تاکنون از گروههای مختلف و برنامههای آنها در غزوه احزاب سخن به میان آمده؛ از جمله افراد ضعیف الایمان، منافقین، سران کفر و نفاق، و باز دارندگان از جهاد.
قرآن مجید در پایان این سخن از (مؤمنان راستین)، و روحیه عالی و پایمردی و استقامت و سایر ویژگیهای آنان در این جهاد بزرگ، سخن میگوید.
و مقدمه این بحث را از شخص پیامبر اسلام6 که پیشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع میکند، میگوید: «برای شما در زندگی رسولخدا6 و عملکرد او (در میدان احزاب) سرمشق نیکوئی بود برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند».
بهترین الگو برای شما نه تنها در این میدان که در تمام زندگی، شخص پیامبر6 است، روحیات عالی او، استقامت و شکیبائی او، هوشیاری و درایت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث، و زانو نزدن در برابر سختیها و مشکلات، هر کدام میتواند الگو و سرمشقی برای همه مسلمین باشد.
این ناخدای بزرگ به هنگامی که سفینهاش گرفتار سختترین طوفانها، میشود کمترین ضعف و سستی و دستپاچگی به خود راه نمیدهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئن این کشتی، هم چراغ هدایت است، و هم مایه آرامش و راحت روح و جان سرنشینان.
همراه دیگر مؤمنان، کلنگ به دست میگیرد، خندق میکند، برای حفظ روحیه و خونسردی یارانش با آنها مزاح میکند، و برای گرم کردن دل و جان آنها را به خواندن اشعار حماسی تشویق مینماید، مرتبا آنان را به یاد خدا میاندازد و به آینده درخشان و فتوحات بزرگ نوید میدهد.
از توطئه منافقان بر حذر میدارد و هوشیاری لازم را به آنها میدهد.
از آرایش جنگی صحیح و انتخاب بهترین روشهای نظامی لحظهای غافل نمیماند، و در عین حال از راههای مختلف برای ایجاد شکاف در میان صفوف دشمن از پای نمینشیند.
آری او بهترین مقتدا و اسوه مؤمنان در این میدان و در همه میدانها است.
قرآن در آیه فوق این اسوه حسنه را مخصوص کسانی میداند که دارای سه ویژگی هستند، 1ـ امید به خدا، 2ـ امید به روز قیامت دارند 3ـ و خدا را بسیار یاد میکنند.
بعد از ذکر این مقدمه به بیان حال مؤمنان راستین پرداخته چنین میگوید: «هنگامی که مؤمنان، لشگریان احزاب را دیدند، نه تنها تزلزلی به دل راه ندادند بلکه گفتند این همان است که خدا و رسولش به ما وعده فرموده، و طلایه آن آشکار گشته، و خدا و رسولش راست گفتهاند، و این ماجرا جز بر ایمان و تسلیم آنها چیزی نیفزود».
این کدام وعده بود که خدا و پیامبر6 وعده داده بود؟
بعضی گفتهاند؛ این اشاره به سخنی است که قبلا پیامبر6 گفته بود؛ «که به زودی قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم میدهند و به سراغ شما میآیند، اما بدانید سرانجام پیروزی با شما است».
مؤمنان هنگامی که هجوم (احزاب) را مشاهده کردند یقین پیدا کردند که این همان وعده پیامبر6 است، گفتند: اکنون که قسمت اول وعده به وقوع پیوسته قسمت دوم؛ یعنی پیروزی، نیز مسلما به دنبال آن است، لذا بر ایمان و تسلیمشان افزود.
دیگر اینکه خداوند در سوره بقره آیه 214 به مسلمانان فرموده بود که؛ «آیا گمان میکنید به سادگی وارد بهشت خواهید شد بی آنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان برای شما رخ دهد؟ همانها که گرفتار ناراحتیهای شدید شدند و آن چنان عرصه به آنان تنگ شد که گفتند: یاری خدا کجا است»؟
خلاصه اینکه به آنها گفته شده بود که شما در بوتههای آزمایش سختی آزموده خواهید شد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پیامبر6 شدند و بر ایمانشان افزود.
آیه بعد اشاره به گروه خاصی از مؤمنان است که در تاسی به پیامبر6 از همه پیشگامتر بودند، و بر سر عهد و پیمانشان با خدا یعنی فدا کاری تا آخرین نفس و آخرین قطره خون ایستادند، میفرماید:
«در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستهاند ایستادهاند، بعضی از آنها به عهد خود وفا کرده، جان را به جان آفرین تسلیم نمودند و در میدان جهاد شربت شهادت نوشیدند، و بعضی نیز در انتظارند».[1]
«و هیچگونه تغییر و تبدیل در عهد و پیمان خود ندادند و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردند».
به عکس منافقان و یا مؤمنان ضعیف الایمان، که طوفان حوادث آنها را به این طرف و آن طرف میافکند، و هر روز فکر شوم و تازهای در مغز ناتوان خود میپروراندند، اینان همچون کوه، ثابت و استوار ایستادند، و اثبات کردند عهدی که با او بستند هرگز گسستنی نیست!
در میان مفسران گفتگو است که این آیه به چه افرادی ناظر است ؟.
دانشمند معروف اهل سنت، (حاکم ابو القاسم حسکانی) با سند از علی7 نقل میکند که فرمود: «آیه ﴿رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه﴾ در باره ما نازل شده است، و من به خدا همان کسی هستم که انتظار (شهادت) را میکشم، (و قبلا مردانی از ما همچون حمزه سید الشهدا7 شربت شهادت نوشیدند) و من هرگز در روش خود تغییر نداده، بر سر پیمانم ایستادهام».[2]
آیه بعد نتیجه و هدف نهائی عملکردهای مؤمنان و منافقان را در یک جمله کوتاه چنین بازگو میکند: «هدف این است که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه بخواهد عذاب کند و یا (اگر توبه کنند) ببخشد و توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است».
نه صدق و راستی و وفاداری مؤمنان مخلص بدون پاداش میماند، و نه سستیها و کارشکنیهای منافقان بدون کیفر.
منتها برای اینکه راه بازگشت حتی به روی این منافقان لجوج بسته نشود با جمله ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ درهای توبه را به روی آنها میگشاید و خود را با اوصاف (غفور و رحیم) توصیف میکند تا انگیزه حرکت به سوی ایمان و صدق و راستی و عمل به تعهدات الهی را در آنها زنده کند.
آخرین آیه مورد بحث که آخرین سخن را در باره جنگ احزاب میگوید و به این بحث خاتمه میدهد در عباراتی کوتاه جمع بندی روشنی از این ماجرا کرده در جمله اول میگوید: «خداوند کافران را در حالی که از خشم و غضب لبریز بودند و اندوهی عظیم بر قلبشان سایه افکنده بود باز گرداند در حالی که به هیچیک از نتائجی که در نظر داشتند نرسیدند».
در جمله بعد میافزاید: «خداوند در این میدان مؤمنان را از جنگ بی نیاز ساخت».
آنچنان عواملی فراهم کرد که بی آنکه احتیاج به درگیری وسیع و گستردهای باشد و مؤمنان متحمل خسارات و ضایعات زیادی شوند جنگ پایان گرفت، زیرا از یکسو طوفان شدید و سردی اوضاع مشرکان را به هم ریخت، و از سوی دیگر رعب و ترس و وحشت را که آن هم از لشکرهای نامرئی خدا است بر قلب آنها افکند، و از سوی سوم ضربهای که علی بن ابی طالب7 بر پیکر بزرگترین قهرمان دشمن یعنی؛ عمرو بن عبد ود وارد ساخت و او را به دیار عدم فرستاد، سبب فرو ریختن پایههای امید آنها شد، دست و پای خود را جمع کردند و محاصره مدینه را شکستند و ناکام به قبائل خود باز گشتند. و در آخرین جمله میفرماید: «خداوند قوی و شکست ناپذیر است».
ممکن است کسانی (قوی) باشند اما (عزیز) و شکست ناپذیر نباشند. یعنی شخص قویتری بر آنان پیروز شود، ولی تنها (قوی شکست ناپذیر) در عالم خدا است که قوت و قدرتش بی انتها است، هم او بود که در چنین میدان بسیار سخت و خطرناکی آن چنان پیروزی نصیب مؤمنان کرد که حتی نیاز به درگیری و دادن تلفات هم پیدا نکردند!
1 ـ نکات مهمی از جنگ احزاب
الف ـ قدرتنمایی دشمن
جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیدا است نبردی بود که در آن تمام قبائل و گروههای مختلف دشمنان اسلام برای کوبیدن اسلام جوان متحد شده بودند.
جنگ احزاب آخرین تلاش، آخرین تیر ترکش کفر، و آخرین قدرتنمائی شرک بود، به همین دلیل هنگامی که بزرگترین قهرمان دشمن یعنی (عمرو بن عبدود) در برابر افسر رشید جهان اسلام (امیر المؤمنین علی بن ابی طالب) 7 قرار گرفت پیامبر6 فرمود: (تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت).[3]
چرا که پیروزی یکی از این دو نفر بر دیگری پیروزی کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود، و به تعبیر دیگر کارزاری بود سرنوشتساز که آینده اسلام و شرک را مشخص میکرد به همین دلیل بعد از ناکامی دشمنان در این پیکار عظیم،
دیگر کمر راست نکردند و ابتکار عمل بعد از این، همیشه در دست مسلمانان بود.
ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پایههای قدرت آنها در هم شکست
و لذا در حدیثی میخوانیم که پیامبر6 بعد از پایان جنگ احزاب فرمود: (اکنون دیگر ما با آنها میجنگیم و آنها قدرت جنگ نخواهند داشت).[4]
ب ـ تقابل نابرابر
بعضی از مورخان نفرات سپاه کفر را بیش از ده هزار نفر نوشتهاند، مقریزی در الامتاع میگوید: تنها قریش با چهار هزار سرباز و سیصد رأس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبیله بنی سلیم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پیوستند، قبیله بنی فزاره با هزار نفر، و قبائل بنی اشجع و بنی مره هر کدام با چهارصد نفر، و قبائل دیگر هر کدام نفراتی فرستادند که مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز میکردند.
در حالی که عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمیکرد، آنها دامنه کوه سلع که نقطه مرتفعی بود (در کنار مدینه) را اردوگاه اصلی خود انتخاب کرده بودند که بر خندق مشرف بود و میتوانستند به وسیله تیراندازان خود عبور و مرور از خندق را کنترل کنند.
به هر حال لشکر کفر، مسلمانان را از هر سو محاصره کردند و این محاصره به روایتی بیست روز و به روایت دیگر 25 روز و مطابق بعضی از روایات حدود یکماه به طول انجامید.[5]
و با اینکه دشمن از جهات مختلفی نسبت به مسلمانان برتری داشت، سر انجام چنانکه گفتیم ناکام به دیار خود باز گشتند.
ج ـ مسأله حفر خندق
چنانکه میدانیم به مشورت سلمان فارسی صورت گرفت این مساله که به عنوان یک وسیله دفاعی در کشور ایران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزیره عربستان سابقه نداشت و پدیده تازهای محسوب میشد و ایجاد آن در اطراف مدینه، هم از لحاظ نظامی حائز اهمیت بود و هم از نظر تضعیف روحیه دشمن و تقویت روانی مسلمین.
از مشخصات خندق، اطلاعات دقیقی، در دست نیست، مورخان نوشتهاند پهنای آن به قدری بود که سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نیز حتما به اندازهای بوده که اگر کسی وارد آن میشد به آسانی نمیتوانست از طرف مقابل بیرون آید.
بعلاوه تسلط تیراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امکان میداد که اگر کسی قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.
و اما از نظر طول بعضی با توجه به این روایت معروف که پیغمبر هر ده نفر را مامور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق کرده بود و با توجه به اینکه مطابق مشهور عدد لشکر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمین زدهاند.
و باید اعتراف کرد که با وسائل بسیار ابتدائی آن روز حفر چنین خندقی بسیار طاقت فرسا بوده است، به خصوص اینکه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل دیگر نیز سخت در مضیقه بودند.
مسلما حفر خندق مدت قابل توجهی به طول انجامید و این نشان میدهد که لشکر اسلام با هوشیاری کامل قبل از آنکه دشمن هجوم آورد پیش بینیهای لازم را کرده بود به گونهای که سه روز قبل از رسیدن لشکر کفر به مدینه کار حفر خندق پایان یافته بود.
د ـ میدان بزرگ آزمایش
جنگ احزاب، محک آزمون عجیبی بود، برای همه مسلمانان و آنها که دعوی اسلام داشتند، و همچنین کسانی که گاه ادعای بی طرفی میکردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سر داشتند و همکاری میکردند.
موضع گروههای سه گانه (مؤمنان راستین، مؤمنان ضعیف و منافقان) در عملکردهای آنها کاملا مشخص شد، و ارزشهای اسلامی کاملا آشکار گشت.
هر یک از این گروههای سه گانه در کوره داغ جنگ احزاب، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند.
طوفان حادثه به قدری تند بود که هیچ کس نمیتوانست آنچه را در دل دارد پنهان کند، و مطالبی که شاید سالیان دراز در شرائط عادی برای کشف آن وقت لازم بود در مدتی کمتر از یکماه به ظهور و بروز پیوست !
این نکته نیز قابل توجه است که شخص پیامبر6 با مقاومت و ایستادگی سرسختانه خود و حفظ خونسردی و توکل بر خدا و اعتماد به نفس، و همچنین مواسات و همکاری با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشکلات جنگ، نیز عملا ثابت کرد که به آنچه در تعلیماتش قبلا آورده است، کاملا مؤمن و وفادار میباشد. و آنچه را به مردم میگوید قبل از هر کس خود عمل میکند.
ه ـ پیکار تاریخی علی7 با عمرو بن عبدود
از فرازهای حساس و تاریخی این جنگ، مقابله ع با قهرمان بزرگ لشگر دشمن، عمرو بن عبدود است.
در تواریخ آمده است که لشگر احزاب زورمندترین دلاوران عرب را به همکاری در این جنگ دعوت کرده بود، از میان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: «عمرو بن عبدود» و «عکرمهٔ ابن ابیجهل» و «هبیره» و «نوفل» و «ضرار».
آنها در یکی از روزهای جنگ، برای نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشیدند و از نقطه باریکی از خندق که از تیر رس سپاهیان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب دیگر خندق پرش کردند، و در برابر لشکر اسلام حاضر شدند که از میان اینها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود.
او که مغزش از غرور خاصی لبریز بود، و سابقه زیادی در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبید، صدای خود را بلند کرد و نعره بر آورد.
طنین فریاد (هَل مِن مبارز) او در میدان احزاب پیچید، و چون کسی از مسلمانان آماده مقابله با او نشد جسورتر گشت، و عقائد مسلمین را به سخریه کشید و گفت: شما که میگوئید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ، آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم یا او مرا به دوزخ اعزام کند؟!
و در اینجا اشعار معروفش را خواند:
(بس که فریاد کشیدم ـ در میان جمعیت شما و مبارز طلبیدم صدایم گرفت !
من هم اکنون در جائی ایستاده ام که شبه قهرمانان از ایستادن در موقف قهرمانان جنگجو ترس دارند!
آری بزرگواری و شجاعت در جوانمردان بهترین غرائز است)![6]
در اینجا پیامبر6 فرمان داد یک نفر برخیزد و شر این مرد را از سر مسلمانان کم کند، اما هیچ کس جز علی بن ابی طالب7 آماده این جنگ نشد.
پیامبر6 به او فرمود، این عمرو بن عبدود است، علی7 عرض کرد:
من آمادهام هر چند عمرو باشد.
پیامبر6 به او فرمود: نزدیک بیا، عمامه بر سرش پیچید و شمشیر مخصوصش ذو الفقار را به او بخشید، و برای او دعا کرد:
«خداوندا! او را از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ، و از بالا و پائین حفظ کن».
علی7 به سرعت به وسط میدان آمد، در حالی که این اشعار را در پاسخ اشعار عمرو میخواند:
«شتاب مکن که پاسخگوی نیرومند دعوت تو فرا رسید!
آنکس که نیتی پاک و بصیرتی شایسته و صداقتی که نجات بخش هر انسان پیروز است دارد.
من امیدوارم که فریاد نوحهگران را بر کنار جنازه تو بلند کنم.
از ضربه آشکاری که صدای آن بعد از میدانهای جنگ باقی میماند و در همه جا میپیچد»! و در اینجا بود که پیامبر جمله معروف: (برز الایمان کله الی الشرک کله) را فرمود.[7]
امیرمؤمنان علی7 نخست او را دعوت به اسلام کرد، او نپذیرفت، سپس دعوت به ترک میدان نمود، از آن هم ابا کرد و این را برای خود ننگ و عار دانست، سومین پیشنهادش این بود از مرکب پیاده شود و جنگ تن به تن به صورت پیاده انجام گیرد.
عمرو خشمگین شد و گفت: من باور نمیکردم کسی از عرب چنین پیشنهادی به من کند، از اسب پیاده شد و با شمشیر خود ضربهای بر سر علی7 فرود آورد، اما امیر مؤمنان7 با چابکی مخصوص به وسیله سپر آن را دفع کرد، ولی شمشیر از سپر گذشت و سر علی7 را آزرده ساخت.
در اینجا علی7 از روش خاصی استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستی و من با تو جنگ تن به تن دارم، اینها که پشت سر تو هستند برای چه آمدهاند، و تا عمرو نگاهی به پشت سر کرد، علی7 شمشیر را در ساق پای او جای داد، اینجا بود که قامت رشید (عمرو) به روی زمین در غلطید، گرد و غباری سخت فضای معرکه را فرا گرفته بوده، جمعی از منافقان فکر میکردند علی7 به دست عمرو کشته شد اما هنگامی که صدای تکبیر را شنیدند پیروزی علی7 مسجل گشت. ناگهان علی7 را دیدند در حالی که خون از سرش میچکید آرام آرام به سوی لشگر گاه باز میگردد و لبخند پیروزی بر لب دارد، و پیکر (عمرو) بی سر در گوشهای از میدان افتاده بود.
کشته شدن قهرمان معروف عرب ضربه غیر قابل جبرانی بر لشکر احزاب و امید و آرزوهای آنان وارد ساخت، ضربهای بود که روحیه آنان را سخت تضعیف کرد و آنها را از پیروزی مایوس ساخت، و به همین دلیل پیامبر6 در باره آن فرمود:
«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت محمد مقایسه کنند بر آنها برتری خواهد داشت چرا که با کشته شدن عمرو خانهای از خانههای مشرکان نماند مگر اینکه ذلتی در آن داخل شد، و خانهای از خانههای مسلمین نماند مگر اینکه عزتی در آن وارد گشت»!.[8]
نوشتهاند که مشرکان کسی را خدمت پیامبر فرستادند تا جنازه (عمرو) را به ده هزار درهم خریداری کند (شاید تصور میکردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهند کرد که سنگدلان در جنگ احد با پیکر حمزه کردند) پیامبر6 فرمود جنازه او برای شما، ما هرگز بهائی در برابر مردگان نخواهیم گرفت !
این نکته نیز قابل توجه است که وقتی خواهر عمرو بر کنار کشته برادر رسید و زره گرانقیمت او را دید که علی7 از تن او بیرون نیاورده است گفت: «من اعتراف میکنم که هماورد و کشنده او مرد بزرگواری بوده است»!.[9]
و ـ اقدامات نظامی و سیاسی پیامبر در این میدان
عوامل پیروزی پیامبر6 و مسلمانان در میدان احزاب، علاوه بر تایید الهی به وسیله باد و طوفان شدیدی که دستگاه احزاب را به هم ریخت، و نیز علاوه بر لشگریان نامرئی پروردگار، مجموعهای از عوامل مختلف، از روشهای نظامی، سیاسی، و عامل مهم اعتقادی و ایمانی بود:
1ـ پیامبر6 با قبول پیشنهاد حفر خندق، عامل تازهای را در جنگهای عرب که تا آن زمان وجود نداشت وارد کرد که در تقویت روحیه سپاه اسلام و تضعیف سپاه کفر بسیار مؤثر بود.
2ـ مواضع حساب شده لشکر اسلام و تاکتیکهای نظامی مناسب، عامل مؤثری برای عدم نفوذ دشمن به داخل مدینه بود.
3ـ کشته شدن (عمرو بن عبدود) به دست قهرمان بزرگ اسلام علی بن ابی طالب7، و فرو ریختن امیدهای لشکر احزاب با مرگ وی، عامل دیگری بود.
4ـ ایمان به پروردگار و توکل بر ذات پاک او که بذر آن در دلهای مسلمانان به وسیله پیامبر6 افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسیله تلاوت آیات قرآن و سخنان دلنشین پیامبر6 آبیاری میشد، نیز یک عامل بزرگ محسوب میگردید.
5ـ روش پیامبر6، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان، قوت قلب و آرامش میبخشید.
6ـ افزون بر اینها داستان (نعیم بن مسعود) یک عامل مؤثر برای ایجاد تفرقه در میان لشکر احزاب و تضعیف آنان شد.
ز ـ داستان نعیم بن مسعود و نفاق افکنی در لشکر دشمن !
(نعیم) که تازه مسلمان شده بود و قبیلهاش طایفه (غطفان) از اسلام او آگاه نبودند خدمت پیامبر6 رسید و عرض کرد هر دستوری به من بدهید برای پیروزی نهائی به کار میبندم.
فرمود: مثل تو در میان ما یک نفر بیش نیست، اگر میتوانی در میان لشکر دشمن اختلافی بیفکن؛ (که جنگ مجموعهای از نقشههای پنهانی است).
نعیم بن مسعود طرح جالبی ریخت، به سراغ یهود (بنی قریظه) آمد که در جاهلیت با آنها دوستی داشت، گفت: شما بنی قریظه میدانید که من نسبت به شما علاقمندم !
گفتند راست میگوئی، ما هرگز تو را متهم نمیکنیم.
گفت: طایفه (قریش) و (غطفان) مثل شما نیستند، این شهر، شهر شما است، اموال و فرزندان و زنان شما در اینجا هستند، و شما هرگز قادر نیستید از اینجا نقل مکان کنید.
(قریش) و طایفه (غطفان) برای جنگ با محمد و یارانش آمدهاند و شما از آنها حمایت کردهاید، در حالی که شهرشان جای دیگر است، و اموال و زنانشان در غیر این منطقه، آنها اگر فرصتی دست دهد، غارتی میکنند و با خود میبرند، و اگر مشکلی پیش آید به شهرشان باز میگردند و شما در این شهر میمانید و محمد، و مسلما به تنهائی قادر به مقابله با او نیستید، شما دست به اسلحه نبرید تا از قریش و غطفان وثیقهای بگیرید، گروهی از اشراف خود را به شما بسپارند که گروگان باشند تا در جنگ، کوتاهی نکنند.
یهود (بنی قریظه) این پیشنهاد را پسندیدند.
نعیم مخفیانه به سراغ قریش آمد به (ابو سفیان) و گروهی از رجال قریش گفت:
شما مراتب دوستی من را نسبت به خود به خوبی میدانید، مطلبی به گوش من رسیده است که خود را مدیون به ابلاغ آن میدانم، تا مراتب خیر خواهی را انجام داده باشم، اما خواهشم این است که از من نقل نکنید!.
گفتند: مطمئن باش !
گفت: آیا میدانید جماعت یهود، از ماجرای شما با محمد6 پشیمان شدهاند، و رسولی نزد او فرستادهاند که ما از کار خود پشیمانیم، آیا کافی است که ما گروهی از اشراف قبیله قریش و غطفان را برای تو گروگان بگیریم، دست بسته به تو بسپاریم تا گردن آنها را بزنی، سپس در کنار تو خواهیم بود تا آنها را ریشه کن کنیم، محمد نیز با این پیشنهاد موافقت کرده است، بنابر این اگر یهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهائی بخواهند، حتی یک نفر هم به آنها ندهید که خطر جدی است !.
سپس به سراغ طایفه (غطفان) که طایفه خود او بودند آمد، گفت: شما اصل و نسب مرا به خوبی میدانید، من به شما عشق میورزم و فکر نمیکنم کمترین تردیدی در خلوص نیت من داشته باشید.
گفتند: راست میگوئی، حتما چنین است !
گفت: سخنی دارم به شما میگویم اما از من نشنیده باشید!
گفتند: مطمئن باش، حتما چنین خواهد بود، چه خبر؟
(نعیم) همان مطلبی را که برای قریش گفته بود دائر به پشیمانی یهود و تصمیم بر گروگانگیری مو به مو برای آنها شرح داد و آنها را از عاقبت این کار بر حذر داشت.
اتفاقا شب شنبهای بود. (از ماه شوال سال 5 هجری) که ابو سفیان و سران غطفان گروهی را نزد یهود بنیقریظه فرستادند و گفتند: حیوانات ما در اینجا دارند تلف میشوند، و اینجا برای ما جای توقف نیست، فردا صبح حمله را باید آغاز کنیم، تا کار یکسره شود.
یهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است، و ما دست به هیچکاری نمیزنیم، به علاوه ما از این بیم داریم که اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهای خود باز گردید و ما را در اینجا تنها بگذارید، شرط همکاری ما آن است که گروهی را به عنوان گروگان به دست ما بسپارید.
هنگامی که این خبر به طایفه قریش و غطفان رسید گفتند: به خدا سوگند معلوم میشود نعیم بن مسعود راست میگفت، خبری در کار است !.
رسولانی به سوی یهود فرستادند و گفتند به خدا حتی یکنفر را هم به شما نخواهیم داد و اگر مایل به جنگ هستید، بسم الله !
بنیقریظه هنگامی که از این خبر آگاه شدند گفتند که راستی نعیم بن مسعود چه حرف حقی زد؟ اینها قصد جنگ ندارند، حیلهای در کار است، میخواهند غارتی کنند و به شهرهای خود باز گردند و شما را در برابر محمد6 تنها بگذارند، سپس پیام دادند که حرف همان است که گفتیم، به خدا تا گروگان نسپارید، جنگ نخواهیم کرد، قریش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزیدند و در میان آنها اختلاف افتاد، و در همان ایام بود که شبانه طوفان سرد زمستانی در گرفت آن چنان که خیمههای آنها را بهم ریخت، و دیگها را از اجاق به روی زمین افکند.
این عوامل دست به دست هم داد و همگی دست و پا را جمع کردند و فرار
را بر قرار ترجیح دادند، به گونهای که حتی یک نفر از آنها در میدان جنگ
باقی نماند.[10]
ح ـ داستان حذیفه
در بسیاری از تواریخ آمده است (حذیفه یمانی) میگوید: ما در روز جنگ احزاب (خندق) آنقدر گرسنگی و خستگی و وحشت دیدیم که خدا میداند، شبی از شبها (بعد از آنکه در میان لشکر احزاب اختلاف افتاد) پیامبر6 فرمود: آیا کسی از شما هست که مخفیانه به لشکرگاه دشمن برود، و خبری از آنان بیاورد، تا رفیق من در بهشت باشد.
حذیفه میگوید: به خدا سوگند هیچ کس به خاطر شدت وحشت و خستگی و گرسنگی از جا برنخاست.
هنگامی که پیامبر6 چنین دید مرا صدا زد، من خدمتش آمدم فرمود: برو، خبر این گروه را برای من بیاور، ولی هیچ کار دیگری در آنجا انجام مده تا بازگردی.
من آمدم در حالی که طوفان سختی میوزید و این لشکر الهی آنها را در هم میکوبید، خیمهها در برابر تند باد فرو میریخت، و آتشها در بیابان پراکنده میشد، و ظرفهای غذا واژگون میگشت، ناگهان شبح ابو سفیان را دیدم که در میان آن ظلمت و تاریکی فریاد میزند ای قریش هر کدام دقت کند کنار دستی خود را بشناسد، بیگانهای در اینجا نباشد، من پیشدستی کردم و به کسی که در کنارم بود گفتم: تو کیستی؟ گفت: من فلانی هستم، گفتم بسیار خوب.
سپس ابو سفیان گفت: به خدا سوگند اینجا جای توقف نیست، شترها و اسبهای ما از دست رفتند، یهود بنی قریظه پیمان خود را شکستند، و این باد و طوفان چیزی برای ما نگذاشت.
سپس با سرعت به سراغ مرکب خود رفت و آن را از زمین بلند کرد تا سوار شود به قدری شتابزده بود که مرکب روی سه پای خود ایستاد هنوز عقال از پای دیگرش نگشوده بود من فکر کردم با یک تیر حساب او را برسم تیر را به چله کمان گذاردم، همین که خواستم رها کنم، به یاد سخن پیامبر6 افتادم که فرمود: دست از پا خطا مکن و برگرد، و تنها خبر برای من بیاور، من باز گشتم و ماجرا را عرض کردم.
پیامبر6 به خدا عرض کرد:
خداوندا! تو نازل کننده کتابی، و سریع الحسابی، خودت احزاب را نابود کن، خداوندا آنها را نابود و متزلزل فرمای. [11]
ط ـ پیامدهای جنگ احزاب
جنگ احزاب نقطه عطفی در تاریخ اسلام بود و توازن نظامی و سیاسی را برای همیشه به نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه میتوان پیامدهای پربار این جنگ را در چند جمله بیان کرد:
پیامبر6 «اسوه» و «قدوه» بود.
می دانیم انتخاب فرستادگان خدا از میان انسانها به خاطر آن است که بتوانند سرمشق عملی برای امتها باشند، چرا که مهمترین و مؤثرترین بخش تبلیغ و دعوت انبیاء، دعوتهای عملی آنها است، و به همین دلیل دانشمندان اسلام، معصوم بودن را شرط قطعی مقام نبوت دانستهاند، و یکی از براهین آن، همین است که آنها باید، اسوه ناس و قدوه خلق باشند
قابل توجه اینکه تاسی به پیامبر6 که در آیات مورد بحث آمده به صورت مطلق ذکر شده که تاسی در همه زمینهها را شامل میشود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است، و میدانیم شان نزولها هرگز، مفاهیم آیات را محدود به خود نمیکند.
و لذا در احادیث اسلامی میبینیم که در مساله تاسی، مهمترین و سادهترین مسائل مطرح شده است.
در حدیثی از امیر مؤمنان علی7 میخوانیم:
«صبر و شکیبائی بر حاکمان اسلامی واجب است، چرا که خداوند به پیامبرش دستور میدهد شکیبائی کن آن چنان که پیامبران اولوا العزم شکیبائی کردند، و همین معنی را بر دوستان و اهل طاعتش با دستور به تاسی جستن به پیامبر واجب فرموده است».[12]
در حدیث دیگری از امام صادق7 آمده است که فرمود: پیامبر6 هنگامی که نماز عشا را میخواند، آب وضو و مسواکش را بالای سرش میگذاشت و سر آن را میپوشانید.. . سپس کیفیت نماز شب خواندن پیامبر6 را بیان میفرماید و در آخر آن میگوید لقد کان لکم فی رسول الله اسوهٔ حسنهٔ.[13]
و به راستی اگر پیامبر6 در زندگی ما، اسوه باشد، در ایمان و توکلش، در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش، و در زهد و تقوایش، به کلی برنامههای زندگی ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنائی سراسر زندگی ما را فرا خواهد گرفت.
امروز بر همه مسلمانان، مخصوصا جوانان با ایمان و پرجوش فرض است که سیره پیامبر اسلام6 را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چیز قدوه و اسوه خود سازند، که مهمترین وسیله سعادت و کلید فتح و پیروزی همین است.
بسیار یاد خدا کنید
توصیه به یاد کردن خداوند و مخصوصا (ذکر کثیر) کرارا در آیات قرآن وارد شده است، و در اخبار اسلامی نیز اهمیت فراوان به آن داده شده، تا آنجا که در حدیثی از ابوذر میخوانیم که میگوید: وارد مسجد شدم و به حضور پیامبر6 رسیدم... به من فرمود:
(بر تو باد که قرآن را تلاوت کنی و خدا را بسیار یاد نمائی که این سبب میشود که در آسمانها (فرشتگان) یاد تو کنند و نوری است برای تو در زمین).[14]
در حدیث دیگری از امام صادق7 چنین آمده:
(هنگامی که انسان خدا را در روز یکصد بار یاد کند، این ذکر کثیر محسوب میشود).[15]
و نیز در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام6 نقل شده که به یارانش فرمود:
«آیا بهترین اعمال و پاکیزهترین کارهای شما را نزد پروردگار به شما بگویم ؟، عملی که برترین درجه شما است، و بهتر از دینار و درهم، و حتی بهتر از جهاد و شهادت در راه خدا است؟ عرض کردند: آری، فرمود: خدا را بسیار یاد کردن».[16]
ولی هرگز نباید تصور کرد که منظور از ذکر پروردگار با این همه فضیلت تنها ذکر زبانی است، بلکه در روایات اسلامی تصریح شده که منظور علاوه بر این ذکر قلبی و عملی است، یعنی هنگامی که انسان در برابر کار حرامی قرار میگیرد به یاد خدا بیفتد و آن را ترک گوید.
هدف این است که خدا در تمام زندگی انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگی او را فرا گیرد، همواره به او بیندیشد و فرمان او را نصب العین سازد.
مجالس ذکر مجالسی نیست که گروهی بیخبر گرد هم آیند و به عیش و نوش پردازند و در ضمن مشتی اذکار اختراعی عنوان کنند و بدعتهائی را رواج دهند و اگر در حدیث میخوانیم[17] که پیامبر6 فرمود: به سوی باغهای بهشت بشتابید.
یاران عرض کردند: باغهای بهشت چیست؟
فرمود: مجالس ذکر است.[18]
منظور جلساتی است که در آن علوم اسلامی احیا شود و بحثهای آموزنده و تربیت کننده مطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهکاران پاک گردند و به راه خدا آیند.
[1] . «مفردات راغب» «مجمع البیان» و «لسان العرب» (نحب)
[2] . «مجمع البیان» ذیل آیه مورد بحث.
[3] . بحار الانوار، در جلد 20 صفحه 215 این حدیث را از «کراجکی» نقل میکند.
[4] . تاریخ کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 184.
[5] . بحار الانوار، جلد 20، صفحه 228.
[6] . بحارالانوار ـ ج 20 ، ص 215 ـ شعر عمرو بن عبدود چنین است:
و لقد بححت عن النـداء |
|
بجمعکم هل من مبارز! |
و وقفت اذ جبن المشجع |
|
موقف البطل المناجز! |
ان السماحة و الشجاعــة |
|
فی الفتی خیر الغرائز! |
[7] . بحار الانوار، ج 20، صفحه 215 ـ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، جلد 4، صفحه 344 طبق نقل احقاق الحق،
ج 6، صفحه 9.
لا تعجلن فقد اتاک |
|
مجیب صوتک غیر عاجز! |
ذو نیهٔ و بصیرهٔ |
|
و الصدق منجی کل فائز |
انی لارجو ان اقیم |
|
علیک نائحهٔ الجنائز! |
من ضربهٔ نجلاء یبقی |
|
صوتها بعد الهزاهز: |
[8] . بحار الانوار، جلد 20، ص 216.
[9] . در این بخش از کتابهای «احقاق الحق» ج 6، «بحار الانوار» جلد 20 «تفسیر المیزان» جلد 16 «حبیب السیر جلد اول» و «فروغ ابدیت» جلد دوم استفاده شده است.
[10] . سیره ابن هشام، جلد 3، ص 240 (با کمی تلخیص).
[11] . تفسیر نمونه ، ج 17 ص 264 به نقل از بحار الانوار ج 20 ، ص 208.
[12] . «احتجاج طبرسی» مطابق مطابق نقل «نور الثقلین» ج 4، ص 255.
[13] .وسائل الشیعه، جلد 1، صفحه 356.
[14] . «خصال» (مطابق نقل نور الثقلین، جلد 4، ص 257).
[15] . سفینهٔ البحار، جلد 1، صفحه 484.
[16] . سفینهٔ البحار، جلد 1، صفحه 484.
[17] . همان مدرک، صفحه 486.
[18] . همان مدرک صفحه 486.