امام7 در این بخش از خطبه برای تقویت روحیه یاران خود و در مقابل دشمنان و غوغاسالاران و فتنه جویان قبایل، به دو نکته مهم اشاره میفرماید: نخست؛ به موقف خود در جنگهای اسلامی در برابر شجاعان عرب و ضربات سنگینی که به آنها وارد ساخت، اشاره میکند تا دشمنان و غوغاگران بر سر جای خود بنشینند و دیگر؛ رابطه نزدیک خود را با پیامبر اکرم6 که امتیاز منحصر به فردی برای آن حضرت بود بیان میکند، تا همه مؤمنان راستین، با علاقه و اخلاص بیشتر به فرمانش گردن نهند، بنابراین هرگز نباید تصوّر کرد که امام در این بخش از خطبه به خودستایی پرداخته است؛ چیزی که با بخشهای پیشین خطبه در تضاد است، بلکه امام هدف مهمی را دنبال میکند که فراتر از این گونه پندارهاست.
در قسمت اوّل میفرماید: «من در دوران جوانی بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهای بلند قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم)».
تعبیر به «صغر» در جمله بالا نقطه مقابل «کبر»، اشاره به دوران جوانی حضرت است؛ نه کودکی، و این تعبیر متعارفی است که افرادی که سنّ و سالی از آنها گذشته، هنگامی که میخواهند به دوران جوانی خود اشاره کند، میگوید: «هنگامی که کوچک بودم چنین و چنان کردم».
به هر حال امام7 در این عبارت کوتاه خاطره پرشکوه پیروزیهایش را در جنگهای اسلامی در نظرها مجسّم میکند؛ ضرباتی را که در میدان «بَدْر» بر پیکر «عتبه» و «ولید» و «حنظله» وارد کرد، و دفاع جانانهای را که در میدان «اُحُد» از پیامبر اکرم در برابر انبوه دشمنان فرمود. و ضربه سهمگینی را که در جنگ «احزاب» بر بزرگترین شجاع عرب «عمرو بن عبدود» وارد ساخت. و آوازهاش در همه جزیرهٔ العرب پیچید. و سپس قدرت نماییهای او در فتح «مکه» و جنگ «حنین» و همچنین غزوات و سرایای دیگر که اندکی مطالعه درباره آنها نشان میدهد، امام از نظر روح و جسم تا چه حد قدرتمند بوده است. یادآوری این امور لرزه بر پیکر دشمنان او میافکند.
بعضی از شارحان نهج البلاغه تحلیل جالبی در اینجا دارند، میگویند: پیامبر اسلام6 سه دوران مختلف را بعد از بعثت، پشت سر گذاشت؛ نخست؛ دوران سیزه ساله مکه بود که دست به شمشیر نبرد و تنها به مقاومت در برابر دشمنان و تعلیم و تربیت دوستان پرداخت. دوران دوم؛ از آغاز هجرت شروع میشود تا جنگ احزاب که پیغمبر اکرم6 و مسلمانان غالباً در برابر دشمن حالت دفاعی داشتند و دوران سوم دوران فتح مکه و جنگ حنین بود که بیشتر جنبه تهاجمی داشت، هر چند هدف خاموش کردن آتش فتنه بود.
علی7 در همه این دورانها، در کنار پیامبر به فداکاری پرداخت. در دوران اوّل «لیلة المبیت» را پشت سر گذاشت که در بستر پیامبر خوابید و جان خود را سپر بلای او ساخت. در دوران دوم فداکاریهای امام در جنگ بدر و احد و احزاب در کنار پیامبر فراموش ناشدنی است. در دوران سوم یعنی فتح مکّه و جنگ حنین نیز در صف اوّل در برابر دشمن قرار داشت.[1]
بعضی از نویسندگان از این هم فراتر رفته و گفتهاند: امیرمؤمنان حتی قبل از بعثت نیز مدافع پیامبر اکرم6 بود و در اینجا اشاره به داستانی کردهاند که از دوران هشت سالگی آن حضرت رخ میدهد؛ امام در آن سن و سال با کودکان مکّه چنین میگفت: «محمّد6 در خانهاش سخنی از بردگان نمیگوید و کنیز و غلامان (خدیجه) را به عنوان جوانان خطاب میکند و هرگز در برابر کارهای خلاف آنها تندی نمیکند و حتی کلمه «افّ» را نیز به آنها نمیگوید».[2]
سپس امام7 به بیان نکته دوم از این بخش؛ یعنی رابطه بسیار نزدیک او با پیامبر6 پرداخته و نشان میدهد که این رابطه از آغاز طفولیت تا پایان عمر بوده و امام تربیت یافته دامان پیامبر اکرم است، میفرماید: «شما به خوبی موقعیت مرا از رسول خدا6 از نظر خویشاوندی نزدیک، و منزلت و مقام ویژه، میدانید».
آن گاه برای توضیح بیشتر میافزاید: «او مرا در دامان خویش در حالی که کودک (خردسالی) بودم مینشاند و (همانند فرزندش) مرا به سینه خود میفشرد و در بستر خویش در کنار خود میخوابانید، به گونهای که بدن خود را (همچون یک پدر بسیار مهربان) به بدن من میچسبانید و بوی خوش خود را به مشام من میرساند و (چون بسیار کوچک بودم و توان جویدن غذای سخت را نداشتم) غذا را میجوید و در دهان من میگذاشت».[3]
این تعبیرات نشان میدهد که پیامبر اکرم6 هیچ تفاوتی میان علی7 و فرزندان خود نمیگذاشت و از آن موقع که آن حضرت بسیار کم سن و سال بود او را در دامان و آغوش خود پرورش میداد و نهایت محبّت را درباره او ابراز میفرمود.
در ادامه میافزاید: «رسول خدا هرگز دروغی در گفتار من نیافت و در کردارم خطا و اشتباهی ندید».
اشاره به اینکه من مدارج تربیت را در سایه او به طور کامل پیمودم، به گونهای که گفتار و رفتارم کاملا صادقانه و در مسیر حق بود و کمترین انحرافی نداشتم.
آن گاه امام7 به بیان این نکته میپردازد که من اگر در دوران قبل از بعثت نیز از آن حضرت پیروی میکردم و این را افتخار و فرصت مهمی برای خود میشمردم، به این دلیل بود که آن حضرت از آغاز عمر تحت هدایت و عنایت پروردگار قرار داشت، میفرماید: «از همان زمان که رسول خدا6از شیر بازگرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وی را به راههای فضیلت و محاسن اخلاق جهانیان وادارد، و من هم مانند کودکی که به دنبال مادرش حرکت میکند از او پیروی میکردم. هر روز نکته تازهای از اخلاق برجسته خود برای من آشکار میساخت و مرا فرمان میداد که به او اقتدا میکنم».
اشاره به اینکه سرپرستی پیامبر6 نسبت به من، تنها در جهات ظاهری و معمولی نبود، بلکه هر روز این معلم بزرگ درس، تازهای از اخلاق و فضیلت به من آموخت و من نیز پذیرا میشدم.
آن گاه به یکی از فصول مهم زندگی پیامبر6 قبل از بعثت؛ یعنی داستان عبادتهای او در غار حراء اشاره کرده، چنین میفرماید: «او در هر سال مدتی را در مجاورت غار حرا به سر میبرد (و به عبادت خدا میپرداخت) من او را میدیدم و کسی دیگر او را نمیدید (و از برنامه عبادت او خبر نداشت) و هنگامی که آن حضرت به نبوّت مبعوث شد در آن روز خانهای که اسلام در آن راه یافته باشد، جز خانه پیامبر نبود که او و خدیجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوّت را استشمام میکردم».
این عبارت نشان میدهد، که داستان عبادت پیامبر در غار حراء سالها تکرار میشد، به طوری که امام میفرماید: «هر سال آن حضرت به حراء میرفت» و نیز نشان میدهد که تنها علی7 با او بود. افزون بر این، در آغاز اسلام مدتها گذشت که تنها سه نفر پیرو این آیین پاک بودند: پیامبر اکرم6 خدیجه و علی7.
در اینکه منظور از دیدن نور وحی و استشمام بوی نبوّت چیست؟ بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را بر جنبههای معنوی حمل کردهاند، در حالی که بعضی دیگر میگویند: مانعی ندارد که حمل بر جنبه ظاهری و مادی بشود؛ یعنی به هنگام وحی واقعاً نوری ساطع میشد که تنها پیامبر اکرم6 و امیرمؤمنان7 آن را میدیدند و بوی خوشی فضا را عطرآگین میکرد که تنها به مشام این دو بزرگوار میرسید.
سپس امام به نکته مهم دیگری در رابطه او با پیامبر اکرم اشاره کرده، میفرماید: «من صدای ناله شیطان را در آغاز نزول وحی بر آن حضرت شنیدم و گفتم ای رسول خدا این ناله (از کیست و برای) چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است، زیرا از اینکه پیرویش کنند مأیوس شده است».
آن گاه اضافه میکند که پیامبر در ادامه این سخن فرمود: «تو آنچه را من میشنوم میشنوی و آنچه من میبینم میبینی (چشم و گوش تو همچون چشم و گوش من حقایق عالم غیب را ادراک میکند) جز اینکه تو پیامبر نیستی؛ ولی وزیر (من) هستی و در طریق خیر قرار داری».
ممکن است کسی بگوید: بعد از ظهور اسلام و پیامبر اکرم باز هم گروه کثیری سر بر فرمان شیطان دارند. این سخن چگونه با مطلب بالا سازگار است؟ پاسخ این است که با ظهور اسلام آن اطاعت مطلق و بی قید و شرط عصر جاهلیّت در همه چیز از شیطان، که شامل بت پرستی و آلودگیهای اخلاقی و مظالم شدید اجتماعی میشد درهم شکست و گروه کثیری از مؤمنان راستین در هر قرن پیدا شدند که اگر جمعیّت آنها از پیروان شیطان بیشتر نباشد کیفیت وجودی و مقامات آنها بسیار برتر است.
به تعبیر دیگر: شیطان در روز نخست گفته بود: ﴿وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾.[4] این معنا با ظهور پیامبر اکرم6 از میان رفت، زیرا غیر از «مخلصین» که منظور اولیای خاص خدا هستند، گروهی از مؤمنان قوی الایمان و صالح العمل نیز از پیروی شیطان سرباز زدند.
به هر حال این گفتار، همانند روایات متعدّد دیگر که بعداً به آن اشاره خواهد شد، نشان میدهد که موقعیت علی7 نسبت به پیامبر اکرم تا چه اندازه والا بوده است ـ او در همه چیز دوش به دوش پیامبر پیش میرفت، فقط مقام نبوّت نداشت.
این همان حقیقتی است که در حدیث «منزلت» که به طور گسترده در کتب شیعه و اهل سنّت نقل شده، آمده است که در جنگ تبوک هنگامی که پیامبر، علی7 را به جای خود در مدینه قرار داد و امام از جهت عدم شرکت در جهاد ناراحت بود پیامبر حدیث منزلت را بیان فرمود.
این حدیث طبق نقل ابن عباس که در کتب معتبر اهل سنّت به عنوان یک حدیث صحیح شناخته شده است، چنین است: «هنگامی که رسول خدا برای غزوه تبوک آماده حرکت شد و گروهی از مردم با آن حضرت بودند علی7 عرض کرد: من هم با شما بیایم، پیامبر فرمود: نه! علی7 گریست، رسول خدا فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ بَعْدِي نَبِي؛ آیا تو راضی نیستی که نسبت به من همچون هارون (برادر موسی) نسبت به موسی باشی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست (اشاره به اینکه تمام مزایای من جز مقام نبوت را دارا هستی)». سپس افزود: «إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي؛ سزاوار نیست من بروم جز اینکه تو جانشین من باشی».
[1] . فی ظلال نهج البلاغه (شرح محمد جواد مغنیه بر نهج البلاغه)، جلد 3، صفحه 151 ـ 155.
[2] . در فی ظلال نهج البلاغه (شرح محمد جواد مغنیه بر نهج البلاغه)، جلد 3، صفحه 151 ـ 155، این جمله از عبدالرحمن شرقاوی نقل شده است.
[3] . «عرف» به معنای بوی خوش است.
[4] . سوره حجر، آیه 39 ـ 40.