واژه حمد بهتنهایی و بدون احتساب مشتقات آن، چهل بار در قرآن کریم به کار رفته است که ۲۶ بار آن به خداوند اختصاص دارد.[1] مشتقات حمد به صورت اسم فاعل، اسم مفعول و اشکال دیگر صرفی در آیات قرآن کریم ذکر شدهاند.[2] ترکیب «الْحَمْدُ لِلَّه» در آیات قرآن، چه به صورت کلی و چه بهعنوان سخن پیامبران و فرشتگان و مؤمنان، بیشترین کاربرد را دارد؛ برای مثال، سوره کهف[3] و فاطر[4]، با حمد خدا آغاز میشود؛ اولی به مناسبت انزال قرآن و دومی در اشاره به آفرینش آسمانها و زمین.
حمد هم در دنیا و هم در آخرت از آنِ خدای یکتاست[5] همچنان که در آسمان و زمین هم حمد مخصوص اوست.[6] خداوند به نوح فرمان داد که چون با پیروانش بر کشتی نشست، خداوند را حمد کند.[7] ابراهیم نیز پس از آن که در کهنسالی صاحب فرزند شد، «الْـحَمْدُ لِلَّـهِ» گفت.[8] داوود و سلیمان هم بهسبب علمی که خداوند به آنها بخشید و بدینگونه آنها را بر بسیاری از بندگان مؤمن خود برتری داد، او را حمد کردند.[9]
حمد و ستایش خداوند فقط مخصوص زندگی دنیا نیست، بلکه بهشتیان هم از این که خداوند آنها را به بهشت برده است او را حمد میکنند[10] و کلامشان را با دعای «الْـحَمْدُ لِلّـَه» به پایان میرسانند.[11]
مفسران در توضیح معنای حمد، آن را با دو واژه مدح و شکر مرتبط دانستهاند. زمخشری[12] حمد و مدح را به عنوان «دو برادر» (اخوان) ذکر کرده است اما میر سید شریف جرجانی، یادآور شده است، مراد وی از اخوان مترادف بودن حمد و مدح است.[13]
در باب نسبت حمد با شکر نیز، طبری[14] حکم به ترادف این دو واژه داده است، به این دلیل که در تعبیر «الْـحَمْدُ لِلّـَه شکراً»، شکراً مفعول مطلق است که نشانه هممعنایی این دو واژه است. شیخ طوسی[15] نیز همین نظر طبری را ارائه کرده است.
در باب نسبت سه واژه حمد، مدح و شکر اظهارنظرهای دیگری هم شده که بیشتر ناظر به تفاوت میان آنهاست. مثلا مدح بنا به دلایل زیر اعم از حمد دانسته شده است: اول این که مدح شامل افعال و اوصاف اختیاری و غیراختیاری انسان میشود، اما حمد فقط اعمال اختیاری آدمی را دربر میگیرد.[16] دوم اینکه، حمد خاصِ جانداران است اما مدح برای اشیا نیز بهکار میرود، [17] و سوم این که مدح قبل و بعد از احسان صورت میگیرد ولی حمد فقط پس از احسان مصداق پیدا میکند.[18] توجه به اینتفاوتها، حمد واجد نوعی تفخیم و تجلیل است، اما مدح چنین نیست.
همچنین، صدور حمد مشروط به علم شده و فقط برای صفات کمالیهای بهکار رفته است که در آنها نقص راه نداشته باشد، ولی مدح توأم با ظن و گمان و در باب صفات نیکی که احیاناً در آنها نقصی نیز باشد، استفاده شده است.[19]
در باب تفاوت حمد و شکر نیز گفتهاند، با این که مردم حمد و شکر را یکی پنداشتهاند، حمد را میتوان به جای شکر به کار برد ولی شکر را نمیتوان به جای حمد به کار برد. [20]به تعبیر دیگر، شکر اخص از حمد است، زیرا فقط در مقابل نعمتی که به خود انسان رسیده، به کار میرود.[21] و حمد اعم از آن است که نعمت به خود انسان یا دیگری برسد.[22] از سوی دیگر، بدین سبب که حمد تنها با زبان ادا میشود و شکر، علاوه بر آن، با دل و جوارح اظهار میشود، شکر را اعم از حمد دانستهاند.[23]
[1] . محمد فؤاد عبد الباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، ذیل واژه، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
[2] . محمد فؤاد عبد الباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، ذیل واژه، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
[3] . کهف/ سوره ۱۸، آیه ۱.
[4] . فاطر/سوره ۳۵، آیه ۱.
[5] . قصص / سوره۲۸، آیه ۷۰.
[6] . روم / سوره۳۰، آیه ۱۸.
[7] . مؤمنون/ سوره۲۳، آیه ۲۸.
[8] . ابراهیم/ سوره۱۴، آیه ۳۹.
. [10] اعراف/سوره۷، آیه ۴۳.
. [11] یونس/سوره۱۰، آیه ۱۰.
[12] . محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ذیل حمد: ۲، (قاهره) ۱۳۸۵/۱۹۶۶.
[13] . محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ج ۱، حاشیه جرجانی، ص ۴۶، (قاهره) ۱۳۸۵/۱۹۶۶.
[14] . ذیل حمد: ۲، طبری، جامع.
[15] . طوسی، ذیل حمد: ۲.
[16] . حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه، چاپ صفوان عدنان داوودی، دمشق ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
[17] . محمد بن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج ۱، ص ۱۷۸، او، مفاتیح الغیب، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
[18] . محمد بن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج ۱، ص ۱۷۸، او، مفاتیح الغیب، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
[19] . محمود بن عبدالله آلوسی، روحالمعانی، ج ۱، ص ۷۰، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
[20] . ابن قتیبه، ادب الکاتب، ج ۱، ص ۳۱، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، مصر ۱۳۸۲/۱۹۶۳.
[21] . جوهری، الصحاح: تاجاللغة و صحاح العربیة، و راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن.
[22] . محمد بن عمر فخررازی، التفسیر الکبیر، ج ۱، ص ۱۷۹، او، مفاتیح الغیب، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
[23] . محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، ذیل حمد: ۲، (قاهره) ۱۳۸۵/۱۹۶۶.