borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد ششم»
انسان و رسیدن به یگانگی

مسأله‌ی به یگانگی رسیدن واقعیّت وجودی انسان در یک نظام روانی و در یک جهت انسانی و تکاملی و همچنین رسیدن جامعه‌ی انسانی به یگانگی و یکپارچگی در یک نظام اجتماعی هماهنگ تکاملی، و متقابلا مسأله‌ی تجزیه‌ی شخصیّت فردی انسان به قطب‌های مختلف و قطعه قطعه شدن واقعیّت وجودی او به بخش‌های ناهماهنگ و تجزیه‌ی جامعه‌ی انسانی به «من»‌ها و به گروه‌ها و طبقات متضاد و متناقض و ناهماهنگ، مسائلی هستند که همواره اندیشه‌ها را به خود معطوف داشته‌اند. چه باید کرد که شخصیّت انسان از جنبه‌ی روانی و از نظر اجتماعی در یک جهت انسانی و تکاملی به یگانگی و وحدت (توحید) برسد؟ در اینجا سه گونه نظریّه است: 1 ـ ماتریالیستی، 2 ـ ایده آلیستی، 3 ـ رئالیستی.

  • الف ـ نظریّه‌ی ماتریالیستی

این نظریّه که تنها به مادّه می‌‌اندیشد و برای روان هیچ گونه اصالتی قائل نیست، مدّعی است آنچه فرد انسان را از جنبه‌ی روانی و جامعه‌ی انسان را از نظر اجتماعی تجزیه و متلاشی می‌کند و به صورت قطب‌های ناهماهنگ در می‌آورد، تعلّق اختصاصی اشیاء به انسان (مالکیّت) است. این اشیاء هستند که با تعلّق اختصاصی خود به انسان، انسان را از نظر فردی و روانی و از نظر اجتماعی قطعه قطعه می‌کنند.

انسان موجودی «ژنریک» (بالطّبع اجتماعی) است. در فجر تاریخ، انسان به صورت اجتماعی و به صورت «ما» می‌‌زیست، «من» وجود نداشت، یعنی «من» را حس نمی‌‌کرد، «ما» را حس می‌کرد، وجود فردی خود را نمی‌‌شناخت، وجود جمعی خویش را می‌‌شناخت، دردش درد جمع بود و احساسش احساس جمع، برای جمع می‌‌زیست نه برای خود، وجدانش وجدان جمعی بود نه وجدان فردی.

انسان در آغاز تاریخ، زندگی اشتراکی داشت و به همین جهت با روح جمعی و احساس جمعی می‌‌زیست، زندگی‌اش با شکار می‌‌گذشت، هر کس همان اندازه می‌‌توانست از دریا و جنگل تحصیل روزی کند که رفع مایحتاج زندگی خودش می‌شد، تولید اضافی وجود نداشت، تا بشر زراعت را کشف کرد و امکان تولید اضافی و در نتیجه امکان کار کردن گروهی و خوردن و کار نکردن گروهی دیگر پیدا شد و همین امر منجر به اصل مالکیّت گشت.

اصل مالکیّتِ اختصاصی و به تعبیر دیگر تعلّق اختصاصی مال و ثروت به گروه خاص، روح جمعی را متلاشی کرد و جامعه را که به صورت «واحد» می‌‌زیست به دونیم کرد: نیمی برخوردار و بهره کش و نیمی محروم و بهره ده و زحمتکش.

جامعه که به صورت «ما» می‌‌زیست، به صورت «من»‌ها درآمد و انسان به واسطه‌ی پیدایش مالکیّت، از درون خود با خود واقعی اش که خود اجتماعی بود و خود را عین انسان‌های دیگر احساس می‌کرد، بیگانه شد و به جای اینکه خود را «انسان» احساس کند «مالک» احساس کرد و با خود بیگانه شد و کاستی گرفت.

تنها با بریدن این قید و این تعلّق است که انسان بار دیگر به یگانگی اخلاقی و سلامت روانی، و هم به یگانگی اجتماعی و سلامت اجتماعی باز می‌‌‌گردد. حرکت جبری تاریخ به سوی این یگانگی‌هاست.

مالکیّت‌ها که وحدت انسانی را تبدیل به کثرت و جمع او را تبدیل به تفرقه کرده است، مانند همان کنگره‌هایی است که مولوی در مثل زیبای خویش آورده که نور واحد و منبسط آفتاب را تقسیم و قسمت قسمت می‌کند و منشأ پیدایش سایه‌ها می‌‌گردد. البتّه سخن مولوی ناظر است به یک حقیقت عرفانی، یعنی ظهور کثرت از وحدت و بازگشت کثرت به وحدت، ولی با یک تحریف و تأویل، تمثیلی برای این نظریّه‌ی مارکسیسم شمرده می‌شود.

 

منبسط بودیم و یک گوهر همه

 

بی سر و بی پا بدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب

 

بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره

 

شد عدد چون سایه‌‌های کنگره

کنگره ویران کنید از منجنیق

 

تا رود فرق از میان این فریق

  • ب ـ نظریّه‌ی ایده آلیستی

این نظریّه تنها به روان و درون انسان و رابطه‌ی انسان با نفس خودش می‌‌اندیشد و آن را اصل و اساس می‌‌شمارد. این نظریّه می‌گوید؛ درست است که تعلّق و اضافه، مانع وحدت و موجب کثرت است، عامل تفرقه و متلاشی شدن جمع است، فرد را به تفرقه‌ی روانی و جامعه را به تجزیه‌ی گروهی می‌‌کشاند، امّا همواره «مضاف الیه» سبب تفرقه و تجزیه‌ی «مضاف» است نه «مضاف» سبب تفرقه و تجزیه‌ی «مضاف الیه». «مضاف» به دست «مضاف الیه» قطعه قطعه می‌شود نه «مضاف الیه» به دست «مضاف».

اضافه و تعلّق اشیاء ـ مال، زن، پست و مقام و غیره ـ به انسان سبب قطعه قطعه شدن روان و تجزیه‌ی جامعه‌ی انسان نیست، بلکه اضافه و تعلّق درونی و قلبی انسان به اشیاء سبب تفرقه‌ها و تجزیه‌ها و بیگانگی‌های انسان است.

«مالکیّت» انسان او را از خودش و جامعه‌اش جدا نکرده، بلکه «مملوکیّت» انسان او را از خودش و جامعه‌اش جدا ساخته است. آنچه «من» را از نظر اخلاقی و از نظر اجتماعی تجزیه می‌کند، «مال من»، «زن من»، «پست و مقام من» نیست، بلکه «من مال» و «من زن» و «من پست و مقام» است. برای اینکه «من» تبدیل به «ما» بشود، قطع تعلّق اشیاء به انسان ضرورت ندارد، تعلّق انسان به اشیاء باید بریده شود. انسان را از قید اشیاء رها سازید تا به واقعیّت انسانی‌اش بازگردد نه اشیاء را از قید انسان.

به انسان آزادی معنوی بدهید، از آزاد کردن و رها ساختن اشیاء چه اثری ساخته است؟! به شخص رهایی و آزادی و اشتراکیّت و وحدت بدهید نه به «شیء».

عامل توحید اخلاقی و اجتماعی انسان از نوع عوامل آموزشی و پرورشی مخصوصا آموزش و پرورش معنوی است نه از نوع عوامل اقتصادی. تکامل درونی انسان عامل توحید اوست نه کاستی برونی. برای یگانگی انسان باید به او «معنی» داد و نه اینکه از او «مادّه» را گرفت.

انسان، اوّل حیوان است دوّم انسان، حیوان بالطّبع است و انسان بالاکتساب. انسان در پرتو ایمان و تحت تأثیر عوامل صحیح آموزشی و پرورشی، انسانیّت خویش را که بالقوّه و بالفطره دارد، بازمی یابد. مادام که انسان تحت عوامل مؤثّر معنوی، معنویّت خویش را بازنیافته و به صورت انسان در نیامده، همان حیوان بالطّبع است، امکان یگانگی روح‌ها و جان‌ها در کار نیست.

 

جان حیوانی ندارد اتّحاد

 

تو مجو این اتّحاد از روح باد

گر خورد این نان، نگردد سیر آن

 

ور کشد بار این، نگردد آن گران

بلکه این شادی کند از مرگ آن

 

از حسد میرد چو بیند برگ آن

جان گرگان و سگان از هم جداست

 

متّحد جان‌های شیران خداست

مؤمنان معدود لیک ایمان یکی

 

جسمشان معدود لیکن جان یکی

غیر فهم و جان که در گاو و خر است

 

آدمی را عقل و جانی دیگر است

ده چراغ ار حاضر آری در مکان

 

هر یکی باشد به صورت غیر آن

فرق نتوان کرد نور هر یکی

 

چون به نورش روی آری بی شکی

اطلب المعنی من القرآن قل

 

لا نفرّق بین آحاد الرّسل

گر تو صد سیب و صد آبی[1] بشمری

 

صد نماید یک شود چون بفشری

در معانی قسمت و اعداد نیست

 

در معانی تجزیه و افراد نیست

مادّه را عامل تفرقه و جمع انسان دانستن که با جمع آن، انسان جمع شود و با تفرقه‌ی آن، متفرّق، با تقسیم آن، انسان تقسیم شود و با یک شدن آن، یک و شخصیّت اخلاقی و اجتماعی او را تابع و طفیلی وضع اقتصادی و تولیدی دانستن، ناشی از نشناختن انسان و ایمان نداشتن به اصالت انسان و نیروی عقل و اراده‌ی اوست و یک نظریّه‌ی ضدّ اُمانیستی است.

به علاوه قطع تعلّق اختصاصی اشیاء به انسان امری ناممکن است. فرضا در مورد مال و ثروت اجرا شود، در مورد زن و فرزند و خانواده چه می‌توان کرد؟ آیا می‌توان در آن زمینه اشتراکیّت را مطرح کرد و به کمونیسم جنسی قائل شد؟ اگر ممکن است، چرا کشورهایی که سال‌هاست مالکیّت شخصی را در مورد ثروت الغاء کرده‌اند، به نظام اختصاصی خانواده چسبیده‌اند؟ فرضا نظام اختصاصی فطری خانوادگی نیز اشتراکی شود، پست‌ها، مقام‌ها، شهرت‌ها، افتخارها را چه می‌توان کرد؟ آیا می‌توان این‌ها را نیز به طور یکسان تقسیم کرد؟ استعدادهای جسمانی و بدنی خاصّ افراد و همچنین استعدادهای روانی و هوشی آنان را چه می‌توان کرد؟ این تعلّقات، جزء لا ینفک وجود هر فرد است و جدا شدنی و برابرکردنی نیست.

  • ج ـ نظریّه‌ی رئالیستی

این نظریّه معتقد است که آنچه انسان را از نظر فردی و اجتماعی تقسیم و تجزیه می‌کند و عامل اصلی تفرقه و تکثیر انسان است، تعلّق انسان به اشیاء است نه تعلّق اشیاء به انسان. اسارت انسان ناشی از «مملوکیّت» اوست و نه «مالکیّتش»، از این رو برای عامل تعلیم و تربیت، انقلاب اندیشه، ایمان، ایدئولوژی و آزادی معنوی نقش اوّل را قائل است. ولی معتقد است که انسان همچنانکه مادّه‌ی محض نیست، روح محض هم نیست، معاش و معاد توأم با یکدیگرند، جسم و روان در یکدیگر تأثیر متقابل دارند، در همان حال که باید با عوامل روحی و روانی تفرقه در پرتو توحید در عبادت و حق پرستی مبارزه کرد، با عوامل تبعیض، بی عدالتی‌ها، محرومیّت‌ها، ظلم‌ها، اختناق‌ها، طاغوت‌ها، غیر خدا را «رب گرفتن»‌ها به شدّت جنگید.

اسلام چنین منطقی دارد. اسلام که ظهور کرد، در آن واحد به دو دگرگونی و انقلاب، و دو حرکت دست زد. اسلام نگفت تبعیض‌ها، بی عدالتی‌ها یا مالکیّت‌ها را از بین ببرید خود به خود همه چیز درست می‌شود، و نگفت درون را اصلاح کنید و به برون کار نداشته باشید، اخلاق را بسازید اجتماع خود به خود ساخته می‌شود.

اسلام در آن واحد که ندای توحید روانی و درونی در پرتو ایمان به خداوند متعال و یگانه پرستی ذات یگانه‌ی او را داد، فریاد توحید اجتماعی در پرتو جهاد و مبارزه با ناهمواری‌های اجتماعی را بلند کرد. این آیه‌ی کریمه‌ی قرآن که مانند ستاره در آسمان توحید انسانی می‌‌درخشد. و همان آیه‌ای است که رسول اکرم6 در دعوتنامه‌‌هایش به سران کشورها می‌‌گنجانید، كه رئالیسم و واقع بینی و همه جانبه نگری اسلام را ارائه می‌دهد:

﴿قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّـهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً﴾.

بیایید به سوی یک سخن، یک تز، یک حقیقت که برای همه‌ی ما و شما یکسان است و با همه نسبت متساوی دارد، نه امتیاز خاصّی است برای ما و نه امتیاز خاصّی برای شما، و آن اینکه خدای یگانه را بپرستیم و جز او هیچ چیز را نپرستیم.

تا اینجا آیه‌ی کریمه، به یگانگی بخشیدن به انسان‌ها از راه ایمان واحد و جهت و قبله‌ی واحد و ایده آل واحد و به آزادی معنوی رسیدن می‌پردازد، آنگاه می‌فرماید:

﴿وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّـهِ﴾.[2]

بعضی از ما انسان‌ها بعضی دیگر را «ربّ» خود ـ و حال آنکه ربّ همه خداست ـ قرار ندهیم، به ارباب و بنده تجزیه نشویم. بیایید آن گونه رابطه‌‌های اجتماعی غلط را که منجر به این گونه تبعیض‌ها می‌شود قطع کنیم.

پس از آشفتگی خلافت اسلامی در زمان عثمان و برقراری نظام طبقاتی جاهلی و شورش مردم و کشته شدن عثمان، مردم برای بیعت به علی7 هجوم آوردند. علی ناگزیر پذیرفت. اگر چه شخصا از قبول خلافت کراهت داشت، امّا مسئولیّت شرعی او را وادار به پذیرش کرد. علی7 کراهت شخصی و مسئولیّت شرعی خود را این طور بیان می‌کند:

« لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّـهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا».[3]

اگر گرد آمدن مردم نبود، و اگر نبود که با اعلام نصرت مردم، بر من اتمام حجّت شد، و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته که آنجا که مردم به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروهی پرخور که از بس خورده‌اند «ترش» کرده‌اند و گروهی گرسنه و محروم، اگر این‌ها نبود من افسار مرکب خلافت را روی شانه‌اش می‌‌انداختم و رهایش می‌کردم و کاری به کارش نداشتم.

همه می‌‌دانیم که علی پس از عهده دار شدن مسئولیّت، دو کار را وجهه‌ی همّت و در رأس برنامه‌ی خود قرار داد: یکی پند و اندرز و اصلاح روحیّه و اخلاق مردم و بیان معارف الهی که نمونه‌اش نهج البلاغه است، و دیگری مبارزه با تبعیضات اجتماعی. علی تنها به اصلاح درون و آزادسازی معنوی قناعت نکرد، همچنانکه تنها اصلاحات اجتماعی را کافی ندانست، در دو جبهه دست به اصلاح زد. آری این است برنامه‌ی اسلام.

این بود که اسلام در دستی منطق و دعوت و برنامه‌ی تعلیم و تربیت در راه یگانگی فردی و اجتماعی انسان‌ها در جهت خداپرستی داشت و در دستی دیگر تیغ برای قطع روابط نامتعادل انسانی و درهم ریختن طبقات اجتماعی و درهم شکستن طاغوت‌ها.

جامعه‌ی اسلامی یعنی جامعه‌ی بی تبعیض، جامعه‌ی بی محروم، جامعه‌ی بی طاغوت، جامعه‌ی عادله، جامعه‌ی بی ظلم، نه جامعه‌ی بی تفاوت که خود نوعی ظلم و بی عدالتی است. فرق است میان تبعیض و تفاوت، همچنانکه در نظام تکوینی جهان تفاوت هست ـ و این تفاوت‌هاست که به جهان زیبایی، تنوّع، پیشروی و تکامل بخشیده است ـ امّا تبعیض نیست. مدینه‌ی فاضله‌ی اسلامی مدینه‌ی ضدّ تبعیض است نه ضدّ تفاوت.

جامعه‌ی اسلامی جامعه‌ی تساوی‌ها و برابری‌ها و برادری‌هاست، امّا نه تساوی منفی، بلکه تساوی مثبت. تساوی منفی یعنی به حساب نیاوردن امتیازات طبیعی افراد و سلب امتیازات اکتسابی آنها برای برقراری برابری، تساوی مثبت یعنی ایجاد امکانات مساوی برای عموم و تعلّق مکتسبات هر فرد به خودش و سلب امتیازات موهوم و ظالمانه.

امّا تساوی مثبت از نوع بی نظری یک معلّم مهربان دلسوز است که به همه‌ی شاگردان با یک چشم نگاه می‌کند، در صورت تساوی جواب‌ها نمره‌ی مساوی می‌دهد و در صورت اختلاف در جواب‌ها به هر کس همان نمره را می‌دهد که استحقاق دارد.

جامعه‌ی اسلامی جامعه‌ی طبیعی است نه جامعه‌ی تبعیضی و نه جامعه‌ی تساوی منفی. تز اسلام «کار به قدر استعداد و استحقاق به قدر کار» است.

جامعه‌ی تبعیضی جامعه‌ای است که رابطه‌ی انسان‌ها بر اساس بردگی و استثمار است، یعنی بهره کشی جبری و زندگی افرادی به حساب کار و زحمت افراد دیگر.

ولی جامعه‌ی طبیعی جامعه‌ای است که هر گونه بهره کشی و زندگی یک فرد به حساب فرد دیگر محکوم است، رابطه‌ی انسان‌ها رابطه‌ی «تسخیر متقابل» است، همه آزادانه و در حدود امکانات و استعدادات خود می‌‌کوشند و همه مسخّر و رام یکدیگرند، یعنی؛ استخدام طرفینی حکمفرماست.

بدیهی است به حکم اینکه تفاوت طبیعی و اختلاف طبیعی میان افراد حکمفرماست، آنکه نیرو و استعداد بیشتری دارد بیشتر نیروها را به سوی خود جذب می‌کند. مثلا فردی که استعداد علمی بیشتری دارد، جویندگان علم را بیشتر به سوی خود جذب می‌کند و بیشتر مسخّر خود می‌‌سازد و آن که استعداد فنّی بیشتری دارد، دیگران اجبارا در زیر دست او و در جهت فکر و ابتکار او حرکت می‌کنند و بیشتر مسخّر و رام او می‌شوند.

این است که قرآن مجید در عین اینکه «ربّ و مربوبی» را در جامعه نفی می‌کند، به واقعیّت تفاوت طبیعی و درجات مختلف استعدادها از نظر تکوینی اعتراف دارد و «رابطه‌ی تسخیر طرفینی» را تأیید می‌کند.

در سوره‌ی زخرف آیه‌ی 32 می‌فرماید:

﴿أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُون‏ََ﴾.

«آیا آنها رحمت پروردگار را (نبوّت را) تقسیم می‌کنند؟ (آیا با آنهاست که به هر کس بخواهند، خلعت نبوّت بخشند و به هر کس نخواهند نه؟) روزی مادّی و معیشت را نیز ما میانشان قسمت کرده ایم، به این ترتیب که بعضی را بر بعضی از نظر استعدادها مزیّت بخشیده‌ایم تا بعضی، بعضی دیگر را مسخّر خویش قرار دهند، و رحمت پروردگار (نبوّت) از آنچه این‌ها گرد می‌‌آورند بهتر است».

یک نکته که از این آیه‌ی کریمه استنباط می‌شود این است که اختلاف مزایا یک طرفه نیست، یعنی مردم دو گروه نیستند: گروه صاحب مزایای طبیعی و گروه بی مزیّت از نظر طبیعی. اگر چنین بود، یک طبقه به طور مطلق «تسخیرکننده» و گروه دیگر «تسخیر شده» بودند. قرآن نفرمود؛ برخی را بر برخی مزیّت بخشیدیم تا آنان که مزیّت دارند، آنان را که مزیّت ندارند مسخّر خویش قرار دهند، بلکه تعبیر این است:

بعضی را بر بعضی مزیّت بخشیدیم تا بعضی، بعضی را مسخّر خویش قرار دهند.

یعنی همه از مزایایی بهره‌مندند و همه یکدیگر را مسخّر خویش قرار می‌دهند. به عبارت دیگر، مزایا طرفینی است و تسخیر هم طرفینی است.

نکته‌ی دوّم به کلمه‌ی «سخریّا» مربوط می‌شود. این کلمه در اینجا به ضمّ سین است و به همین معنی است که گفته شد. در دو آیه‌ی دیگر از قرآن این کلمه با کسر سین (سخریّا) آمده است:[4]

به معنی «مورد استهزاء» است.

آیه‌ی مورد نظر، رابطه‌ی تکوینی انسان‌ها را در زندگی اجتماعی بیان می‌کند که «رابطه‌ی تسخیری عموم برای عموم» است و می‌توان گفت از نظر بیان فلسفه‌ی اجتماعی اسلام، مهم‌ترین آیات است.

«بیضاوی» در تفسیر معروفش و به پیروی او «علاّمه فیض» در تفسیر صافی چه خوب و عالی تفسیر کرده‌اند آیه را که می‌‌گویند: معنی جمله‌ی «لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا» این است که یکدیگر را در نیازهای خود مورد استفاده قرار دهند و به این وسیله میانشان الفت، پیدا شود و به این وسیله کار عالم انتظام یابد.

در حدیث نیز آمده است که معنی آیه این است که همه را نیازمند یکدیگر آفریده‌ایم.

رابطه‌ی تسخیری به این صورت است که در عین اینکه نیازهای طبیعی، انسان‌ها را به یکدیگر پیوند داده است، جامعه از صورت میدان مسابقه‌ی آزاد خارج نمی‌شود، بر خلاف رابطه‌ی جبری. زندگی حیوانات اجتماعی بر اساس رابطه‌ی جبری است. لذا اجتماعی بودن انسان با اجتماعی بودن زنبور عسل یا موریانه فرق دارد. بر زندگی آنها قوانین جبری حکم‌فرماست، زندگی آنها میدان مسابقه نیست، امکان بالا رفتن و پایین رفتن وجود ندارد. انسان در همان حال که اجتماعی است، از نوعی حریّت و آزادی برخوردار است.

اجتماع انسان، میدان مسابقه‌ای است برای پیشروی و تکامل. قید و بندهایی که آزادی فردی را در مسیر تکامل محدود می‌کند، مانع شکفتن استعدادهای انسانی است.

انسان مدل نظریّه‌ی ماتریالیستی چون از درون به آزادی نرسیده و تنها تعلّقات بیرونیش بریده شده، مرغ بی بال و پری است که قید و بند از او برداشته شده ولی در اثر بی بال و پر بودن قادر به پرواز نیست. و امّا انسان مدل نظریّه‌ی ایده آلیستی از درون آزاد است و از بیرون بسته، مرغ با بال و پری است که پایش به جسم سنگینی بسته شده است. ولی انسان مدل نظریّه‌ی رئالیستی مرغ با بال و پری است که هم وسیله‌ی پرواز دارد و هم قید و بندهای سنگین از پاهایش برگرفته شده است.

از مجموع آنچه گفتیم روشن شد که توحید عملی ـ اعمّ از توحید عملی فردی و توحید عملی اجتماعی ـ عبارت است از یگانه شدن فرد در جهت یگانه پرستی خدا و نفی هر گونه پرستش قلبی از قبیل هواپرستی، پول پرستی، جاه پرستی و غیره، و یگانه شدن جامعه در جهت یگانه پرستی حق از طریق نفی طاغوت‌ها و تبعیض‌ها و بی عدالتی‌ها.

فرد و جامعه تا به یگانگی نرسد به سعادت نائل نمی‌‌گردد و جز در پرتو حق پرستی به یگانگی نمی‌‌رسد. قرآن کریم در سوره‌ی مبارکه‌ی زمر آیه‌ی 29 تفرّق و تشتّت شخصیّت انسان و سرگردانی او و بی جهتی او را در نظام شرک و متقابلا یگانگی و به وحدت رسیدن و یک جهت شدن و در مسیر تکامل واقع شدن او را در نظام توحیدی چنین بیان می‌کند:

﴿ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً﴾.

«خدا مثلی می‌آورد، مثل مردی که بنده‌ی چند فرد بدخوی ناسازگار است (که هر کدام با خشونت و بدخویی او را به سویی فرمان می‌دهند) و مردی دیگر که تسلیم یک فرد است. آیا این دو مانند یکدیگرند؟»

انسان در نظام شرک هر لحظه به سویی و به جانب قطبی کشیده می‌شود، خسی است بر دریا، موج‌ها هر لحظه او را در جهتی با خود می‌‌برند، امّا در نظام توحیدی مانند یک کشتی مجهّز به دستگاه‌‌های راهنمایی است، در یک حرکت منظّم و هماهنگ تحت فرمان مقامی خیرخواه.

 


[1] . آبی یعنی گلابی.

[2] . سوره آل عمران، آیه 64.

[3] . نهج البلاغه، خطبه شقشقیه، (خطبه 3).

[4] . یکی در آیه‌ی 109 و] 110 از سوره‌ی مؤمنون که خطاب به اهل جهنّم است و رفتار ناروای آنها با اهل ایمان سرکوبشان می‌شود که: «إِنَّهُ كانَ فَريقٌ مِنْ عِبادي.. . فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا.. . وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» و دیگر آیه‌ی 62 و] 63 از سوره‌ی مبارکه‌ی «ص» که از زبان خود اهل جهنّم است که: «ما لَنا لا نَرى‏ رِجالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ ` فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ».

هم قرائن نشان می‌‌دهد و هم تا آنجا که من تفاسیر را دیده‌ام (مجمع البیان، کشّاف، تفسیر امام، بیضاوی، روح البیان، صافی، المیزان) اتّفاق مفسّرین است که «سخریّا» ـ که در آن دو آیه به کسر سین آمده است ـ

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: