قرآن کریممیفرماید:
﴿وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثُمَّاً مُبيناً﴾[1]
و کسانی که مردان و زنان با ایمان را بدون آن که کاری کرده باشند آزار میدهند بدون شکّ بهتان و گناه روشنی را بر دوش کشیدهاند.
توضیح این که؛ در ضررهای جسمی، قصاص و مقابله به مثل جایز است، مانند: ﴿وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ﴾[2] ولی در ضربههای روحی و آبرویی دستور مقابله به مثل نداریم. قرآن نمیفرماید؛ که اگر کسی به شما تهمت زد، شما هم به او بهتان بزنید، بلکه به گناهکار هشدار میدهد و در صورت لزوم به دستور حاکم شرع حدّ میخورد.
شاید بتوان از جمله «بغیر ما اكْتَسَبُوا» استفاده کرد که آزارِ مسلمان خلافکار در چهار چوب قانون الهی مانعی ندارد.
پیامها:
1ـ اصرار بر گناه به زشتی و کیفر آن میافزاید. («يُؤْذُونَ» نشانه استمرار و اصرار بر اذیّت است.)
2ـ آبروی زن و مرد مؤمن، محترم است و لطمه زدن به آن گناه بزرگی است. (حفظ آبرو به زن یا مرد بودن ربطی ندارد.) «الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ»
3ـ گناهی تنبیه دارد که انسان با علم و عمد مرتکب شود. «اكْتَسَبُوا»
4ـ گناه، بار انسان را سنگین میکند. «احْتَمَلُوا»
5ـ مهمترین اذیّت، زخم زبان و تهمت است. «يُؤْذُونَ ـ بُهْتاناً»
6ـ آزار و اذیّت دیگران به هر شکلی که باشد، از جمله گناهانی است که خشم الهی را به دنبال دارد. «يُؤْذُونَ... إِثُمَّاً مُبيناً»
«قذف» (بر وزن حذف) در لغت به معنی پرتاب کردن تیر یا چیزی به سوی یک نقطه دور دست است، ولی در این گونه موارد ـ مانند کلمه رمی ـ کنایه از متهم ساختن کسی به یک اتهام ناموسی است، و به تعبیر دیگر عبارت از فحش و دشنامی است که به این امور مربوط میشود.
هر گاه قذف با لفظ صریح انجام گیرد، به هر زبان و به هر شکل بوده باشد حد آن همانگونه که در بالا گفته شد هشتاد تازیانه است، و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حکم تعزیر است (منظور از تعزیر گناهانی است که حد معینی در شرع برای آن نیامده، بلکه به اختیار حاکم گذارده شده که با توجه به خصوصیات مجرم و کیفیت جرم و شرایط دیگر، روی مقدار آن در محدوده خاصی تصمیم میگیرد).
حتی اگر کسی گروهی را به چنین تهمتهائی متهم سازد و به آنها دشنام دهد و این نسبت را درباره یک یک تکرار کند، در برابر هر یک از این نسبتها حد قذف دارد. اما اگر یک جا و یک مرتبه آنها را متهم سازد اگر آنها نیز یکجا مطالبه مجازات او را کنند، یک حد دارد، اما اگر جدا جدا اقامه دعوا کنند، در برابر هر یک، حد مستقلی دارد!
این موضوع به قدری اهمیت دارد که اگر کسی را متهم کنند و او از دنیا برود ورثه او میتوانند اقامه دعوا کرده و مطالبه اجراء حد کنند، البته از آنجا که این حکم مربوط به حق شخص است چنانچه صاحب حق، «مجرم» را ببخشد، حد او ساقط میشود، مگر اینکه آنقدر این جرم تکرار شود که حیثیت و عرض جامعه را به خطر بیفکند که در اینجا حسابش جدا است.
هر گاه دو نفر به یکدیگر دشنام ناموسی دهند در اینجا حد از دو طرف ساقط میگردد، ولی هر دو به حکم حاکم شرع تعزیر میشوند. بنابراین هیچ مسلمانی حق ندارد که دشنام را پاسخ به مثل بدهد، بلکه تنها میتواند از طریق قاضی شرع احقاق حق کند و مجازات دشنام دهنده را بخواهد.
به هر حال هدف از این حکم اسلامی دو چیز است؛
اولا ـ حفظ آبرو و حیثیت انسانها است،
ثانیا ـ جلوگیری از مفاسد فراوان اجتماعی و اخلاقی است که از این رهگذر دامان جامعه را میگیرید؛ چرا که اگر افراد فاسد آزاد باشند هر دشنام و هر نسبت ناروائی به هر کس بدهند و از مجازات مصون بمانند، حیثیت و نوامیس مردم همواره در معرض خطر قرار میگیرید و حتی سبب میشود که به خاطر این تهمتهای ناروا همسر نسبت به همسرش بد بین گردد، و پدر نسبت به مشروع بودن فرزند خود! شک کند!
خلاصه، موجودیت خانواده به خطر میافتد، و محیطی از سوء ظن و بدبینی بر جامعه حکم فرما میشود، بازار شایعه سازان داغ، و همه پاکدامنان در اذهان لکه دار میگردند.
اینجا است که باید با قاطعیت رفتار کرد، همان قاطعیتی که اسلام در برابر این افراد بد زبان و آلوده دهن نشان داده است.
آری آنها باید جریمه یک دشنام زشت و تهمت آور را که هشتاد تازیانه است نوش جان کنند تا حیثیت و نوامیس مردم را به بازیچه نگیرند![3]
[1] . سوره احزاب، آیه 58.
[2] . سوره مائده، آیه 45.
[3] . زنان مشرک را نکاح مکنید، تا آنکه ایمان آورند، و یک کنیز با ایمان بهتر است از یک زن مشرک، هر چند که شما را خوش آید و نیز با مردان مشرک ازدواج نکنید تا ایمان بیاورند. و یک برده با ایمان بسی بهتر است از مردی مشرک، هر چند که شما را خوش آید، چون آنان شما را به سوی آتش میخوانند، و خدا شما را به سوی بهشت و آمرزش به اذن خودش دعوت میکند. سوره بقره، آیه 221. گردآوری از کتاب: تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی؛ دارالکتب الإسلامیه، چاپ بیست و نهم، ج 14، ص 401)