از بدو طلوع اسلام، گروهی با هوشیاری خود دریافتند که کار اسلام بالا خواهد گرفت. لازم دانستند که با فراهم نمودن یک حزب قوی، در این انقلاب پیروزمند برای خود جایی باز کنند. اسامی افراد این حزب سری چنانچه از تاریخ به دست میآید، بدین قرار است:
«ابوبکر گروهی را به اسلام آورد که دسته جمعی به دعوت او مسلمان شده و به رسول اکرم6 ایمان آوردند. آنان عبارتند از: عبدالرحمن بن عوف، عثمان، سعد ابن ابی وقاص، طلحه، زبیر، و پس از چندی ابوعبیدهی جراح به آنان پیوست.»[1]
از این قطعهی تاریخ یگانگی آنان و اینکه ابوبکر در میانشان شخصیت برجسته بوده و به دعوت او این افراد ایمان آوردند روشن میشود. «ابوعبیدهی جراح از جمله کسانی بود که با عثمان بن مظعون، و عبدالرحمن بن عوف و پیروانش قبل از دخول پیامبر6 به خانهی ارقم اسلام آوردند.»[2]
اینان وحدت خود را حفظ نموده و در جریانهای گوناگون اثر همبستگی را به هم نشان دادند؛ مثلا: «ابوعبیده جراح وقتی که علی را به مسجد آوردند تا با اکراه بیعت کند و امام امتناع از بیعت مینمود ابوعبیده اظهار داشت: یا اباالحسن! تو جوانی و آنان سالخوردگان قریش هستند، تو تجربه آنان را نداری. ابوبکر از تو به جهت سالخوردگی و تجربه اندوزیاش، به خلافت شایسته تر است! تو فعلا تسلیم خلافت او باش، چنانچه زنده ماندی به تو هم نوبت خواهد رسید!»[3]
در حکومتی که پس از سقیفه تشکیل شد، خلافت به دست ابوبکر و قضاوت به دست عمر افتاد، و اختیاردار اموال عمومی، ابوعبیده گردید؛ به عبارت دیگر، ریاست جمهوری ابوبکر، وزارت اقتصاد به دست ابوعبیده جراح، و رئیس دیوان عالی عمر معین شد.
ابن اثیر مینویسد: «وقتی که ابوبکر به خلافت رسید، ابوعبیده به او گفت: من مال را تأمین میکنم؛ و عمر به وی گفت: قضاوت را من به عهده میگیرم.»[4]
ابوعبیدهی جراح در سال هجدهی هجری در شام، در زمان خلافت عمر درگذشت؛ اما پنج عضو دیگر به کارگردانی ابوبکر و عمر همچنان پایدار بودند، و آنان از سال اول بعثت تا نیم قرن بعد در کمک به همدیگر و دفاع از منافع خود هوادار هم بودند، و در همهی صحنههای سیاسی این نیم قرن حساس که مدخلیت تامه در شکل دادن تاریخ اسلام را دارد، نقش اساسی را عهده دار بودهاند. آنان که از آغاز میدیدند رسول اکرم6 در هر فرصت گاهی تصریحا و گاهی تلویحا برای خلافت بعد از خود، مولای متقیان7 را کاندید و معرفی مینماید، عهد و پیمان برقرار کردند که در برابر مولا قرار بگیرند. اما سه نفر از این جمعیت (ابوبکر و عمر و عثمان) موفق شدند و طلحه و زبیر نیز جنگ جمل را به راه انداختند. چنانچه سعد بن ابی وقاص در شورای عمر نقش مخالف مولا را به خوبی ایفاء کرد.
با داشتن چنین صحنههایی از تاریخ، به خوبی روشن میشود که یک حزب سیاسی نیرومند در فعالیت سری بوده، و این صحنههای تاریخ، کشف از توطئهی قبلی مینماید. عمر در وقت وفات خود گفت: «اگر ابوعبیده زنده بود، او را به خلافت برمیگزیدم». مسلم است که این آرزوی گزینش ابوعبیده، روی قرار فعالیتهای قبلی است، وگرنه؛ مانند ابوعبیده در میان صحابه کم نبوده است.
[1] . تاریخ طبری، ج 3، ص 1166 و 1167.
[2] . طبقات ابن سعد، ج 3، ص 298؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 12.
[3] . همان جا.
[4] . تاریخ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 420.