قرآن كریم میفرماید : ﴿إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً... صَعيداً جُرُزاً﴾.
کلمه «زینت» به معنای هر امر زیبایی است که وقتی به چیزی اضافه شود، جمالی به او میبخشد به طوری که رغبت هر کسی را به سوی آن جلب میکند. و کلمه «صعید» به معنای قشر زمین است و کلمه «جرز» به طوری که مجمع البیان گفته، زمینی است که گیاه نرویاند، گویی تخم گیاهان را میخورد.[1]
در این دو آیه، بیان عجیبی در حقیقت زندگی بشر در زمین ایراد شده، و آن این است که نفوس انسانی ـ که در اصل جوهری است علوی و شریف ـ هرگز مایل نبوده که به زمین دل ببندد و در آنجا زندگی کند، ولی عنایت خداوند تبارک و تعالی چنین تقدیر کرده که کمال و سعادت جاودانه او از راه اعتقاد و عمل حق تامین گردد، به همین جهت تقدیر خود را از این راه به کار بسته که او را در موقف اعتقاد و عمل نهاده، به محک تصفیه و تطهیرش برساند و تا مدتی مقدر در زمینش اسکان داده میان او و آنچه که در زمین هست علقه و جذبهای برقرار کند و دلش به سوی مال و اولاد و جاه و مقام شیفته گردد.
این معنا را از این جای آیه استفاده کردیم که میفرماید: آنچه در زمین هست ما زینت زمین قرارش دادیم. و زینت بودن مادیات فرع بر این است که در دل بشر و در نظر او محبوب باشد، و دل او به آنها بستگی و تعلق یافته در نتیجه سکونت و آرامش یابد.
و وقتی آن مدت معین که خدا برای سکونتشان در زمین مقرر کرده به سر آمد، و یا به عبارتی آن آزمایشی که خدا میخواست از فرد فرد آنان به عمل آورد و تحقق یافت، خداوند آن علاقه را از بین آنها و مادیات محو نموده، آن جمال و زینت و زیبایی که زمین را از آن میگیرد، و زمین به صورت خاکی خشک و بیگیاه میشود، آن سرسبزی و طراوت را از آن سلب میکند، و ندای رحیل و کوچ را برای اهلش سرمیدهد، از این آشیانه بیرون میروند، در حالی که چون روز تولدشان منفرد و تنها هستند.
این سنت خدای تعالی در خلقت بشر و اسکانش در زمین و زینت دادن زمین و لذائذ مادی آن است تا بدین وسیله فرد فرد بشر را امتحان کند و سعادتمندان از دیگران متمایز شوند.
و به همین منظور نسلها را یکی پس از دیگری به وجود میآورد و متاعهای زندگی را که در زمین است، در نظرشان جلوه میدهد، آن گاه آنان را به اختیار خود وا میگذارد تا آزمایش تکمیل گردد. بعد از اتمام آن، ارتباط مزبور را که میان آنان و آن موجودات بود بریده، از این عالم که جای عمل است به آن نشاه که سرای حساب است، منتقلشان میکند،
پس حاصل معنای آیه این شد که: اعراض ایشان از دعوت و انذار و بشارت، باعث تاسف بیش از حد تو نشود، و اگر میبینی که سرگرم تمتع حیات مادیاند، ناراحت مباش، زیرا اینها اولین مردمی نیستند که چنین هستند و کاری هم نمیتوانند بکنند، بلکه نه تنها نمیتوانند کاری صورت دهند بلکه همین اعراض و سرگرمی به متاع دنیا خود آزمایش الهی است که ایشان را مسخر کرده است.
آری این ماییم که بشر را در روی زمین منزل و متاعهای آن را در نظرش جلوه دادیم، که بینندگان را شیفته خود کند تا نفوسشان مجذوب گشته، امتحان ما صورت گیرد و معلوم شود که کدامشان بهتر عمل میکنند، و آن گاه پس از اتمام امتحان، به تحقیق که همین ما زمین و آنچه را که در آن است به صورت سرزمین خشک و فاقد چیزی که مایه رغبت باشد، در میآوریم.
پس ناگفته پیداست که خدای سبحان از همه بشر ایمان نخواسته، تا ایمان نیاوردن عدهای، به معنای شکست خوردنش باشد، و استمرارشان در کفر و ضلالت به معنای مغلوب شدن خدا باشد، و از این جهت تو ناراحت شوی، بلکه همین سرنوشت را، خود او برایشان تنظیم نموده تا امتحانشان کند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته غالب است.
از آنچه گذشت این معنا روشن گردید که جمله ﴿وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعيداً جُرُزاً﴾ از باب استعاره به کنایه است، و مراد از آن، قطع رابطه تعلق بین انسان و متاعهای زندگی زمینی است.
بحث روایتی :
در تفسیر عیاشی از برقی روایت کرده که او بدون ذکر سند از ابی بصیر از امام باقر7 روایت کرده که در ذیل جمله ﴿لِيُنْذِرَ بَأْساً شَديداً مِنْ لَدُنْهُ﴾ فرموده: مقصود از «باس شدید» علی7 است که از طرف رسول خدا6 مامور به کشتن دشمنانش گردید.[2]
و در تفسیر قمی در حدیث ابی الجارود از امام باقر7 آورده که در تفسیر آیه ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ﴾ فرموده: یعنی بکشی خود را در اثر مخالفت ایشان، و در باره کلمه «اسفا» فرموده: یعنی از حزن و اندوه[3] و در الدر المنثور است که ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابن مرودیه و حاکم در تاریخ از ابن عمر روایت کردهاند که رسول خدا6 آیه ﴿لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ را تلاوت فرمود، من پرسیدم: یا رسول اللَّه معنای آن چیست؟ فرمود: یعنی تا آنکه شما را بیازماییم که کدامیک عقل بهتر و ورع بیشتر از محارم خدا دارید و کدامیک سریعتر در اطاعت خدائید[4].[5]
[1] . مجمع البیان، ج 6، ص 450.
[2] . تفسیر عیاشی، ج 2، ص 321.
[3] . تفسیر قمی، ج 2، ص 31.
[4] . الدر المنثور، ج 4، ص 211.
[5] . پایان گفتار علامه طباطبایی.