فَهَيْهَاتَ مِنْكُمْ وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ كِتَابُ اللَّـهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ وَ أَحْكَامُهُ زَاهِرَةٌ وَ أَعْلَامُهُ بَاهِرَةٌ، وَ زَوَاجِرُهُ لَائِحَةٌ، وَ أَوَامِرُهُ وَاضِحَةٌ، قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ، أَ رَغْبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ، أَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ، بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا، ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ﴾.
در این فراز هم صدیقهی طاهره توبیخ و سرزنش شدید دربارهی غصب خلافت و امامت کبرای الهی مینماید، که امامت همان ادامهی نبوت ختمیه است، چگونه خلافت در دسترس شما قرار میگیرد؟ این منصب خلافت الهی در جایگاهی بسیار رفیع و منظر اعلی و افق مبین قرار دارد، و بسیار با شما فاصله دارد، و چگونه به دروغ این مقام را بر خود میبندید؟ در حالی که کتاب خدا میان شماست، یعنی در آیات الهی به طور روشن آمده که منصب خلافت، منصب الهی است، و شما را به آن دسترسی نیست.
آیاتی که به این موضوع به طور صریح دلالت دارد فراوان است[1]، و ما فقط در این بخش به شرح یک آیه از سورهی بقره، از مرحوم علامه طباطبائی; در تفسیر المیزان بسنده میکنیم: ﴿وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾ ؛[2]
و وقتی که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی مورد آزمایش قرار داد ـ (مانند امتحان به آتش افتادن، مهاجرت به مکه، گذاشتن خاندان خود در صحرای بی آب و علف، گرفتاری با عمو و قوم مشرکش، تهدید به سنگسار شدن و ذبح فرزندش) به ابراهیم فرمود: من تو را برای مردم امام و رهبر قرار میدهم. ابراهیم گفت: از ذریهی من هم امام قرار بده. خدا فرمود: عهد من هرگز به ستمکاران نمیرسد.»
مراد از امامت چیست؟ برخی گفتهاند: مراد از امامت در اینجا همان نبوت است، زیرا امام؛ یعنی، پیشوا و راهبر، و چون پیامبر چنین است، پس مراد همان نبوت است، و ابراهیم7 از خدا نبوت را درخواست میکرد.
ولی این تفسیر، درست به نظر نمیرسد، زیرامنصب امامتی که حضرت ابراهیم آن را از خدا مسألت مینماید، درست هنگامی است که آن را دارا نبوده، زیرا کلمهی اماماً، مفعول ثانی جاعلک میباشد، و از قواعد مسلمهی نحو است که اسم فاعل اگر به معنای ماضی باشد عمل نمیکند. شرط عملش آن است که به معنای حال یا استقبال باشد، در این صورت دو مفعول میگیرد؛ بنابراین «جاعلُکَ للنّاس اماماً» وعده به چیزی است که ابراهیم7 هنوز به آن نرسیده، و انتظار داشت که در آینده به او داده شود. علاوه بر اینکه مضمون این آیه به ابراهیم7 از طریق وحی بوده، و وحی هم به جز از نبی امکان ندارد. پس اگر مراد از امامت، نبوت باشد، ابراهیم7 چیزی را طلب میکرده که در او حاصل بوده. پس نتیجه این میشود که ابراهیم7 در حال واگذاری امامت از خدای متعال، پیامبر بوده و مقام بالاتری پس از امتحانها به وی موهبت میشود و آن منصبی است که بالاتر از منصبی است که فعلا دارای آن منصب است؛ پس معنای امامت در آیه، نبوت نیست، بلکه مقامی بالاتر و والاتر از آن است.
امامت چیست؟ امامت با استفاده از قرآن کریم، عبارت از راهبری و هدایت به وسیلهی یک امر ملکوتی است که پیوسته همراه امام است. و امامت در اصطلاح قرآن صرف نشان دادن راه سعادت از بدبختی نیست، که وظیفهی هر نبی و هر مؤمن است، بلکه نشان دادن راه است با آن امر ملکوتی.
چنانچه از این دو آیه استفاده میشود: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾؛[3] ما آنان را رهبرانی قرار دادیم که با امر ما هدایت میکنند» و ﴿وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ﴾؛[4] و از آنان رهبرانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند، چون آنان دارای صبر و استقامت و به آیات ما یقین داشتند.»
امر الهی چیست؟ امر الهی همان است که در این دو آیه به آن اشارت رفته است.
امر خدا، عبارت از آن است که «وقتی خدا چیزی را اراده فرمود به او میکوید: باش! میشود؛ پس منزه است آن خدایی که ملکوت (پادشاهی و حکومت) هر چیزی در دست اوست، و همه به بیش او برمی گردند.»[5]
همچنین، آیهی «و نیست امر ما مگر یکی، همچون یک چشم برهم زدن.»[6]
مستفاد از این دو آیهی شریفه، عبارت از آن است؛ که امر الهی را «ملکوت کل شی ء» نامیده؛ یعنی، سلطنت و حاکمیت بر هر چیز؛ و به عبارت دیگر؛ همهی موجودات و اشیاء دارای دو وجهه میباشد: یکی وجههی خلقتی که به سبب آن از موجودات این عالم مادی شمرده میشود، و دیگری وجههی ربوبی که به وسیلهی آن به عالمی وابسته است که منزه از تغییر و تدریج است و متصل به عالم ملکوت است، و از این نظر برتر از اوصاف و احوال عالم مادی است.
پس معنای «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» که صفت خاصه و فصل ممیز امام ذکر شده، عبارت از همان امر ملکوتی است، و امامت عبارت از تصرف ولایتی در اعمال انسانها، و هدایتش به معنای ایصال به مطلوب، و نه صرف نشان دادن راه است که گفتیم: وظیفهی هر نبی و مؤمن است که با ارشاد و موعظه دلالت نماید؛ و آنچه که در کار هدایت و ایصال به مطلوب لازم باشد در تصرف امام است، یعنی ملکوت دلها و اعمال آنها در نزد امام و جنبهی ربوبی و ملکوتی و غیبی همهی انسانها در پیشگاه مقدس امام حاضر است.
پس امامت مقامی است که اعمال بندگان (چه خیر و یا شر) با ملکوت آن در نزد او حاضر باشد، و او به هر دو راه سعادت و شقاوت، مهیمن و غالب است. به همین مناسبت در آیهی شریفه آمده: «روزی که تمام مردم را با امام خودشان فرا میخوانیم.»[7]
امام که گفته شد جنبهی امری و ملکوتی اشیا به اذن الله در نزد او حاضر است، باید بذاته سعید باشد، چه اینکه کسی که جائز الخطاء و الشقاء باشد، چه بسا به ظلم و شقاوت آلوده میشود و در این صورت، دیگرسعادت ذاتی نخواهد داشت و باید دیگری او را به هدایت و سعادت برساند، و این مفاد آیهی شریفه است: «آیا کسی که به حق هدایت میکند شایستهتر است که از حق تبعیت و پیروی کند، یا کسی که هدایت نمیکند؟ مگر اینکه خود مورد هدایت واقع شود.»[8]
در این آیهی شریفه میان هادی الی الحق و غیر آن، یعنی مصداق ﴿لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى﴾ و مهتدی به غیر، مقابله قرار داده شده، و معنای مقابله آن است که هادی باید خود مهتدی به نفس باشد، زیرا کسی مهتدی به غیر باشد نمیتواند هادی الی الحق باشد.
همچنین آیهی دیگری به آن دلالت دارد:
«آنان را رهبرانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند، و برآنان انجام خیرات و اقامهی نماز و پرداخت زکات را وحی نمودیم، و آنان بر ما عبادت میکنند.»[9]
در این آیه، فعل الخیرات که مصدر مضاف است دلالت بر وقوع دارد، پس معنا چنین میشود: خیرات که فعل امام است، چون براساس وحی الهی است با تأیید ربانی انجام شده و حتی با فعل خیرات متحد است و این طور نیست که فقط صورت این افعال در ذهن آن بزرگواران نقش بندد. پس نتیجه اینکه امام حتما و بالضروره از گمراهی و معصیت، مصونیت دارد، وگرنه فاقد سعادت ذاتی و به تعبیر قرآن هادی الی الحق نمیتواند باشد، و اینکه هر امامی معصوم است، و کسی که فاقد عصمت است، امام نیست.
پس به این نتیجه میرسیم که هر کس در مدت عمرش هر چند در مقدار محدود و مشخصی مشرک بوده و یا معصیت دیگر، غیر از شرک، از او صادر گردد، چون در حین ارتکاب آن عمل، هدایتش باید به عهدهی دیگری باشد، هرگز نمیتواند امام باشد.
پس به مفاد آیهی ﴿وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ. . .﴾ ظالمی را که آیه ذکر کرده «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ» عهد خدا به ظالمان نمیرسد، هرچند بسیار اندک باشد، و هرچند بعد توبه نماید، چه اینکه عهد خدا (منصب امامت) منصب بس خطیری است و شامل ستمگران نمیشود.[10]
اینک که ثابت شد منصب امامت در کمال رفعت و عظمت است، و امام حتی در کمترین زمانی اصلا به شرک که ظلم عظیم، و یا گناه دیگری[11] متلبس نمیگردد، چنین شخصی بعد از رسول اکرم6 نمیتواند به جز همان شخصی باشد که در روز غدیر و صدها مورد دیگر تعیین فرموده باشد.
پس کنار زدن چنین شخصی که از طرف خدا منصوص شده، و آوردن کسی که سابقه بت پرستی آنان مشخص است، و در موارد متعدد عاجز از بدیهیترین مسائل دینی بودهاند، به معنای پشت سر گذاشتن کامل قرآن و رجوع به جاهلیت است، که صدیقهی طاهره3 به آن اشاره فرمود.
در شرح این مورد خوانندگان محترم را به کتاب مستطاب «الغدیر» علامهی امینی; سفارش میکنم، ولی از باب نمونه داستانی را که زمخشری در کشاف آورده بسنده میکنیم:
«از ابوبکر به معنای «ابّ» که در آیهی شریفهی ﴿وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا﴾ آمده سؤال شد؟ در جواب گفت: کدام آسمانی به سر من سایه میاندازد، و کدام زمینی مرا بر روی خود حمل میکند، اگر من در کتاب خدا بدون دانش سخن بگویم؟».[12]
حقاً که در عوام فریبی مهارت کامل داشته و از جهلش مزوّرانه عذر آورده! سبحان الله! این فریبکار کجا و باب مدینه العلم کجا که میفرماید: از هر آیه از کتاب خدا از من سؤال کنید، جواب شایسته را خواهید شنید که تفسیر آن چیست، و مورد نزولش، و وقت آن کدام است؛ خواهید شنید که کدام آیه در شب نازل شده یا روز، و یا در سفر و یا در حضر.
زمخشری میگوید:
«عمر نیز این آیه را تلاوت نمود و گفت: تمام معنای آیه را متوجه شدم جز «ابّ» و سپس عصایی که در دست داشت به زمین انداخت و گفت: به خدا سوگند! همهی اینها تکلّف است.
ای فرزند مادر عمر! اگر معنای «اب» را ندانی باکی به تو نیست. آنگاه خطاب به مسلمانان گفت: آنچه از معنای آیه را فهمیدید به او عمل نموده و آنچه نمیفهمید ترکش نمایید!».[13]
گرچه عذر این جهالت را زمخشری آورده و تعصب جاهلانه کار خود را کرده، و ما به جهت اختصار از ذکر آن صرف نظر کردیم، در حالی که اگر اندک تأملی داشتند، میفهمیدند که «ابّ» در آیه در مقابل فاکهه آمده، و یعنی، چراگاه و مرتع.
این مشتی از خروار و اندکی از بسیار جهالت و نادانی اینان در برابر مسائل دینی و قرآنی است، و با این زمینه است که صدیقهی طاهره میفرماید: «فَهَيْهَاتَ مِنْهُمْ» اینها کجا و منصب خلافت و جانشینی رسول اکرم6 کجا!
آری، این نابکاران به هوای ریاست چند روزهی دنیا قرآن کریم را پشت سر انداختند، با اینکه احکامش روشن و نشانههایش فروزان و فرمانهایش واضح و آشکار است.
صدیقهی طاهره3 در بیان اینکه چگونه به قرآن پشت کردند، مسأله را در قالب قیاس بیان فرموده که صغرای قیاس را خود ترتیب فرموده و کبرا را از قرآن کریم اقتباس فرمودهاند: این کارها، یعنی حذف خلیفهی رسول رب العالمین، و غصب فدک و تغییر مسیر صحیح اسلام، اعراض و روگردانیدن از قرآن است، هر چند حکم به غیر آن نباشد، و یا حکم به غیر قرآن است که ملازم با اعراض از قرآن است، و در هر دو صورت مستلزم گرفتن دینی به غیر از اسلام است، این صغرای قیاس؛ اما کبرای آیهی شریفه: ﴿وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ﴾؛[14] هر کس به جز اسلام دینی را انتخاب کند، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد، و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود.»
حال باید بیان شود به چه دلیل حذف خلیفهی رسول خدا6 و غصب فدک، اعراض از قرآن و حکم به غیر آن است، در حالی که در ظاهر اینان قرآن را ترویج مینمودند و اسلام را در گوشه و کنار عالم به ظاهر بسط و نشر دادند.
باید در بیان این قسمت باز از قرآن شاهد بیاوریم:
«کسانی که به خدا و پیامبرانش کافرند، میگویند: به بعضی از پیامبران مؤمن، و به بعضی دیگر کافریم، و میخواهند (از پیش خود) راهی پیش گیرند، اینان به راستی کافر حقیقی هستند، و برای کافران عذاب خوارکنندهای آماده کرده ایم؛ و کسانی که به خدا و پیامبران خدا ایمان دارند و فرق بین آنان نمیگذارند، به زودی به پاداش خود رسیده، و خدا بسیار بخشنده و مهربان است.» [15]
[1] . ر.ک: سید علی بهبهانی، مصباح الهدایهٔ فی اثبات الولایه.
[2] . سوره بقره، آیه 124.
[3] . سوره انبیاء، آیه 73.
[4] . سوره سجده، آیه 24.
[5] . ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ ؛ سوره یس، آیه 82 و 83.
[6] . ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾؛ سوره قمر، آیه 50.
[7] . سوره اسراء، آیه 71.
[8] . ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى﴾ ؛ سوره یونس، آیه 35.
[9] . ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ﴾؛ سوره انبیاء، آیه 73.
[10] . علامه سیدنا الاستاد استدلال بسیار محکمی را از بعضی از استادان خود نقل میفرمایند: «از دلالت آیه به عصمت امام سؤال شد؟ در پاسخ فرمودند: مردم برحسب تقسیم عقلی (دایر بین نفی و اتبات و حاصر) [یعنی مردم از این چهار قسم مذکور خارج نبوده و محصور در این چهار قسم میباشند.] از چهار قسم بیرون نیستند: 1. ظالم در همه عمر؛ 2. غیر ظالم در همه عمر؛ 3. ظالم در اول عمر نه در آخر عمر؛ 4. عکس سومی، ظالم در آخر عمر نه در اول عمر.
حال مقام و منزلت ابراهیم7 بالاتر از آن است که از پیشگاه خدای درخواست امامت را به قسم اول و چهارم نماید؛ یعنی، ظالم در همه عمر و ظالم در آخر عمر نه در اول عمر، میماند دو قسم دیگر: 1. غیر ظالم در تمام عمر؛ 2. ظالم در اول عمر و نه در آخر عمر. خدا فرموده: عهد من به ظالم؛ یعنی کسی که در اول عمر ظالم بوده و در آخر نبوده نمیرسد؛ میماند آنکه در همهی عمر هیچ وقت ظالم نبوده، امامت به آن میرسد.»
پس از بیان فوق، مطالب زیر به دست میآید:
امامت منصب الهی است، و امام باید معصوم و مؤید من عندالله باشد، و امام ولایت و هدایت تکوینی آنها را دارد و از نظر آن بزرگوار اعمال مردمان پنهان نیست، و امام هادی بدون مهتدی است، و کسی که واجد این مراتب باشد، بالطبع پاسخگوی نیاز معاشی و معادی مردم خواهد بود [تفسیر المیزان، ج 1، ص 273 ـ 279] .
[11] . به حکم ﴿وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّـهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾؛ هر کسی از حدود و احکام الهی تجاوز نماید به نفس خود ظلم کرده». سوره طلاق، آیه 1.
[12] . ج 3.
[13] . کشاف، ج 3.
[14] . سوره آل عمران، آیه 85.
[15] . سوره نساء، آیه 150 ـ 152.