borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد هفتم»
محمّدﹷ پدر من و برادر پسر عموی من است

صدیقه اطهر3 در ادامه خطبه می‌فرماید:

«أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً، وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً»؛ یعنی: می‏گویم آن هم نه یکبار، بلکه تکرار می‏کنم و هیچگاه در گفتارم اشتباه ندارم و کارهایی که انجام می‏دهم بر خلاف حق نیست.

فاطمه3 پس از معرفی خود که من فرزند چنان پدری هستم تأکید می‌کند که همۀ گفتار و کردارم صحیح و درست است و بلافاصله این آیه را قرائت می‌کند:

﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ»[1]؛ یعنی: «هر آینه رسولی آمد از خودتان برای شما، وقتی بر شما سختی و فشار وارد می‌شد برای او سخت و ناگوار بود. در هر چه که خیر شما در آن قرار داشت او حریص بود یعنی می‏خواست به شما خیر برساند و نسبت به مؤمنین مهربان بود».

حضرت زهرا3 در این عبارات می‏خواهد؛ بگوید رسول خدا اینقدر غمخوار و دلسوز شما بود و همواره می‏خواست به شما خیر برساند. من دختر چنین کسی هستم. آیا رفتاری که با من کردید سزاوار بود؟! آیا صحیح بود؟.. . آدمی خیلی باید نفهم و دور از انصاف باشد که منظور این عبارات را درک نکند:

«فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ نِسَائِكُمْ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجَالِكُمْ؛ یعنی: و اگر مراجعه کنید به نسب پیغمبر اکرم6 و او را بشناسید می‏فهمید که او پدر من است، نه پدر زن‌های شما و او برادر پسرعموی من است، نه برادر مردان شما.

با این نحو استدلال همه حاضران در مجلس غافلگیر شدند. زیرا می‌گوید شما معتقدید که پدر من پیغمبر است من هم فرزند او هستم و او برادر همسر من است.

چقدر زیباست؛ که بدون اینکه اسم علی7 را ببرد می‌گوید؛ پیغمبر خدا برادر پسرعموی من است. و بدین‏ترتیب اشاره می‌کند به ماجرای عقد اخوت. همه می‏دانستند پیغمبر اکرم6 پس از ورود به مدینه بین مهاجرین و انصار عقد اخوّت و برادری بستند. امّا طرف عقد اخوّت خودشان را حضرت علی7 قرار دادند و این یک اخوّت حساب شده و معنوی بود.

پیمان برادری میان پیامبر اسلام6 و حضرت علی7 به دنبال آن اتفاق افتاد که پیامبر6 میان مهاجران و انصار پیمان برادری بست. این پیمان و نیز حدیث منزلت و هم‌طرازی، بیانگر یکی از فضیلت‌های بلند و مناقب بزرگ برای امام علی7 استت. چون در این عقد اخوّت جهات روحی و افق فکری، و حدود انس و رفاقت و درجات نفسی، کاملاً رعایت شده است. مسلّم است که این برادری امری اعتباری و تشریفاتی نبود، بلکه حاکی از یک نوع ارتباط و اتّصال واقعی است.

بی‌گمان، پیمان برادری، بیانگر یکی از فضیلت‌های بلند و مناقب بزرگ امام علی7 است. گزارش‌های فراوانی با اسناد متعدد درباره عقد اخوت میان پیامبر اسلام6 و امیر المؤمنین7 نقل شده است که برخی از آنها اشاره خواهیم کرد:

  1. 7 فرمود: رسول خدا6 به جست‌وجوی من بود تا مرا در محوّطه و باغی خوابیده یافت و با سر انگشت پا به من زد و فرمود: «ای علی! برخیز، سوگند به خدا که ترا راضی خواهم نمود. تو برادرم هستی و پدر فرزندانم! تو برای پایدارماندن سنّت من در میان مردم کارزار می‌کنی. کسی که در وفای به عهد من بمیرد در گنج بهشت است، و کسی که در وفای به عهد تو بمیرد بدهی خدا را ادا کرده و از عهده او بیرون آمده است، و کسی که بر مرام و دین تو بمیرد بعد از مردن تو، تا هنگامی که آسمان و زمین برپاست و خورشید طلوع و غروب می‌کند، خداوند زندگی او را با ایمان پایان داده و او را در بهشت امن داخل می‌کند».[2]
  2. 6 بین اصحاب خود عقد اخوّت‏ بسته و هر یک را با دیگری برادر قرار داد، علی بن ابی‌طالب7 آمد در حالی که از چشمانش اشک می‌ریخت گفت: ای پیامبر خدا! میان اصحابت پیمان برادری‏ بستی ولی برادری برای من مشخص نکردی! رسول خدا6 فرمود: «ای علی! تو در دنیا و آخرت برادرم هستی».[3]

3. احمد بن حنبل می‌گوید:

علی بن ابی‌طالب7 به رسول خدا6 گفت: ای پیامبر خدا! میان پیروانت پیمان برادری بستی و مرا واگذاردی؟ آن‌حضرت در پاسخش فرمود: «گمان می‌بری که به چه دلیل، تو را واگذاشتم؟ من تو را برای خودم واگذارده‌ام، تو برادرم هستی و من برادرت هستم».[4]

پس از آن‌که رسول خدا6 میان مسلمانان پیمان برادری بستند، فرمودند: «ای علی! تو برادرم هستی و جایگاه و منزلت تو نسبت به من مانند جایگاه و منزلت هارون نسبت به موسی است. تنها تفاوت در این است که بعد از من نبوّت برداشته شده است.. . در روز قیامت منادی از عرش خدا به من خطاب می‌کند: ای رسول خدا! پدرت ابراهیم چه پدر خوبی است و برادرت علی چه برادر خوبی است».[5]

  1. 6 بین مهاجران و انصار پیمان برادری بست و هر مردی را با نظیر و شبیه خودش برادر قرار داد و سپس دست علی بن ابی‌طالب7 را گرفت و فرمود: «این است برادر من». بنابراین رسول الله، آقای پیامبران و پیشوای پرهیزگاران و فرستاده خداوند جهانیان است و برای او شبیه و نظیری نیست، و علی بن ابی‌طالب برادر او است.[6]
  2. 6 در مسجدش وارد شدم و آن‌حضرت فرمود: «فلان بن فلان کجا است؟ «یکایک اصحاب خود را ذکر می‌نمود و از احوال آنها که نبودند جویا می‌شد و شخصی را به سوی آنان می‌فرستاد، تا همه محضر آن‌حضرت گرد آمدند. سپس حمد و ثنای خدا به جا آورد و بین آنها عقد اخوّت و برادری برقرار نمود.

حضرت علی7 به پیامبر گفت: ای رسول خدا! من چون دیدم آنچه با اصحابت انجام دادی و بین آنها برادری نهادی و با من چنین ننمودی نزدیک بود جان از قالبم برون آید و کمر من خُرد شود، اگر این از جهت ملالتی است که از من پیدا نموده‌ای پس رضا و بخشش و بزرگواری برای تو است. رسول خدا6 فرمود: «سوگند به آن خدایی که مرا به حقّ برگزیده است؛ من عقد برادری تو را تأخیر نینداختم مگر آن‌که تو را برای خودم قرار دادم، منزلت تو به من مانند منزلت هارون است به موسی، تفاوتی که هست آن‌که بعد از من پیامبری نخواهد بود، تو برادر و وارث من هستی».

حضرت علی7 گفت: یا رسول الله! چه چیز را من از شما به ارث می‌برم؟ رسول خدا6 فرمود: «آنچه را که پیامبران قبل از من برای اوصیای خود ارث می‌گذاردند». علی7 پرسید: پیامبران گذشته چه برای اوصیای خود ارث می‌گذاشتند؟ پیامبر6 فرمود: «کتاب خدا و سنّت پیامبر خدا را. ای علی! تو در بهشت با من هستی، در قصر من و با فاطمه دختر من، و تو برادر من هستی و رفیق من».[7]

  • چند مطلب مهم

اول. پیامبر اسلام6 در انجام پیمان برادری، روحیات پیروان خویش را در نظر داشت و به همین دلیل، در این عقد اخوّت، جهات روحی و توافق فکری و حدود انس و رفاقت و درجات نفسی کاملاً رعایت شده است.

در پیمان برادری حضرت علی7 با پیامبر6 اسراری است که با تأمّل و دقّت در روایات روشن می‌گردد. مسلّم است که این برادری یک امر اعتباری و تشریفاتی نبود، بلکه حاکی از یک نوع ارتباط و اتّصال واقعی است؛‏ به دلیل آن‌که وقتی امیر المؤمنین7 از پیامبر6 سؤال می‌کند که برای من برادری معیّن نفرمودی!، پیامبر در پاسخ می‌فرماید: «مگر تو برادری غیر از من داری»، یا «کسی را گمان می‌کنی که جز من برادرت باشد؟ من تو را برای خودم ذخیره نموده‌ام».

این ربط واقعی دلالت بر یک نوع وحدت و یگانگی در اصل خلقت و سرشت می‌کند مانند دو برادر حقیقی که از یک اصل و ریشه منشعب شده و در یک رحم رشد و نموّ پیدا کرده‌اند، همین طور روح مقدّس رسول خدا6 و روح مقدّس علی7 از یک عالم، که عالم نور و طهارت و توحید است، منشعب شده‌اند. لذا پیامبر6 که «سیّد المرسلین» و «امام المتّقین» و «رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ» است و شبیه و نظیری ندارد، به مقتضای مقام اخوّت؛ علی بن ابی‌طالب7 هم، «سیّد الوصیّین» و «امام المتّقین» و منصوب از سوی خداوند است و شبیه و نظیری ندارد.[8]

دوم. رسول خدا6 فرموده است: «ای علی! تو برادر من هستی در دنیا و آخرت». دنیا عالم ظاهر و آخرت عالم باطن است؛ یعنی حضرت علی7 در دنیا از جهت ابلاغ، جهاد، علم، قضاوت و سایر شئون نبوّت برادر پیامبر خدا6 است، و در آخرت از نقطه نظر علم، معرفت، توحید، صفات نیک و پسندیده و اطّلاع بر اسرار و غیب، برادر پیامبر است.[9]

سوم. به دنبال این حقیقت اخوّت؛ رسول خدا6 معنای وزارت را ذکر فرمود و به داستان اخوّت و وزارت هارون، برادر موسی تشبیه فرمود و غیر از منصب نبوّت که بعد از آن‌حضرت نخواهد بود، در جهات معنوی و ظاهری، امام علی7 را مانند هارون نسبت به موسی دانسته است.[10]

چهارم. می‌توان گفت که: منصب اخوّت از تمام مناصب امام علی7 بالاتر است؛ چون خلافت، وزارت، ولایت، امارت، وراثت، و...، همه از اصل یگانگی و اخوّت آن‌حضرت سرچشمه گرفته است و بعد از مقام عبودیّت خدا، هیچ مقامی را رفیع‌تر از آن نمی‌توان یافت، لذا رسول خدا6 فرمود: به متعرّضین خود بعد از من بگو: «إِنِّي عَبْدُ اللَّـهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ»؛[11] من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.

بر این اساس می‌توان نتیجه گرفت که «غرض از عقد اخوت بستن پیامبر6 با علی7 تعریف و بیان فضیلت آن‌حضرت بر غیر او است؛ زیرا پیامبر6 عقد اخوت بین شخص و نظیرش می‌بست، همان‌گونه که از روایات استفاده می‌شود... در نتیجه حضرت علی7 تنها نظیر رسول خدا6 در فضایل و کمالات می‌باشد».[12]

صدیقه کبری3 در ادامه می‌فرماید:

«وَ لَنِعْمَ المَعْزِی إِلَیْهِ6 فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنِّذارَةِ»  

و چه سعادتمند است کسی که به او نسبت داده شود. پیامبر اکرم6 ابلاغ کرد رسالتش را در حالی که مردم را با صدای بلند و رسا انذار می‌نمود.

یعنی کسی که به پدرم یعنی پیغمبر اکرم6 نسبت معنوی و روحی داشته باشد سعادتمند است و منظور حضرت علی7 است که شایستگی اخوّت معنوی با رسول اکرم6 را یافت. حضرت3 چه بسا عظمت همسر خود را بیان می‌کند که او در سطح روحیات و معنویات پیغمبر اکرم6 است و همان مرتبه و عظمت را داراست، چون حقیقت عقد اخوّت بر اساس یک نوع هماهنگی روحی است. حضرت باز هم نمی‏گوید او همسر من است بلکه می‌گوید او پسرعموی من است.

صَدْعْ به معنای شکافتن است و برای سخن گفتن بلند و اظهار کردن کلام همراه با صدای رسا به کار می‏رود. پس منظور حضرت این است که پدرم مبعوث شد در جمعی که سکوت و خاموشی همۀ آنها را فراگرفته بود و پدرم آن جوّ را شکست و این شکست اثر آهنگ توحید بود که از حلقوم پدر من درآمد. انذار هم یعنی اعلام خطر. یعنی پیغمبر جوّ غالب آن روز را که شرک و جاهلیت بود شکست و حق را که همان توحید است اظهار کرد.

در این فراز، صدیقه‌ی طاهره پس از معرفی بنیانگذار اسلام، به رسالت سنگین پیامبر در آن شرایط دشوار اشاره می‌فرماید و محتوای انقلاب را با تذکر دادن به «ایام الله» به بهترین وجهی بیان می‌کند.

در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّـهِ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾.[13]

به راستی ما موسی را با نشانه‌های خود فروفرستادیم که قوم خود را از تاریکی‌ها به نور هدایت درآرد و آنان را به «ایام الله» و روزهای خدا یادآور سازد، و در چنین رسالتی نشانه‌هایی از هدایت برای مردم استوار و سپاسگزار خواهد بود.»

  • مراد از یوم الله چیست؟

مراد از ایام الله، انقلاب‌های بنیادی و اجتماعی است که به دست پیامبران و فقط با اتکای به نیروی ایمان برای واژگون ساختن اساس جهل و ستم با تجهیزات سیاسی ظاهری، که درست در نقطه‌ی مقابل دعوت انبیا قرار دارد می‌باشد.

فرق انقلاب انبیاﹻ با دیگر انقلاب‌ها که به دست فاتحان تاریخ صورت گرفته، این است که هدف آنان از انقلاب، غلبه و به دست گرفتن اهرم قدرت است و در زیر سپر کلماتی زیبا و فریبا، مانند: رهایی توده‌ها، استقرار آزادی، مراعات حقوق و مانند این رقم وعده‌های دلنشین، فقط هدف، نیل به قدرت است که با فریب مردم به مقصد برسند؛ اما به شهادت تاریخ، این انقلاب‌ها مانند انقلاب فرانسه از آزادی حیوانی سر درآورده، و یا مانند انقلاب روسیه، به قیافه‌ی شدیدترین خفقان و تبدیل انسان‌ها به ابزار کار درآمد.

علی7 در نهج ‌البلاغه زمینه‌ی رشد قدرت‌های باطل را در جامعه بشری در همین نکته می‌داند، که باطل را در لباس حق جلوه می‌دهند و موجب گمراهی در جامعه می‌شوند:

امام7 در آغاز این خطبه به سرچشمه پیدایش فتنه‌ها در جوامع اسلامی می‌پردازد که هم، زمان بعد از رحلت رسول الله را شامل می‌شود و هم ماجراهایی همچون واقعه جمل و صفّین و نهروان را، و دقیقاً دست روی سرچشمه و نکته اصلی می‌گذارد، می‌فرماید:

«آغاز پیدایش فتنه‌ها پیروی از هوی‌ها و هوس‌ها و بدعت‌هایی است که با کتاب خدا مخالفت دارد».

آری ریشه اصلی فتنه‌ها دو چیز است: پیروی از هوای نفس و احکام دروغین خودساخته که مخالف کتاب خداست و بی شک اگر احکام قرآن در میان مردم حاکم باشد و اصالت قوانین اسلام حفظ شود و بدعت‌های ناروا در دین خدا نگذارند و همچنین در اجرای قوانین ناب الهی هوی و هوس را حاکم نکنند، فتنه‌ای پیدا نخواهد شد؛ چرا که این قوانین مجری عدالت و حافظ حقوق همه مردم و بیانگر وظائف است.

فتنه آن زمان شروع می‌شود که فزون طلبی‌ها آشکار گردد و قوانین الهی در مسیر مطامع شخصی تحریف شود. حق و عدالت زیر پا بماند و افراد و گروه‌ها وظائف الهی خود را فراموش کنند و به بدعت‌ها روی آورند.

در واقع آنجا که با تحریف و تفسیرهای غلط به هوی و هوس خود می‌رسند به سراغ آن می‌روند و هر جا نیاز به جعل احکام تازه‌ای دیدند دست به دامن بدعت می‌زنند، درست است که آن بدعت‌ها نیز از هوی و هوس‌ها سرچشمه می‌گیرد. ولی هوی و هوس و تمایلات شیطانی، گاه در نحوه تفسیر و اجرای احکام الهی نفوذ می‌کند و گاه به صورت بدعت‌ها و احکام مجعول. و به همین دلیل در کلام امام7 از یکدیگر جدا شده‌اند.

به عنوان مثال؛ می‌توان به فتنه «بنی امیه» که در اسلام، از بزرگ‌ترین فتنه‌ها محسوب می‌شود اشاره کرد. آنها برای رسیدن به حکومت خود کامه خویش بر مرکب هوی و هوس سوار شدند و تا آنجا که توانستند در احکام اسلام تفسیر و توجیه نادرست روا داشتند و آنها را به سود منافع شخصی خود توجیه نمودند و هر جا امکان نداشت دست به بدعت جدیدی زدند.

«معاویه» خلافت اسلامی را با نیرنگ به چنگ می‌آورد و بر اساس بدعتی جدید آن را در خاندان خود موروثی می‌کند، «زیاد» را برادر خود می‌خواند و برای یزید در حیات خود از مردم بیعت می‌گیرد و سبّ و دشنام امیرمؤمنان علی7 را که پاک‌ترین و آگاه‌ترین و بزرگ‌ترین شخصیت اسلام بعد از پیغمبر خدا بود در قلمرو حکومت خود، سنّت می‌شمرد، خود و یارانش در ریختن خون عثمان شرکت می‌کنند و سپس به خونخواهی او بر می‌‌‌خیزند![14]

سپس می‌افزاید: «و گروهی چشم و گوش بسته و نادان، یا هواپرست آگاه به پیروی آنان بر می‌‌‌خیزند و از هوی‌ها و هوس‌ها و بدعت‌های آنان برخلاف دین خدا حمایت می‌کنند».[15]

در جمله بعد به ابزار این کار، اشاره شده، ابزاری که در تمام طول تاریخ از سوی همه هواپرستان و جنایتکاران مورد استفاده قرار گرفته و به صورت یک سنّت همیشگی درآمده است و آن این که آنها همیشه برای رسیدن به مقاصد خود حق و باطل را به هم می‌آمیزند و حق را سپری برای حمایت از باطل و یا پوسته شیرین و جالبی برای پنهان کردن زهر باطل، قرار می‌دهند، می‌فرماید: «اگر باطل از آمیختن با حق جدا می‌‌‌گردید بر کسانی که طالب حقّند پوشیده نمی‌‌ماند، و اگر حق از آمیزه باطل پاک و خالص می‌شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع می‌‌‌گردید».[16]

امام7 در این مورد می‌فرماید: «ولی بخشی از این گرفته می‌شود و بخشی از آن، و این دو را به هم می‌آمیزند، و در اینجا است که شیطان بر پیروان و دوستان خود مسلّط می‌شود و تنها کسانی که مشمول رحمت خدا بوده‌اند از آن نجات می‌‌‌یابند»![17]

این تعبیر به خوبی نشان می‌دهد که آمیختن حق و باطل به یکدیگر مانع از شناخت باطل نیست، هر چند به دقّت و کنجکاوی یا پرسش از آگاهان نیاز دارد. به همین دلیل امام7 می‌فرماید: در گیرودار آمیزش حق و باطل شیطان بر دوستان و پیروانش چیره می‌شود و خداجویان حق طلب از خطر گمراهی در این گونه جریانات درامانند.

در واقع آمیزش حق و باطل چراغ سبزی است برای هوی پرستان و بهانه‌ای است برای پیروان شیطان، که وجدان خود را فریب دهند و در برابر دیگران استدلال کنند که ما به این دلیل و آن دلیل (اشاره به قسمت‌هایی از حق که با باطل آمیخته شده) این راه را برگزیده‌ایم.

به این ترتیب مردم در برابر آمیزش حق و باطل به سه گروه تقسیم می‌شوند:

گروه اول؛ همان حق طلبان آگاه و مخلصند، که به لطف پروردگار از توطئه‌‌های شوم فتنه جویان درامانند.[18]

گروه دوم؛ هوی پرستان بهانه جو هستند، که می‌خواهند به بهانه حق در راه باطل گام بگذارند و در واقع نیمه آگاهند و با پای خود در دام شیطان می‌روند.

گروه سوم؛ افراد ساده لوحی هستند که تشخیص حق از باطل، در این آمیزه خطرناک، برای آنها مشکل است و ناآگاهانه گرفتار دام شیطان می‌شوند. مگر این که در پناه رهبر آگاه و فرزانه‌ای جای گیرند.

شبیه همین معنی در خطبه 38 گذشت، آنجا که امام7 شبهه را تفسیر می‌فرماید و راه نجات از آن را نشان می‌دهد و می‌گوید: شبهه را از این رو شبهه نام نهاده‌اند که شباهت به حق دارد اما اولیاء الله گرفتار آن نمی‌‌شوند، چرا که نور یقین در اینجا راهنمای آنها است.. . ولی دشمنان خدا بر اثر گمراهی در دام شبهات گرفتار می‌شوند.

  • نکته‌ها
  • 1ـ ریشه فتنه‌ها

تاریخ اسلام مخصوصاً تاریخ قرن اوّل و دوم مملوّ از فتنه‌‌های شگفت انگیز و دردناک است که زحمات پیامبر اسلام6 و یاران مخلص او را تا حدّ زیادی بر باد داد و اگر این فتنه‌ها نبود و اسلام در همان مسیری که پیامبر6 برای آن تعیین فرموده بود پیش می‌رفت، امروز جهان دیگری داشتیم. مخصوصاً در بیست و پنج سال بعد از رحلت پیامبر6 فتنه‌ها غوغا می‌کرد.

هنگامی که امام امیرمؤمنان علی7 در سال 35 هجری به خلافت ظاهری رسید تلاش فوق العاده‌ای برای بازگرداندن اسلام به مسیر اول نمود؛ ولی دامنه فتنه آن قدر گسترده شده بود که از هر طرف به اصلاح آن می‌پرداخت از سوی دیگر فتنه جدیدی آشکار می‌شد.

در سال‌های آخر خلافت عثمان همه چیز دگرگون شد و تمام ارزش‌های اسلامی زیر سؤال رفت و سنت‌ها و ارزش‌های عصر جاهلیت کاملا زنده شد و بازماندگان لشکر شرک و نفاق همه جا در صحنه ظاهر شدند و پست‌های کلیدی را گرفتند و همین امر کار را بر امام7 دشوار و پیچیده کرد. درست است که امام7 در سایه مجاهدات مستمر و جانکاهش بار دیگر ارزش‌ها را زنده فرمود؛ ولی متأسّفانه فتنه‌ها خاموش نشد و شهادت امام7 که به دست همین فتنه جویان شیطان صفت انجام گرفت از ادامه راه جلوگیری کرد.

سپس در دوران حکومت معاویه و یزید و سایر حکام شجرة خبیثة اموی، فتنه‌ها آشکارتر گشت. خون‌های بی گناهان ریخته شد، بدعت‌ها آشکار شد، هوی و هوس حاکم گردید و در عصر بنی عباس به اوج خود رسید و اسلام راستین در چنگال این خودکامگان گرفتار شد.

و اعمالی از حکام این دو سلسله (بنی امیه و بنی عباس) سر زد که هیچ شباهتی به اسلام نداشت با این که متأسّفانه لقب خلیفه رسول الله را یدک می‌کشیدند.

اگر به ریشه این فتنه‌ها بنگریم به صدق کلام امام7 در خطبه بالا کاملا
پی می‌بریم که ریشه این فتنه‌ها عمدتاً دو چیز بود: یکی، پیروی از هوی و هوس‌های شیطانی و دوم، بدعت گذاری در دین خدا. در همه جا این دو اصل به چشم می‌خورد، گروهی از فتنه جویان به اصل نخست تمسّک می‌جویند و گروهی به اصل دوم و گروهی به هر دو. و شرح این سخن حتی در یک کتاب نمی‌‌گنجد و از این دیدگاه به بررسی مجدّد تاریخ، در آن قرون نیاز دارد.

  • 2ـ سیاست‌هاى شیطانى

از جمله شگفتی‌ها این است که اصول سیاست‌های خودکامگان در طول تاریخ تقریباً یکسان است. در چند هزار سال قبل، فرعون ـ به نقل قرآن مجید ـ از سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» استفاده می‌کرد، ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً﴾؛‌[19] امروزه نیز در تمام دنیای استکباری این اصل به قوّت خود باقی است و همچنان ادامه دارد. با هر وسیله‌ای که بتوانند در میان ملت‌ها ایجاد اختلاف می‌کنند تا پایه‌‌های حکومتشان مستحکم شود.

مسأله آمیختن حق و باطل یکی از آن اصول است که همواره در سیاست‌های مخرّب ظالمان و طاغیان به چشم می‌خورد. آنها همیشه پوشش‌هایی از حق و شعارهایی از عدالت و اصول انسانی را عنوان کرده و کارهای شیطانی خود را در زیر این پوشش‌ها انجام می‌دهند.

در حالات شاهان ظالم می‌‌‌خوانیم؛ که گاه ناله پیرزنی آنها را چنان بی قرار می‌کرده است که هر بیننده‌ای خیال می‌کرد چنان وجدان قوی و نیرومندی دارند که با شنیدن این ناله زیر و رو شده‌اند، و این سخن دهان به دهان می‌گشت (داستان زنجیر عدالت انوشیروان، و خانه پیرزن در کنار قصر او، و داستان‌هایی دیگر از این قبیل، در حالات خلفا و شاهان در کشورهای اسلامی و غیر آن کم نیست) همه این‌ها پوشش‌هایی بود برای مظالم آنان!

آنها به خوبی می‌‌‌دانستند که باطل و ناحق به صورت خالص در هیچ جامعه‌ای خریدار ندارد، بنابراین چاره‌ای جز این نیست که گوشه‌هایی از مظاهر حق را با اباطیل خود بیامیزند!

از آنجا که سیاست‌های شیطانی در عصر ما بیش از هر زمان دیگری پیچیده و مرموز است، آمیزش حق و باطل نیز به صورت مرموزتری درآمده است. سیاستمداران بزرگ دنیا چنان خواسته‌‌های نامشروعشان را در پوسته‌ای از حق می‌پوشانند که تشخیص آن به آسانی ممکن نیست.

عناوینی مانند حقوق بشر، حقوق حیوانات، روز کارگر، روز مادر، پزشکان بدون مرز، عفو بین الملل، تأسیس مراکز خیریه و کمک به گرسنگان و محرومان و جنگ زدگان و اعطای پناهندگی سیاسی به گروهی از آوارگان و عناوین فراوان دیگری از این قبیل، همه ابزار فریب افکار عمومی اند. آنان چنان با آب و تاب از آن صحبت می‌کنند که حتی بعضی از هوشمندان به راستی باور کرده‌اند که دنیای امروز راه انبیا را می‌‌‌پوید! و از طریق دیگر به هدف انبیا نزدیک می‌شود!

حتی این گروه ساده لوح کتاب یا کتاب‌هایی در این زمینه نوشتند، یعنی که دنیای امروز راه انبیا را طی کرده است و به مسائلی که آنها توصیه کرده‌اند تا حدود زیادی جامه عمل پوشانیده است! غافل از این که این‌ها همه پوششی است برای مظالم سردمداران سیاست دنیا.

برای این که تصور نشود این سخن از یک مطالعه بدبینانه سرچشمه می‌گیرد کافی است که نگاهی بیفکنیم به عملکرد آنها و دوگانگی و چندگانگی آن در پیاده کردن اصول به ظاهر انسانی در نقاط مختلف دنیا.

آنها در حالی که به خاطر کشته شدن یک سگ در مطالعات فضایی روس‌ها فریاد بلند کرده بودند، در ویتنام نه فقط انسان‌ها را مانند برگ خزان بر روی خاک می‌ریختند، بلکه بخش عظیم جنگل‌‌های آن کشور سرسبز را با تمام جانداران و حیوانات و پرندگانش به آتش کشیدند و سوزاندند تا مبادا آوارگان ویتنامی در آنجا پناه بگیرند.

آنها در حالی که از دمکراسی حمایت می‌کنند هرجا که آراء مردم برخلاف منافع نامشروعشان باشد با یک کودتای نظامی همه چیز را در هم می‌ریزند، همان گونه که در الجزائر کردند، و آنجا که حکومت‌‌های سبک قرون وسطایی حافظ منافعشان است با آنها مدارا می‌کنند و دوست و هم پیمانند.

آری در جهان سیاست وضع چنین است و از آن به خوبی صدق کلام مولا امیرمؤمنان7 در خطبه بالا روشن می‌شود که فرمود: فتنه جویان بخشی از حق را با بخشی از باطل می‌آمیزند و دام‌های شیطان را می‌‌‌گسترانند تا توده‌‌های ساده اندیش را به دام بیندازند! قرآن کریم می‌فرماید:

«به طور تحقیق، فرستادگان خود را با نشانه‌های روشن فرستادیم و با آنان جهت هدایت جامعه، کتاب و میزان نیز فرستادیم تا مردم را به قسط و عدالت وادارند، و آهن را نیز فروفرستادیم که در آن هیبت و صلابت زیاد و منفعت‌های بسیار برای مردم است.»[20]

با دقت در این آیه‌ی شریفه، هدف از قیام انبیا برپایی مردم به قسط و عدل معرفی شده، و به کار بردن اسلحه پس از آن برای رفع مانع بوده که پیوسته در طول تاریخ انبیا، طیف خاصی که از آن یاد شده، به عنوان مانع در سر راه انبیا به روز کرده‌اند که به ناچار برای از بین بردن مانع دست به اسلحه زده‌اند و منظوری هم جز اجرای فرمان الهی نداشتند.

در قرآن از قول پنج پیامبر الهی نقل می‌فرماید: «از شما هیچگونه مزد و اجری درخواست نمی‌کنم، و پاداش من نیست مگر بر خدای عالمیان.»[21]

 


[1] . سوره توبه، آیه 128.

[2] . ابن بطریق، یحیی بن حسن، عمدهٔ عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص 168، قم، مؤسسهٔ النشر الاسلامی، چاپ اول، 1407ق.

[3] . محب الدین طبری‏، أحمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، ص 66، قاهره، مکتبهٔ القدسی‏، 1356ق‏.

[4] . شیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل، فضائل الصحابهٔ، ج2، ص617، بیروت، مؤسسهٔ الرسالهٔ، چاپ اول، 1403ق.

[5] . همان، ص 663.

[6] . ابن مردویه اصفهانی‏، احمد بن موسی‏، مناقب علی7 ، ص 100، قم، دار الحدیث‏، چاپ دوم‏، 1424ق‏.

[7] . ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، محقق، عمروی، عمرو بن غرامهٔ، ج ‏42، ص 52 ـ 53، بیروت، دار الفکر للطباعهٔ و النشر و التوزیع، 1415ق؛ محدث اربلی، علی بن عیسی‏، کشف الغمهٔ فی معرفهٔ الأئمهٔ، ج ‏1، ص 320، قم، منشورات الرضی، چاپ اول، 1421 ق.

[8] . حسینی تهرانی‏، سید محمد حسین، امام شناسی، ج ‏2، ص 195 ـ 196، مشهد، نشر علامه طباطبایی‏، چاپ سوم‏، 1426 ش‏.

[9] . همان، ص 197.

[10] . همان، ص 198.

[11] . تاریخ مدینة دمشق، ج ‏42، ص 61.

[12] . مظفر، محمد حسین، دلائل الصدق، ج ‏6، ص 131، قم، مؤسسة آل البیت:‏، چاپ اول‏، 1422ق‏.

[13] . سوره ابراهیم، آیه 5.

[14] . در این زمینه به کتاب «الغدیر» جلد 10 مراجعه شود.

[15] . «یتولّی» از ماده«تولّی» به معنی پیروی کردن است. و گاه به معنی نزدیک شدن و سلطه بر چیزی و یا پست و مقامی می‌آید، ولی اینجا همان معنای اول مورد نظر است.

[16] . «مرتادین» از مادّه«ارتیاد» به معنی طلب کردن چیزی است و در خطبه بالا به معنی طلب کردن حق آمده است.

[17] . «ضغث» (بر وزن حرص) به معنی دسته‌ای از چوب‌های نازک مانند ساقه گندم و جو یا رشته‌‌های خوشه خرما است و به معنی بسته هیزم یا گیاه خشکیده نیز آمده است و گاه به خواب‌های آشفته و درهم اطلاق می‌شود. و در خطبه بالا به معنی بخشی از چیزی آمده است.

[18] . این جمله اقتباس از آیه 101 سوره انبیاء ﴿إِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَـهُمْ مِنَّا الْـحُسْنى‏ أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ﴾ می‌‌‌باشد که به دنبال آیات مربوط به جهنم آمده و اشاره به این دارد که این گروه در جهنّم گرفتار نمی‌‌‌شوند و از آنجا که فتنه‌های دنیا جهنّم دنیا محسوب می‌‌‌شود امام7 می‌‌‌فرماید: این گروه در دنیا نیز گرفتار فتنه‌های شیاطین نمی‌‌‌شوند.

[19] . سوره قصص، آیه 4.

[20] . سوره شعراء، آیه 109.

[21] . سوره حدید، آیه 25.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: