و در تفسیر المنار از تفسیر ثعلبی نقل میکند که گفته است: این گفتار رسول اللَّه6 همه جا و در همه بلاد منتشر شد، تا به گوش حارث بن نعمان فهری رسید، حارث بی درنگ شتر خود را سوار شد و شرفیاب حضور رسول اللَّه6 گردید، و آن حضرت آن موقع در ابطح بودند، حارث از شتر خود فرود آمده و بند بر پای آن نهاد و نزدیک شد، آن گاه روی به آن جناب نموده و در حالی که آن حضرت در بین جمعی از اصحابش بود، عرض کرد: یا محمد! تو از ناحیه پروردگارت به ما دستور دادی که به وحدانیت خداوند و رسالت تو شهادت دهیم، ما نیز پذیرفتیم، آن گاه به ما گفتی چه و چه (و همه احکام را ذکر کرد) و ما قبول کردیم، و این همه اطاعت ما، تو را کفایت نکرد؟ تا دو بازوی پسر عمت را کشیده و او را بر همه ما سروری دادی، و گفتی: هر که من مولای اویم علی مولای او است، اینک آمدهام از تو بپرسم؛ داستان سروری پسر عمت، از ناحیه خود تو است یا از ناحیه خداست؟.
رسول اللَّه6 فرمود: سوگند به آن خدایی که جز او معبودی نیست آن نیز مانند همه دستوراتم از ناحیه خداست، حارث به سوی مرکب خود برگشت و در حالی که میگفت: بار الها! اگر این مطلب حق است و از ناحیه تو است سنگی از آسمان بر ما بباران، و یا عذابی دردناک بر ما نازل کن، هنوز به شتر خود نرسیده بود که خدای تعالی او را هدف سنگ ریزهای قرار داده به طوری که از فرق سرش فرو رفت و از پائین تنش بیرون آمده و هلاکش ساخت، و در باره همین واقعه، در سوره معارج، این دو آیه ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ﴾[1] را فرستاد این بود پارهای از آن حدیث که صاحب المنار از ثعلبی نقل میکند.[2] و[3]
و حافظ ابو نعیم در کتاب نزول القرآن حدیث زیر را باحذف چند نفر از وسط از سلسله سند تا علی بن عامر نقل میکند؛ که او از ابی الحجاف از اعمش از عطیه نقل کرده[4] که گفت:
این آیه شریفه در باره علی7 به رسول اللَّه6 نازل شد: ﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ. . . ﴾ و خدای تعالی نیز فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾. [5]
و در بسیاری از این روایات دارد که رسول اللَّه6 فرمود: ایها الناس! آیا مگر معتقد نبودید که من اولایم به مؤمنین از خود آنها؟ گفتند چرا، فرمود: هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست، کما اینکه احمد بن حنبل[6] و دیگران به طرق زیادی حدیث را این طور نقل کردهاند.
[1] . سائلی از خدا عذابی را درخواست کرد که بر کفار نازل شدنی بود و کسی نمیتواند از وقوع آن جلوگیری کند. سوره معارج آیه 1.
[2] . تفسیر المنار ج 6 ص 464.
[3] . مؤلف: صاحب المنار بعد از نقل این حدیث در کتاب خود این طور میگوید: و این روایت از روایات ساختگی و مجعول است، و لذا قابل اعتماد نیست، علاوه بر این سوره معارج در مکه نازل شده، و آیه ﴿اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ﴾ «بار الها اگر این مطلب حق و از ناحیه تو است سنگی از آسمان بر ما بباران. سوره انفال آیه 33.» در سوره انفال است، و سوره انفال بعد از هجرت و پس از جنگ بدر و چند سال قبل از نزول سوره مائده نازل شده است، چطور ممکن است دو آیه از دو سوره که یکی مکی و دیگر مدنی است در شان یک حادثه نازل شده باشند؟ و حقیقت امر این است که دو آیه اول سوره معارج حکایت از مطلبی است که بعضی از کفار قریش قبل از هجرت میگفتهاند، علاوه بر این ظاهر روایت این است که حارث بن نعمان فهری از مسلمانان بوده، و در این قضیه مرتد شده است، و حال آنکه در بین صحابه کسی را به چنین نام و نشان سراغ نداریم، و دیگر اینکه این روایت میگفت داستان حارث در ابطح رخ داده، و ابطح نام موضعی است در مکه، و رسول اللَّه6 بعد از حجه الوداع و غدیر به مدینه تشریف برد، و دیگر مکه را ندید تا از دنیا رحلت کرد. [تفسیر المنار ج6 ص464].
این بود چند خدشه که صاحب المنار به روایت وارد کرده، و خواننده محترم میداند که وی چگونه در چند جا از کلام خود تحکم کرده، و سخن بیهوده گفته است.
یکی آنجا که گفته است: روایت ساختگی و مجعول است و سوره معارج مکی است، و لا بد دلیل گفتارش مطلبی است که در روایات از ابن عباس و ابن زبیر نقل شده، و چه خوب بود میفهمیدیم با اینکه دلیل ما هم روایت و دلیل و اعتماد او هم به روایت است چه ترجیحی در روایت مورد اعتماد او هست با اینکه هر دو خبر واحدند؟ و بر فرض که سوره معارج مکی باشد کما اینکه مضمون خیلی از آیاتش هم این احتمال را تایید میکند و لیکن او چه دلیلی دارد بر اینکه هیچ یک از آیات آن مدنی نیست؟ ممکن است دو آیه اولش که مورد بحث ما هستند مدنی باشند، کما اینکه همین سوره مائده هم مدنی است، و در اواخر عمر رسول اللَّه6 نازل شده، و در عین حال او و هم مسلکانش اصرار دارند که یکی از آیات آن یعنی آیه مورد بحث مکی و نزولش در اوایل بعثت اتفاق افتاده است. بنا بر این وقتی به اعتراف آقایان جایز باشد سوره مائده مدنی و آیه مورد بحث از آیات آن مکی باشد چه عیبی دارد که سوره معارچ هم مکی باشد؟ و دو آیه اول آن مدنی.
اما اینکه گفته است: آیه مزبور حکایت میکند گفتاری را که بعضی از کفار قریش قبل از هجرت گفتهاند، این هم تحکم و بدون دلیل حرف زدن است، زیرا گیرم که سوره انفال قبل از سوره مائده نازل شده باشد، این کجا دلیل میشود بر اینکه در موقع تالیف قرآن بعضی از آیاتی که بعد از انفال نازل شده در انفال قرار نداده باشند، کما اینکه آیات ربا و آیه ﴿وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّـهِ﴾ «و بپرهیزید از روزی که در آن روز به سوی خدا بر میگردید. سوره بقره آیه 281. «که به نظر آقایان، آخرین آیه ای است که بر رسول اللَّه6 نازل شده است در سوره بقره قرار گرفته، با اینکه سوره بقره در اوایل هجرت نازل شده، و این آیات چند سال قبل از آن نازل شدهاند.
و اما اینکه گفته است: آیه ﴿وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ... ﴾ حکایت از گفتاریست که کفار قبل از هجرت میگفتهاند، این نیز تحکم دیگری است، صرفنظر از اینکه سیاق آیه دلیل بر خلاف آنست، برای اینکه کسی که عارف به اسلوب کلام باشد هیچ گاه شک نمیکند که آیه ﴿اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْثِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ﴾ از آنجایی که مشتمل است بر جمله ﴿إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ﴾ که هم اسم اشاره «هذا» و هم ضمیر فصل «هو» و هم کلمه «حق» که بر سر آن «الف» و «لام» در آمده و هم کلمه «من عندک» در آن به کار رفته است، کلامی نیست که یک بت پرست آن را بگوید، بلکه این کلام، کلام کسی است که به مقام ربوبیت ایمان و اذعان داشته و معتقد است که امور حقه از ناحیه آن مقام سرچشمه میگیرد، و جمیع شرایع از آن ناحیه نازل میشود، چنین کسی است که اگر احیانا در باره امری که دیگری ادعا میکند که آن امر حق است نه غیر آن و ادعا میکند که این امری است از ناحیه خدا، توقف کند و در تشخیص حقانیت و صدق گفتار او سر به گریبان فرو ببرد، و نتواند حق را بفهمد، ناچار از فرط خستگی و ملالت از زندگی سیر شده به جان خود نفرین کند، نه کسی که اصلا از این کوزه آب نمیخورد، و سر و کارش همه با بت و بتکده است، او چه باک دارد از اینکه این حرف حق باشد یا نه، او خدا و پیغمبر را قبول ندارد چه رسد به یک مساله جزئی.
و اما اینکه گفت: ظاهر روایت این است که حارث بن نعمان از مسلمانان بوده و در این قضیه مرتد شده است، و حال آنکه در بین صحابه کسی را به چنین نام و نشان سراغ نداریم، این نیز تحکم دیگری است، برای اینکه از ایشان سؤال میشود کدام یک از علمای رجال چنین قدرتی به خرج داده که عموم اشخاصی را که رسول اللَّه6 را دیدار کرده و به وی ایمان آورده و یا پس از ایمان مرتد شده اند به دست آورده و ترجمه آنها را ضبط کرده باشد؟ و اگر شماچنین ضبطی را سراغ دارید چه مانعی دارد که روایت ثعلبی هم راجع به یکی از آن مرتدین باشد.
و اما اینکه گفت: ابطح نام موضعی است در مکه و رسول اللَّه6 بعد از حجه الوداع و داستان غدیر به مکه تشریف نبرده، از این کلام برمی آید که صاحب المنار لفظ «ابطح» را به معنای اصلی خود که عبارتست از ریگ زار نگرفته، بلکه به معنای مستحدث آن که نام موضعی است در مکه گرفته است، و دلیلی هم بر این مطلب ندارد، بلکه دلیل بر خلاف آن در دست هست، یکی همین روایت و روایات دیگری که مدینه را هم ابطح خواندهاند، و چه بسا از این شعر هم استفاده شود:
نجوت و قد بل المرادی سیفه من ابن ابی شیخ الاباطح طالب
«من نجات یافتم در حالتی که مرادی (ابن ملجم لعنه اللَّه) شمشیر خود را به خون سر علی فرزند ابو طالب که شیخ و بزرگ ابطحها است آب داد»، زیرا در این شعر، هم مکه و هم اطراف آن ابطح نامیده شده.
صاحب مراصد الاطلاع گفته است: «ابطح» (بفتح الف و سکون با و فتح طاء و حاء بی نقطه) به معنای بستر سیل است که دارای ریگهای ریز باشد، ابن درید هم گفته: ابطح و بطحا شن نرمی است که سیلاب آن را بر روی زمین فرش میکند، ابو زید گفته: ابطح اثری است که از سیل باقی میماند، چه بستر سیل وسیع باشد و چه تنگ، و شهر «مکه» و «منا» را ابطح میگویند به ملاحظه اینکه فاصله بستر سیل از هر دو به یک اندازه است، بلکه فاصله آن نسبت به منا کمتر است، و بین آن و منا محلی است به نام محصب و بین آن و مکه خیف بنی کنانه است، و بعضی گفته اند بین آن و منا ذو طوی است، و صحیح نیست. مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنه ص 17.
از همه اینها گذشته روایتی را که ثعلبی نقل کرده بعینه دیگران هم نقل کردهاند، و در نقل آنها کلمه ابطح دیده نمیشود و آن نقل همان است که به زودی از مجمع البیان و او از جمهور و هم چنین غیر آن خواهد آمد.
علاوه براین، بعد از همه اینها میگوییم: روایت از اخبار متواتره و یا خبری که قرینه قطعی بر صحتش اقامه شده باشد نیست که قابل این همه بحث باشد، بلکه خبر واحد است که ماسابقا در ابحاث گذشته به نظر خواننده رساندیم که بنای ما بر این نیست که در غیر احکام فرعیه بر این گونه اخبار اعتماد کنیم، و این نه ما تنهاییم، بلکه اصولا همه عقلا بنایشان بر این است، اگر در همه طوایف بشری تفحص کنیم خواهیم یافت که همه آنها بنایشان بر این است که جز در محاورات روزمره خود به اخبار آحاد اعتماد نکنند، این مقدار هم که ما بحث کردیم برای این بود که در قبال خصم که روایت را به باد خدشه و اشکال گرفته و میخواست بدون دلیل صحیح، روایت را ساختگی و مجعول قلمداد کند و با علم به اینکه اشکالاتش وارد نیست سکوت نکرده باشیم.
طبرسی در مجمع البیان میفرماید: سید ابو الحمد ما راخبر داد که حاکم ابو القاسم حسکانی از ابو عبد اللَّه شیرازی از ابو بکر جرجانی از ابو احمد بصری از محمد بن سهل از زید بن اسماعیل مولای انصار از محمد بن ایوب واسطی از سفیان بن عیینه از جعفر بن محمد7 از بدران بزرگوار خود که وقتی رسول اللَّه6 در روز غدیر خم علی را نصب کرد، فرمود: هر که من مولای اویم اینک علی بن ابی طالب مولای اوست، و این مطلب در شهرها پخش شد تا به گوش نعمان بن حارث فهری رسید، حارث عرض کرد: به ما دستور دادی به کلمه" لا اله الا اللَّه" و اینکه تو رسول اللهی شهادت دهیم، دستور دادی جهاد و حج کنیم، نماز و روزه و زکات را به جا آریم، به این همه اطاعت اکتفاء نکردی تا اینکه این پسر را به سروری ما منصوب نموده و گفتی: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، حالا بگو ببینم این مطلب از ناحیه تو است یا از ناحیه خداست؟ حضرت فرمود آری، سوگند به آن خدایی که جز او معبودی نیست این نیز از ناحیه خداست، نعمان بن حارث در حالی که میگفت: «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ»، از نزد رسول اللَّه6 برگشت.
خداوند هم سنگی بر سرش کوبید و هلاکش نمود و آیه ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ را راجع به همین واقعه نازل فرمود. مجمع البیان ج 10 ص 352.
[4] . غایه المرام ص 335 ح 8.
[5] . «امروز تکمیل کردم برای شما دین شما را و تمام نمودم بر شما نعمت خود را و از بین ادیان، اسلام را برای شما انتخاب نمودم.» سوره مائده آیه 3.
[6] . مسند احمد ج 5 ص 366.