی را از محدوده‌‌ی وجود خویش بیرون ببرد، و همه‌‌ی جهان آفرینش را یک پارچه نه جدا از هم، بداند و وابستگی کامل وجود او را، بداند. چون خودبینی و همه چیز را برای خود دیدن و در نتیجه خود پرستی، از تنگی و نشکافتن سینه و نگرفتن نور خدائی است و تا آدمی از حصار محدود خویش بیرون نرود، ضعیف و زبون و کینه توز و متکبر است

و خلاصه حمد عبارت است از: درک خوبی‌ها و نعمت‌ها و ستایش روح در مقابل آن‌ها بدون توجه به محدوده و تنگنای وجود خویش می‌باشد.

و در این مرحله انسان آن چنان تکامل پیدا می‌کند که سپاس راجع به خویش را در ضمن ستایش عمومی می‌‌بیند و حتی در مقام سپاس‌گزاری راجع به خویش نیز از جهت انشراح صدر ستایش و حمد عمومی می‌کند.

در کافی از حضرت صادق7 روایت شده است:

«از امام7 سئوال می‌شود آیا برای شکر حدی هست که اگر او را انجام بدهد سپاس‌گزار باشد؟ فرمودند: آری. گفتم چیست؟ فرمود: خدا را در هر نعمتی از اهل و مال ستایش کند. و اگر در نعمتی که به وی ارزانی داشته حقی قرار داده آن حق را ادا نماید.

و از باب شکر است فرمایش الهی که فرمود: خدائی را که این نعمت را با وجود عدم شایستگی من به من مرحمت فرموده به پاکی یاد می‌‌کنم. و نیز فرموده است: پروردگارا! مرا در جایگاهی مبارک قرار بده، چه این که تو بهترین جایگاه دهنده‌ای. و نیز فرموده است: بارالها! مرا به سرآغاز راستی درآور و به سرانجام نیکی خارج ساز. و برای من از ناحیه‌‌ی خود نیروی یاری دهنده‌ای قرار بده.»

در این روایت می‌‌بینیم حد سپاس‌گزاری از امام7 سؤال می‌شود و در جواب می‌فرماید که: ستایش خدا را در هر نعمت به جا آوری به این معنا که نه فقط از دیدگاه شخص بلکه عملا هم باید سپاس‌گزار شد و اگر حقی در مال قرارداده آن حق را به صاحبانش پرداخت نمود. و از جمله امام به آیات قرآنی که چگونه خدا طریق شکرگزاری را تعلیم می‌فرماید اشاره می‌فرمایند.

و در پايان یک روایت از کافی از حضرت صادق7 نقل می‌شود:

حضرت صادق7 فرمودند: وقتی که رسول الله6 را موضوعی مسرور می‌‌کرد می‌فرمودند: خدای را بر این نعمت می‌‌ستایم. و اگر مسئله‌ای قلب مبارکش را اندوهگین می‌‌کرد می‌فرمود: خدا را در هر حال می‌‌ستایم.

درخواست و طلب لازم نیست که فقط با زبان صورت گیرد و زبان جز وسیله‌ای برای اظهار مقصد نیست و اگر درخواست و مقصد انسان با هر وسیله‌ای اگر چه به زبان نباشد معلوم شود، معنی و روح خواستن تحقق می‌‌یابد نهایت این که وسیله‌‌ی اظهار و بروز فرق می‌کند.

سید بن طاوس در کتاب «فلاح السائل» روایت کرده است: یکی از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین7 را در سحرگاه شبی، در زمان فرمانروائی امیرالمؤمنین7 دیدم که تکیه به دیوار مسجد کوفه کرده و غرق در تماشای آسمان و ستارگان است گوئی با همه‌‌ی وجودش غرق در دریای هستی، و عجائب آسمان گردیده است، و چنان غرق بود که متوجه من نشد و شنیدم زیر لب می‌خواند: ﴿إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ﴾.[12]

عطر دلاویز گل‌ها و رنگ آمیزی آن‌ها درخواست بویائی است، پس این همه نعمت او نقش‌های عجب بر در و دیوار وجود سئوال درک و پیوستگی به اصل و منبع آنهاست.

خیز تا بر کلک این نقاش جان افشـــان کنیم

کاین همه نقـش عجـب در گـردش پـرگار داشت

پس معنای «استحمد» عبارت است از جمال آفرینش که سرتاسر عالم را فرا گرفته و طلب حمد از نقاش ازلی است نسبت به ذات بی همتای خود که در پایان انسان را از تنگنای وجود خویش بیرون برده و به اصل خوبی‌ها رهنمون می‌گردد.

خلاصه، با نمایش این همه نعمت‌ها و عجائب خارج از حد و حصر خدای جهان خواستار ستایش گردیده است. و این غریزه در باطن آدمی هست قرآن و انبیاء: دست بشر را گرفته با کمال آرامش و مهربانی و لطف خاص آن‌ها را به نظاره واداشتند و به صورت حکم حتمی در نمازها و به مطلوبیت مطلق در همه‌‌ی موارد، تعلیم کرده است که همه‌‌ی بشر از حد محصور وجود خویش بیرون آید و آنگاه همه چیز را از خود و خویشتن را از همه می‌داند و او را به کمال مطلق مجذوب می‌سازد؛ ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّـهِ﴾[13]؛ مؤمنان فزون‌تر از هر محبوبی خدا را دوست می‌دارند.

پس در این فراز صدیقه‌‌ی طاهره7 می‌فرماید: خدای متعال برای بیرون آمدن از حصار وجود محدود آدمی که در باطن به وسعت گردون و دریائی عمیق است و با گسترش نعمت‌ها خواستار درک آن‌ها و روح ستایش است تا انسان نیکوئی‌ها و نعمت‌های بیرون از محدوده‌‌ی خود را درک نموده و نشانه‌های کمال و جمال ابدیت را در این ببیند و گرنه همواره باید در تنگنای وجود خویش بماند: ﴿فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّـهِ﴾[14] وااسفا! برآنان که ازیاد خدا دل سنگین شده‌اند. و نیز می‌فرماید: ﴿وَ مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبيلاً﴾[15] هر که در این جهان دل کور بوده و فاقد بینش باشد در آخرت نیز دل کور است و در راهی گمراه‌تر خواهد بود.

در این جا سؤالی مطرح است که چرا صدیقه کبری3 در این جمله: «اِسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا» ـ تعبیر به «الیٰ» فرمود و نفرمود: (من الخلائق) و در ظاهر قاعده هم بر این است که با «من» گفته شود زیرا خدای متعال خواستار ستایش از خلائق شد نه این که خواستار ستایش به سوی خلائق چنان که معنای «الی» همانست. و به عبارت دیگر در تعبیرات متعارف می‌گویند: از کسی خواستار شدم نه به سوی کسی.

پاسخ این است که تعبیر به الی در این جمله از لطافتی برخوردار است و آن عبارت از معرفی نمودن نعمت‌ها و شمول احسان در تمام نعمت‌های گوناگون. و احاطه‌‌ی لطف الهی به منزله‌‌ی آمدن درخواست به سوی افرادی که دارای احساس هستند می‌باشد. و در عین حال احاطه‌‌ی نعمت‌ها را هم می‌رساند.

نظیر این تعبیر در دعای عرفه مولانا ابا عبد الله الحسین7 دیده می‌شود: پروردگار من! دانستم که با اثرهای گوناگون و از حالی به حال دیگر رسیدن و تکامل یافتن، خود را به سوی من در همه چیز منعطف داشته تا خویش را به من بنمائی تا تو را در هیچ چیزی از یاد نبرم».

با صد هزار جلوه برون آمدی که من           با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

و نتیجه‌‌ی تربیتی این فراز آن است که انسان همواره باید در همه حال در خوشی و ناراحتی مانند رسول اکرم6 بگوید: «الْـحَمْدُ لِلَّـهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ» و با زبان دل: «يَا اللَّـهُ الْـمَحْمُودُ فِي كُلِّ فِعَالِهِ» را تکرار کند.


[1] . سوره مائده، آیه 15.

[2] . یعنی کلوخ و سنگ و جمادات.

[3] . اشاره به حدیث نبوی6: «الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ»

[4] . مکتب خانه.

[5] . امر حاضر از مصدر «تنیدن».

[6] . سوره نمل، آیه 112.

[7] . دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه.

[8] . سوره ذاریات، آیه 50.

[9] . نهج‌البلاغه، صبحي صالح 257، مستدرک الوسايل، ج5 ص184.

[10] . سوره زمر، آیه 22.

[11] . سوره انعام، آیه 125.

[12] . آل عمران، آیه 190.

[13] . سوره بقره، آیه 165 .

[14] . سوره زمر، آیه 22.

[15] . سوره بنی اسرائیل، آیه 82.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: