borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد هفتم»
من مأمور به مبارزه با فاسدان و مفسدانم

امام7 در این بخش از خطبه، اشاره به نبردهای معروف خود با گروه‌های ستمگر و پیمان شکن در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان می‌کند که چگونه قدرت و توان خود را به آنها نشان داد، گویی می‌خواهد با این سخن، بعضی از قبایل شورشی را که بر اثر تعصبات واهی به جان هم می‌افتادند، بر سر جای خود بنشاند و به آنها بفهماند که اگر به این حرکت نادرست خود ادامه دهند، با حمله شدیدی مجازات خواهند شد، می‌فرماید: «آگاه باشید! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پیمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده، اما با ناکثین و پیمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را در هم شکستم) و با قاسطین (ستمگران شام و اصحاب معاویه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونی آنها را نشان دادم) و مارقین (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم».

اشاره به اینکه اولا آنچه را من در پیکار با این سه گروه انجام دادم به فرمان خدا بود. این سخن ناظر به روایتی است که از پیامبر اکرم6 نقل شده است که به امیرمؤمنان علی7 فرمود: «وَ إنَّكَ سَتُقاتِلُ بَعْدِى النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِين‏».[1]

همین سخن به تعبیر دیگری در اسدالغابهٔ آمده است، که امام7 فرمود: «عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّـهِ‏‏ أنْ أقاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِين‏‏».[2]

ثانیاً اشاره به این است که هر سه گروه را درهم شکستم؛ اما اصحاب جمل تار و مار شدند و خوارج نهروان متلاشی گشتند و اصحاب معاویه نیز در نبرد مغلوب شدند، اما با حیله‌ای که عمرو عاص پیشنهاد کرد خود را از شکست کامل نجات دادند.

در ادامه این سخن، انگشت روی رییس خوارج که نامش حرقوص بن زهیر و کنیه‌اش ذوالثدیهٔ بود، گذارده که در اثر صاعقه به طرز فجیعی در میدان جنگ نهروان جان داد.

در میان شارحان نهج البلاغه درباره این صاعقه، گفت و گوست؛ بعضی معتقدند که واقعاً صاعقه‌ای آسمانی رییس خوارج ذوالثدیه را نابود ساخت و جسم بی جانش در گودال آبی افتاد («ردههٔ» به معنای گودال آب است) ولی جمعی دیگر عقیده دارند که این صاعقه کنایه از آن فریاد شجاعانه‌ای است که امام7 در آغاز جنگ از سینه برکشید، این فریاد گروهی را به لرزه در آورد و از جمله ذوالثدیه چنان ترسید که قلبش از کار افتاد به روی زمین غلتید و در گودال آبی سرازیر شد. آن گاه بعضی از بازماندگان مخالفین را با این جمله مورد تهدید قرار می‌دهد و می‌فرماید: «و گروه دیگری از ستمگران باقی مانده‌اند که اگر خداوند به من اجازه حمله دیگری به آنها دهد (و مرا باقی بگذارد) آنها را از میان برداشته و دولت حق را به جای آنها قرار می‌دهم، جز افراد قلیلی از آنان که (ممکن است از دست ما بگریزند و) در اطراف بلاد پراکنده شوند».

تعبیر به «أَهْلِ الْبَغْیِ» اشاره به ستمگران شام و اصحاب معاویه است که اگر داستان حکمین در میدان صفین پیش نیامده بود، تار و مار می‌شدند. امام7 می‌فرماید: «اگر توفیقی نصیب من شود قدرت آنها را در هم می‌شکنم و حکومت حق و عدالت را در سراسر کشور اسلامی برپا می‌دارم».

ذکر این معنا به صورت جمله شرطیه، شاید اشاره به این است که امام7 می‌‌دانسته است توفیق حمله دیگر به آنان نخواهد یافت و پیش از آن که دست به چنین کاری زند شهید خواهد شد؛ ولی به هر حال آمادگی خود را برای مبارزه با ستمگران تا آخرین نفس اعلام می‌دارد و در ضمن برنامه آینده را به یاران خود تعلیم می‌دهد.

در تفاسیر در ذیل آیه 58 سوره توبه آمده است: «﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ‏‏﴾؛ در میان آنها کسانی هستند که در (تقسیم) غنایم به تو خرده می‌گیرند، اگر از آن (غنایم، سهمی) به آنها داده شود، راضی می‌شوند؛ و اگر داده نشود، خشم می‌گیرند». و در منابع تاریخی در نقل ماجرای غزوه چنین آمده است که پس از پایان جنگ حنین، به هنگام تقسیم غنایم، در محلی به نام «جعرانه» ابوسفیان و برخی از تازه مسلمانان قریش، غنایم بیشتری را از رسول خدا6 طلب کردند؛ آن حضرت نیز با اذن الهی و برای تألیف قلوب، اموال فراوانی را به آنان بخشید. در گیر و دار این تقسیم ذوالثدیه نزد پیامبر آمد و معترضانه گفت: «ای رسول خدا! عدالت پیشه کن». پیامبر6 فرمود: «وای بر تو! اگر من به عدالت رفتار نکنم، چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟». در این هنگام یکی از حاضران (عمر بن خطاب) از پیامبر اجازه خواست که گردن او را بزند؛ ولی پیامبر وی را از این کار بازداشت و فرمود: «رهایش کنید! او پیروانی خواهد یافت که از دین به در خواهند شد؛ همان گونه که تیر از کمان به در می‌شود. شما نماز و روزه خویش را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد. آنان قرآن می‌خوانند؛ ولی از شانه و گلوگاهشان فراتر نخواهد رفت. نشانه آنان وجود مردی سیاه چرده، با دست ناقص است که بر یکی از دستانش (پاره گوشتی) چون پستان زنان دارد و در میان آنان است».[3]

مطابق این پیش بینی، گروهی در امت اسلامی پدید می‌آمدند که قرآن می‌خواندند و اهل تهجّد و عبادت بودند؛ ولی در واقع از دین خارج و از حقیقت آن اطلاعی نداشتند.

این حقیقت به اندازه‌ای میان مسلمانان معروف بود که حتّی عایشه که به علی7 کینه داشت، پس از ماجرای نهروان و کشته شدن ذوالثدیه گفت: من از پیامبر شنیدم که درباره این گروه فرمود: آنان بدترین مردمند که به دست بهترین افراد کشته می‌شوند.[4]

این پیش بینی رسول خدا6 محقّق شد و پس از ماجرای جنگ صفین و ماجرای حکمیّت، خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبی اجتماع کردند، ذوالثدیه در آن جمع خطبه‌ای آتشین خواند و دوستان و پیروان خود را به قیام بر ضدّ مسلمانان ـ که به زعم او گمراه شده بودند ـ فراخواند. رهبری آن گروه را عبدالله بن وهب راسبی به عهده داشت (هر چند رهبری فکری و عقیدتی آنها به عهده ذوالثدیه بود).[5]

آن گروه گمراه جنگ نهروان را به راه انداختند و امیرمؤمنان7 قبل از پیکار با آنها فرمود: پیامبر اکرم6 فرمود: قومی از دین خارج می‌شوند و با مسلمانان جنگ می‌کنند و علامت آنان مردی است که نقصی در دست اوست (مُخدج الید).[6]

در اثنای جنگ و همچنین پس از پایان آن مردم به دنبال ذوالثدیه و یا همان مُخدج بودند؛ ولی هر چه گشتند، او را پیدا نکردند. کم کم برخی از بهانه جویان زبان به طعن گشودند و گفتند: «پسر ابوطالب، ما را فریب داد تا با برادران خویش بجنگیم».[7]

یافتن او کار دشواری شد و همه در جستجوی آن بودند، ولی علی7 پیوسته می‌فرمود: «نه دروغ گفته‌ام و نه بر من دروغ گفته شد».

حضرت دستور داد با نی تک تک جنازه‌ها را علامت گذاری کردند، تا آنکه داخل لجنزاری جنازه‌ای را دیدند که فقط پاهایش پیدا بود. جنازه را خارج ساختند و بی درنگ دست‌های او را بررسی کردند و دیدند او همان مردی است که امیرمؤمنان به نقل از رسول خدا6 ویژگی‌های او را پیش بینی کرده بود. علی7 تکبیر گفت و مردم نیز تکبیر گفتند و آن حضرت سجده شکر به جای آورد.[8]

در بخش بیست و یکم می‌‌‌فرماید:

أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلَاكِلِ الْعَرَبِ، وَ كَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّـهِ6 بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ، وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ. وَضَعَنِي فِي [حَجْرِهِ حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ، وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ، وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ، وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ. وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ، وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ، وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ. وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّـهُ بِهِ6 مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ، وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ، لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ. وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً، وَ يَأْمُرُنِي بِالاقْتِدَاءِ بِهِ. وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي. وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّـهِ6 وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا. أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ.  

وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ6 فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّـهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: «هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ. إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَ تَرَى مَا أَرَى، إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ». 

ترجمه

«من در دوران جوانی بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخ‌های بلند قبیله ربیعه و مُضَرّ را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم) و شما به خوبی موقعیّت مرا از رسول خدا6 از نظر خویشاوندی نزدیک و منزلت و مقام ویژه می‌دانید.

او مرا در دامان خویش در حالی که کودک (خردسالی) بودم می‌نشاند و (همانند فرزندش) مرا به سینه خود می‌فشرد و در بستر خویش در کنار خود می‌خوابانید، به گونه‌ای که بدن خود را (همچون یک پدر مهربان) به بدن من می‌چسبانید و بوی خوش خود را به مشام من می‌رساند و (چون بسیار کوچک بودم و توان جویدن غذای سخت را نداشتم) غذا را می‌جوید و در دهان من می‌گذاشت.

او هرگز دروغی در گفتار من نیافت و در کردارم خطا و اشتباهی ندید.

از همان زمان که رسول خدا6 از شیر بازگرفته شد، خداوند بزرگ‌ترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وی را به راه‌های فضیلت و محاسن اخلاق جهانیان وادارد و من هم مانند کودکی که به دنبال مادرش حرکت می‌کند از او پیروی می‌کردم. هر روز نکته تازه‌ای از اخلاق برجسته خود برای من آشکار می‌ساخت و مرا فرمان می‌داد که به او اقتدا کنم.

او در هر سال مدتی را در مجاورت غار حرا به سر می‌برد (و به عبادت خدا می‌پرداخت) من او را می‌دیدم و کسی دیگر او را نمی‌‌دید (و از برنامه عبادت او خبر نداشت و هنگامی که آن حضرت به نبوت مبعوث شد) در آن روز خانه‌ای که اسلام در آن راه یافته باشد، جز خانه پیامبر نبود تنها او و خدیجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحی و رسالت را می‌دیدم و بوی نبوّت را استشمام می‌کردم. من صدای ناله شیطان را در آغاز نزول وحی بر آن حضرت شنیدم و گفتم ای رسول خدا این ناله (از کیست و برای) چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است، زیرا از اینکه پیرویش کنند مأیوس شده است.

(سپس پیامبر6 به من فرمود:) تو آنچه را من می‌شنوم می‌شنوی و آنچه من می‌بینم می‌بینی (و چشم و گوش تو حقایق عالم غیب را درک می‌کند) جز اینکه تو پیامبر نیستی؛ ولی وزیر منی و در مسیر خیر و سعادت قرار داری!»

 


[1] . شرح ابن ابی الحدید، جلد 6، صفحه 130.

[2] . اسد الغابهٔ، جلد 4، صفحه 33.

[3] . این ماجرا و پیش بینی رسول خدا (با اختلاف در تعبیرات) درباره آنان در منابع معتبر اهل سنّت آمده است، از جمله: صحیح بخاری، جلد 7، صفحه 111 و جلد 8، صفحه 52؛ صحیح مسلم، جلد 3، صفحه 112؛ مسند احمد، جلد 3، صفحه 56 و 65؛ مصنف ابن ابی شیبه، جلد 8، صفحه 741؛ شرح ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 266؛ تاریخ طبری، جلد 2، صفحه 360؛ اسد الغابهٔ، جلد 2، صفحه 139 و کنزالعمال، جلد 11، صفحه 307 به بعد.

[4] . شرح ابن ابی‌الحدید جلد 2، صفحه 267 و 268 و البدایهٔ و النهایهٔ، جلد 7، صفحه 337.

[5] . رجوع کنید به: تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 54 ـ 55.

[6] . مصنف ابن ابی شیبه، جلد 10، صفحه 740.

[7] . مصنف ابن ابی شیبه، جلد 10، صفحه 737.

[8] . شرح ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه 275 ـ 277.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: