در سال هشتم هجری که سپاه اسلام پس از جنگهای متعدد کوچک و بزرگ ورزیده و از نظر تعداد نیز زیاد شده بود پیغمبر اکرم6 لازم دانست که به سوی مکه رفته و شهر و مولد خود را که در اثر توطئه قریش شبانه از آنجا هجرت کرده بود تصرف کند.
مدت سیزده سال پیغمبر6 در شهر مکه مشرکین قریش را به توحید و خدا پرستی دعوت کرده و نه تنها از این دعوت نتیجهای حاصل نشده بود بلکه در اذیت و آزار او هم نهایت کوشش را به عمل آورده بودند. پس از هجرت به مدینه به طوری که گذشت مشرکین مکه دائما با مسلمین در حال مبارزه و زد و خورد بودند.
مسلمین مهاجر که به حال ترس و زبونی شبانه از مکه فرار کرده و به مدینه رو آورده بودند اکنون موقع آن رسیده است که با صولت و عظمت در رکاب پیغمبر6 وارد مکه شوند.
بعضی از مسلمین در اندیشه فرو رفته و از سرانجام کار خود بیمناک بودند، ولی رسول خدا6 آنها را به فتح و پیروزی بشارت میداد. زیرا وعده فتحی را که خداوند به او فرموده بود از این آیه استنباط میکرد:
﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّـهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّـهُ آمِنينَ﴾.[1]
همچنین سوره نصر نیز که پیش از فتح مکه نازل شده بود به فتح مکه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.
هدف اصلی پیغمبر6 این بود که فتح مکه به احترام خانه خدا، که در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونریزی انجام شود، بدین جهت ابتداء اندیشه خود را در مورد حرکت به سوی مکه و زمان آن را از مسلمین پنهان میداشت که مبادا این موضوع به اطلاع قریش برسد و تنها کسی را که امین و رازدار خود دانسته و با او مشورت میکرد علی7 بود، ولی پس از مدتی چند نفر از اصحاب را نیز از این مطلب آگاه گردانید. یکی از مهاجرین به نام حاطب که در مکه اقوامی داشته و از مقصود پیغمبر با خبر شده بود نامهای نوشته و آن را به وسیله زنی به مکه فرستاد و قریش را از تصمیم پیغمبر آگاه نمود.
خداوند تعالی رسول اکرم6 را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت علی7 را با زبیر برای استرداد نامه به سوی آن زن فرستاد و آنها در راه به او رسیده و نامه را باز گرفتند.[2]
رسول خدا6 در اوائل رمضان سال هشتم هجری با سپاهیان خود که از مهاجر و انصار تشکیل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند به قصد فتح مکه از مدینه خارج گردید.
چون به نزدیکیهای مکه رسید عباس بن عبدالمطلب، برای ترسانیدن قریش از کثرت سپاهیان اسلام که با ساز و برگ کامل نظامی مجهز بودند به سوی مکه شتافت اهالی مکه نیز از آمدن پیغمبر کم و بیش آگاه بودند بدین جهت ابوسفیان برای کسب اطلاع از مکه بیرون آمد و در راه به عباس رسید.
عباس بن عبدالمطلب، کثرت مسلمین مخصوصا ایمان قوی و روح سلحشوری آنها را برای ابوسفیان نقل کرد و او را از عواقب وخیم مقاومت در برابر سپاهیان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود که به خدمت رسیده و تسلیم شود.
ابوسفیان از روی اضطرار و ناچاری پذیرفت و به حمایت عباس از میان دریای سپاه در حالی که از قدرت و شوکت آن متحیر شده بود گذشته و به خدمت پیغمبر رسید و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.
ابوسفیان که مدت 21 سال کفار قریش را علیه آن حضرت تحریک و تجهیز میکرد، اکنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده، و با دیده اعجاب و شگفتی به آن سپاه منظم و منضبط مینگرد، و انتظار عفو و بخشش از گذشته را دارد. پیغمبر اکرم6 به نص قرآن کریم دارای خلق عظیم و رحمهٔ للعالمین بود.[3] ابوسفیان را به مکه فرستاد تا برای کسانی که اسلام آوردهاند امان بگیرد.
رسول خدا6 پرچم را که ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از این نظر که او ممکن است با اهالی مکه با خشونت و جدال رفتار کند) به دست علی7 داد و با سپاه مسلمین در حالی که جاه و جلال آنها چشم هر بیننده را خیره و مبهوت میکرد وارد مکه شد و در مقابل در کعبه ایستاد و گفت:
لا إِلهَ إِلاَّ اللَّـهُِ وحده وحده صدق وعده و نصر عبده.. .
آن روز، اولین روزی بود که شعار توحید و خدا پرستی علنا در مکه علنی گردید و بانگ اذان بلال، که بر فراز کعبه ایستاده بود، با آهنگ دلنشین در فضای مکه طنینانداز شد و مسلمین به پیغمبر6 اقتداء کرده و نماز خواندند. سپس آن حضرت اهل مکه را که منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: در حق خود چه میگوئید و چه گمان دارید؟
گفتند: سخن به خیر گوئیم و گمان نیک داریم، برادری کریم و برادر زاده کریمی و بر ما قدرت یافتهای.
رسول اکرم6 را از کلام آنان رقتی روی داد و فرمود من آن گویم که برادرم یوسف گفت ﴿لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ﴾.
آنگاه فرمود: بروید که همه آزادید.[4] این عفو عمومی در روحیه اهالی مکه تأثیر نیکو بخشید و همه بی اختیار محبت آن حضرت را در دل خود جای دادند.
آنگاه پیغمبر6 دستور داد تمام بتها را شکستند و علی7 را همراه خود به داخل کعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستی بود از میان برده و آنها را در هم شکسته و بیرون ریختند.
از جمله صفات عالیه علی7 بت شکنی اوست که به هیچ وجه حاضر نبود مظاهر شرک و کفر را در بین مردم مشاهده کند و چون بعضی از بتهای بزرگ مانند هبل بر فراز کعبه نصب شده بود علی7 به دستور پیغمبر اکرم6 پای بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس کعبه را از لوث بت پرستی پاک گردانید.
غزوه حنین و طائف:
پس از فتح مکه مردم آن شهر دسته دسته به دین اسلام گرویده و با پیغمبر6 بیعت نمودند. نبیاکرم6 نیز چندی در مکه توقف کرده و امور آن شهر را مرتب ساخت و پس از برقراری امنیت و انضباط با سپاه فاتح خود تصمیم گرفت که به مدینه مراجعت نماید و در این مراجعت دو هزار نفر از اهالی تازه مسلمان مکه را هم به سپاه خود ملحق نمود به طوری که کثرت سپاهیان اسلام، مسلمین را به اعجاب و شگفتی واداشت. و ابوبکر گفت ما با این کثرت سپاهیان هرگز مغلوب نخواهیم شد ولی آنها ندانستند که کثرت سپاهیان چندان مهم نیست آنچه مورد توجه است توکل بر خدا و یاری خواستن از اوست. چنانکه موقع برخورد با دشمن مانند غزوه احد همه مسلمین از جمله ابوبکر فرار کردند و فقط 9 نفر از بنی هاشم و یکی هم ایمن بن ام ایمن در اطراف پیغمبر6 باقی ماندند تا اینکه خداوند آنها را نصرت فرمود و گریختگان بازگشتند و مجددا به دشمن حمله برده و پیروز گردیدند در این مورد خداوند در قرآن کریم فرماید:
﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً... .﴾[5]
و جریان امر به قرار زیر بوده است.
چون رسول خدا6 از مکه قصد مراجعت به مدینه نمود دو قبیله هوازن و ثقیف که اسلام نیاورده بودند با یکدیگر همدست شده و به فکر مقابله با مسلمین افتادند.
جنگجویان دو قبیله مزبور به فرماندهی مالک بن عوف که شنیدند پیغمبر6 از مکه به مدینه مراجعت میکند در حالی که تعدادشان بیشتر از سپاه مسلمین بود در تنگههای وادی حنین به کمین نشسته و مترصد عبور مسلمین شدند.
گروه طلیعه سپاه اسلام که تحت فرماندهی خالد بن ولید در حرکت بود وارد کمینگاه شد و غافلگیر گردید و چون شب از نیمه گذشته و هوا تاریک بود گروه مزبور از برخورد ناگهانی به سپاه دشمن وحشت زده شده و در حال عقب نشینی به تفرقه افتادند و عدهای هم مانند ابوسفیان و همدستانش که از ترس جان تازه مسلمان شده بودند، از این پیشامد خرسند گشتند و رو به فرار نهادند. بقیه نیز مانند غزوه احد بگریختند. و فقط 9 نفر از بنی هاشم در اطراف پیغمبر باقی مانده و آن حضرت را مراقبت میکردند.
در این جنگ نیز قهرمان منحصر به فرد صحنه کارزار علی7 بود که در جلو پیغمبر بر دشمنان حمله میکرد و ضمن کشتن آنها از نزدیک شدن آنان به آن حضرت ممانعت مینمود.
شیخ مفید; مینویسد که باقی ماندن چند نفر از بنیهاشم در اطراف پیغمبر نیز به خاطر باقی ماندن علی7 بود و همچنین برگشتن مسلمین پس از گریختن و پیروزی آنان به دشمن هم به خاطر ثابت ماندن آن حضرت بود.[6]
پیغمبر اکرم6 به عموی خود عباس بن عبدالمطلب که صدای رسا و بلندی داشت فرمود مهاجر و انصار را به اجتماع دعوت کن و از تفرقه و پراکندگی سپاهیان جلوگیری نما، عباس با صدای بلند آنها را به آرامش و اجتماع دعوت نمود و اضافه کرد که پیغمبر سلامت میباشد. لذا فراریان کم کم جمع شده و چون هوا نیز روشن شده بود حمله سختی بر دشمن وارد آوردند، علی7 مالک بن عوف رئیس قبیله هوازن و همچنین ابو جرول را که پرچمدار آن طایفه بود به ضرب شمشیر از پا در آورد و با کشته شدن رئیس و پرچمدار قبیله صفوف دشمن از هم پاشیده و فرار کردند مسلمین آنها را تعقیب کرده گروهی را کشته و گروهی را هم اسیر نمودند.[7]
پس از خاتمه جنگ حنین مسلمین متوجه طائف شدند زیرا قبیله ثقیف در طائف ساکن بود و ابوسفیان بن حارث که از جانب رسول اکرم6 به طائف اعزام شده بود شکست خورده و مراجعت نموده بود، لذا خود آن حضرت با سپاهی به طائف رفته و آنجا را محاصره نمود و این محاصره متجاوز از بیست روز به طول انجامید.
پیغمبر6 علی7 را با گروهی برای شکستن بتهای اطراف طائف اعزام نمود و آن حضرت در این مأموریت شهاب نامی را که از شجاعان قبیله خثعم بوده و در سر راه مانع حرکت او شده بود با شمشیر دو نیم کرده و به پیشروی خود ادامه داد تا تمام بتها را در هم شکست، همچنین قهرمان آن طایفه را که نافع بن غیلان نام داشته و برای مبارزه با مسلمین به همراهی عده دیگر بیرون آمده بود طعمه شمشیر ساخته و مشرکین را تار و مار نمود، گروهی از ترس شمشیر اسلام آورده و گروهی هم متواری شدند. علی7 با پرچم فیروزی به خدمت پیغمبر برگشت و جنگ دو قبیله هوازن و ثقیف نیز خاتمه یافت.
جنگ طائف، آخرین جنگ داخلی اسلام با اعراب محسوب میشود. زیرا پس از این جنگ در داخل عربستان کسی را قدرت طغیان و یاغیگری در برابر پیغمبر اکرم6 نبوده و تمام شبه جزیره عربستان در قلمرو نفوذ و اقتدار آن حضرت در آمده بود لذا برای بسط و اشاعه دین الهی لازم بود که کشورهای خارجی را به دین اسلام دعوت نمایند.
[1] . سوره مبارکه فتح، آیه 27.
[2] . تاریخ طبری سیره ابن هشام، جلد 2، ص 398، ارشاد مفید;، اعلام الوری.
[3] . ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ «سوره انبیاء، آیه 107» ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ «سوره ن، آیه 4»
[4] . تاریخ طبری، منتهی الامال.
[5] . سوره توبه، آیه 24 و 25.
[6] . ارشاد مفید، ج 1، باب 2، فصل 40: (و ذلک انه علیه السلام ثبت مع رسول الله عند انهزام کافة الناس الا النفر الذین کان ثبوتهم بثبوته. و آن بمقامه ذلک المقام و صبره مع النبی6 کان رجوع المسلمین الی الحرب و تشجعهم فی لقاء العدو). «یعنی به فرض محال اگر علی ثابت نمیماند نه بنی هاشم میماند و نه از فراریان کسی بر میگشت.»
[7] . سیره ابن هشام ـ اعلام الوری ارشاد مفید; ج 1، باب 2، فصل 38.