امیرالمؤمنین7 در بخش دوم خطبه 185 میفرماید:
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ الصَّفِيُّ وَ أَمِينُهُ الرَّضِيُّ6 أَرْسَلَهُ بِوُجُوبِ الْحُجَجِ وَ ظُهُورِ الْفَلَجِ وَ إِيضَاحِ الْمَنْهَجِ فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ صَادِعاً بِهَا وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ دَالًّا عَلَيْهَا وَ أَقَامَ أَعْلَامَ الِاهْتِدَاءِ وَ مَنَارَ الضِّيَاءِ وَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلَامِ مَتِينَةً وَ عُرَى الْإِيمَانِ وَثِيقَة.
ترجمه
و گواهی میدهم که محمّد بنده و فرستاده برگزیده و امین مرضی اوست ـ درود خدا بر او و خاندانش باد ـ (خداوند) او را برای بیان حجتهای لازم و پیروزی آشکار (حق بر باطل) و روشن ساختن راه حق فرستاد. او رسالت خود را آشکارا ابلاغ کرد و انسانها را بر مسیر حق قرار داد در حالی که راه پیشرفت را به آنها نشان داده بود، پرچمهای هدایت را برافراشت و نشانههای روشن را برپا ساخت، ریسمانهای (خیمه) اسلام را محکم نمود و دستگیرههای ایمان را استوار ساخت.
ابعاد وجودی پیامبر اسلام
امام7 به دنبال بخش اوّل این خطبه که به بیان دقیقترین صفات جمال و جلال خدا پرداخته بود به اصل دوّم دین؛ یعنی شهادت به رسالت پیامبر اکرم6 میپردازد و او را با صفاتی که بیانگر همه ابعاد وجودی آن حضرت است وصف میکند و میگوید: «و گواهی میدهم که محمّد بنده و فرستاده برگزیده و امین مورد رضایت اوست، درود خدا بر او و خاندانش باد».
به یقین اگر خداوند کسی را بر میگزیند و او را امین میداند و از وی راضی میشود به دلیل خلوص کامل و صفا و پاکی او در همه جهات است و این تعبیرات اشارهای به مسئله عصمت پیامبر از هرگونه خطا و گناه است.
سپس به برنامههای مختلف و اهداف بعثت آن حضرت پرداخته، چنین میفرماید: «او را برای بیان حجتهای لازم و پیروزی آشکار (حق بر باطل) و روشن ساختن راه حق فرستاد».
به این ترتیب در جملههای سه گانه بالا اهداف بعثت را که اتمام حجت و پیروزی حق بر باطل و روشن ساختن راه سعادت است بیان فرموده است.
آن گاه به برنامههای عملی پیامبر پرداخته، چنین میفرماید: «او رسالت خود را آشکارا ابلاغ کرد، و انسانها را بر مسیر حق قرار داد، در حالی که راه پیشرفت را به آنها نشان داده بود، پرچمهای هدایت را برافراشت و نشانههای روشن را بر پا ساخت، ریسمانهای (خیمه) اسلام را محکم نمود و دستگیرههای ایمان را استوار ساخت.
در آغاز، سخن از پرداختن به ابلاغ رسالت الهی به طور کلی به میان آمده است، همان گونه که در قرآن مجید میفرماید: «﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾؛
آنچه را مأموریت داری آشکارا بیان کن و از مشرکان روی بگردان».[1] سپس از جزئیات این برنامه سخن میگوید که پیامبر6 مردم را از بیراهه به جاده اصلی دعوت کرد و دلایل و نشانهها را برای پیمودن این راه به آنها گوشزد نمود و چراغهای نورانی بر سر هر راه نهاد تا به هنگام تاریکی نیز از ادامه مسیر باز نایستند و سرانجام با بیانات کافی و تدبیرهای سازنده رشتههای اسلام را محکم ساخت و دستگیرههای ایمان را استحکام بخشید.
کمتر کلامی را میتوان پیدا کرد که در عین کوتاهی و فشردگی این همه مطلب را درباره اهداف و برنامههای پیغمبر اسلام6 بیان کند.
جمله «وَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلَامِ مَتِينَةً» گویا اسلام را به خیمهای تشبیه میکند که ریسمانهای محکمی از هر سو آن را به زمینهای اطراف متصل کرده است تا تندبادها نتواند آن را از جا بر کند این ریسمانها اموری مانند جمعه و جماعات و حج و زکات و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر است که همیشه حوزه اسلام را حفظ کرده و از آن دفاع مینماید، هر جا این تعلیمات اسلامی پیاده شود اسلام بیمه میشود و هرگاه ضعیف گردد دشمنان بر مسلمین چیره خواهند شد.
جمله «وَ عُرَى الْإِيمَانِ وَثِيقَة» ایمان را تشبیه به طنابی کرده که دستگیرههای مختلفی در آن است و برای نجات از قعر چاه، یا نجات در پرتگاهها باید به این دستگیرهها چسبید. بدیهی است اگر این دستگیرهها سست و ضعیف باشد نه تنها انسان نجات نمییابد، بلکه گرفتار سقوط خطرناکی میشود.
این دستگیرهها همان فروع و تعلیمات اسلام در برنامههای مختلف عبادی و اجتماعی است که در احادیث نیز به آن اشاره شده است. از جمله در حدیث است که پیغمبر اکرم6 روزی از یارانش سؤال کرد: «کدام یک از دستگیرههای ایمان محکمتر است؟ «جمعی گفتند: خدا و پیامبرش آگاهترند؟ و بعضی از نماز یا زکات و.. . نام بردند. رسول خدا6 فرمود: «آنچه گفتید دارای فضیلت است؛ ولی پاسخ اصلی نیست»: «محکمترین دستگیرههای ایمان دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برای خداست، و محبّت اولیاء الله و بیزاری از اعداء الله است».[2]
البتّه مفاهیم اخلاقی همچون توکل و تفویض و تسلیم و رضا و صبر و یقین و مانند آنها که در روایات به آن اشاره شده نیز میتواند به عنوان دستگیرههای ایمان معرفی شود و هیچ کدام با یکدیگر منافاتی ندارند.
[1] . سوره حجر، آیه 94.
[2] . الکافی، جلد 2، صفحه 126، حدیث 6.