borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد هفتم»
فعالیت آشکار

پیامبر اسلام6 روز دوشنبه نزدیک ظهر رحلت نمود. در این هنگام ابوبکر در بیرون مدینه در جرف[1]، و عمر در مدینه بود[2] عمر، و مغیرهٔ بن شعبه آمدند روی رسول اکرم6 را پس زدند. عمر گفت: عجبا! از هوش رفته. مغیره گفت: سوگند به خدا! پیامبر وفات کرده. عمر گفت: «تو دروغ می‌گویی، پیامبر نمرده، و با این گفتار می‌خواهی فتنه برانگیزی، مگر پیامبر تا منافقان را ریشه کن نساخته می‌میرد. آنگاه عمر به شدت تهدید نمود و گفت: هر کس بگوید پیامبر مرده است، دمار از روزگارش درخواهم آورد. ابن ام مکتوم، مؤذن نابینای پیامبر این آیه را خواند:

«محمد جز اینکه پیامبر است نیست، قبل از وی پیامبرانی درگذشته، اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به گذشته‌‌های خود برمی گردید.»[3]

عباس، عموی پیامبر آمد به عمر استدلال کرد که پیامبر مرده، اما با این همه عمر اصرار داشت که هرگز پیامبر نمرده! تا ابوبکر را که در منزلش در خارج مدینه و به انتظار نشسته بود مطلع سازد، و به محض اطلاع وارد مدینه گردید، دید که عمر ایستاده مردم را تهدید می‌کند. ابوبکر پس از ورود خطبه‌‌ی مختصری خواند و آیه‌ای را که ابن مکتوم خواند و در رأی عمر تأثیری نکرده بود خواند. عمر گفت: عجبا این آیه در قرآن است!؟ ابوبکر گفت: آری. از گفتار ابوبکر به ظاهر اطمینان پیدا کرد.

ابن هشام می‌گوید: «عمر گفت: وقتی که ابوبکر این آیه را خواند، پاهایم یارای حرکت نداشته و یقین کردم پیامبر مرده است.»[4]

ابن ابی الحدید می‌گوید: «ما اگر چه معتقدیم عمر آنچه از او در این واقعه سر زد بالاتر از این است که چنین برخوردی بکند، ولی در هنگام مرگ رسول خدا از فتنه‌‌ی امامت ترسید که نکند دسته‌ای به آن دست یابند از انصار و یا غیر انصار، و نیز از ارتداد و برگشت مردم از اسلام ترسید، چه اینکه هنوز اسلام ضعیف بود؛ و از خونریزی بیم داشت، چه اینکه اکثریت عرب به جهت کشته شدگان خود انتقامی نگرفته بودند، در انتظار فرصتی بودند که انتقام خود را بگیرند، مصلحت ایجاب می‌کرد برای آرامش مردم چنین برخوردی بکند که پیامبر خدا6 نمرده.

عمر با ایجاد چنین شبهه‌ای در قلب آنان آهنگ بد را در قلب آنان شکست و پنداشتند که عمر راست می‌گوید، و از دست زدن به هر ماجرایی بازداشت، به گمان اینکه پیامبر نمرده و همچون موسی7 از قوم خود پنهان شده. عمر به آنان می‌گفت: پیامبر همچون موسی از نظرهای شما پنهان شده و برمی گردد و دست آنانی را که مردم را با مرگ وی در فتنه افکندند قطع خواهد کرد.»[5]

آیا این عمل جز این را می‌رساند که عمر با این نیرنگ و دسیسه می‌خواست افکار مسلمانان را تا رسیدن ابوبکر مشغول دارد و به تصدیق ابن ابی الحدید مردم، دیگر به سراغ انصار و بنی هاشم (اهل بیت) نروند؛ زیرا کسی که اگر توطئه‌ها صورت نمی‌‌گرفت حتما خلافت را پس از رحلت خاتم انبیا6 به دست می‌گرفت، مولای متقیان7 بود، زیرا پس از آن جانفشانی‌ها که به قول صدیقه‌‌ی طاهره: «هرگاه شاخی از شیطان ظهور می‌کرد و یا دهان مشرکان گشوده می‌شد، برادرش را به گلوگاه دشمن می‌انداخت، و او هم تا دشمن را گوش مالی نمی‌‌کرد بر نمی‌‌‌گشت» دیگر جایی برای غیر باقی نمی‌‌ماند.

ابن ابی‌الحدید از قول زبیر بن بکار نقل می‌کند: «هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، خویشاوندان تیمی او افتخار کردند. محمد بن اسحاق گفته که عموم مهاجران و اکثریت انصار شکی نداشتند صاحب خلافت پس از رسول اکرم6 مولای متقیان7 است.»[6] البته برای سعد بن عباده انصاری فعالیت می‌کردند. سعد بن عباده، رئیس قبیله‌ی خزرج و از انصار بود و خزرجی‌ها به دور او جمع بودند، ولی با وجود مهاجران و بالاخص رقیبش در قبیله‌‌ی اوس، خلافت برای او میسر نبود؛ و برای ابوبکر عده‌ای مانند عمر، و ابوعبیده جراح و مغیرهٔ بن شعبه، و عبدالرحمن عوف و عده‌‌ی دیگر از اعضای حزب سری فعالیت داشتند.

 


[1] . موضع علی ثلاثهٔ امیال من المدینهٔ نحو الشام و به کانت اموال لعمر بن الخطاب و لاهل المدینهٔ «معجم یاقوت».

[2] . طبقات ابن سعد، ج 2، ص 56.

[3] . ﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ﴾ آل عمران (3) آیه‌ی 144.

[4] . سیره ابن هشام، ج 2، 306.

[5] . شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 42.

[6] . همان، ج 6، ص 21.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: