امامت، درجه و مرتبهی سومی دارد كه اوج مفهوم امامت است و كتابهای شیعه پر است از این مطلب، و وجه مشترك میان تشیع و تصوف است.[1]
این مسأله، مسألهی «انسان كامل» و به تعبیر دیگر حجّت زمان است. عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تكیه دارند. مولوی میگوید: «پس به هر دوری ولیّی قائم است» در هر دورهای یك انسان كامل كه حامل معنویت كلی انسانیت است وجود دارد. هیچ عصر و زمانی از یك ولیّ كامل ـ كه آنها گاهی از او تعبیر به «قطب» میكنند ـ خالی نیست، و برای آن ولیّ كامل كه انسانیت را به طور كامل دارد مقاماتی قائل هستند، كه از اذهان ما خیلی دور است.
از جمله مقامات او، تسلطش بر ضمائر یعنی دلهاست، بدین معنی كه او یك روح كلی است محیط بر همهی روحها.
مسألهی ولایت در شیعه؛ معمولا به آن معنای خیلی به اصطلاح غلیظش مطرح است، به معنی حجّت زمان كه هیچ زمانی خالی از حجّت نیست: «وَ لَوْ لَا الْحُجَّةِ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا» یعنی هیچ وقت نبوده و نخواهد بود كه زمین از یك انسان كامل خالی باشد، و برای آن انسان كامل مقامات و درجات زیادی قائل اند و ما در اغلب زیارتها كه میخوانیم، به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف میكنیم، یعنی معتقدیم كه امام دارای چنین روح كلی است. ما در زیارت میگوییم (این را همهی ما همیشه میخوانیم و جزء اصول تشیع است): «أشهد انّك تشهد مقامی و تسمع كلامی و تردّ سلامی» (تازه ما برای مردهاش میگوییم. البته از نظر ما مرده و زندهی او فرقی ندارند، چنین نیست كه زندهاش این طور نبوده و فقط مردهاش این طور است). یعنی: من گواهی میدهم كه تو الآن وجود مرا در اینجا حس و ادراك میكنی، من اعتراف میكنم كه تو سخنی را كه من الآن میگویم: میشنوی، من اعتراف میكنم و شهادت میدهم كه سلامی را كه من به تو میكنم: تو به من جواب میدهی.
اینها را هیچ كس برای هیچ مقامی قائل نیست. اهل تسنن (غیر از وهّابیها) فقط برای پیغمبر اكرم6 قائل هستند و برای غیر پیغمبر برای احدی در دنیا چنین علوّ روحی و احاطهی روحی قائل نیستند. ولی این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را میگوییم.
بنابراین، مسألهی امامت سه درجه پیدا میكند و اگر اینها را از یكدیگر تفكیك نكنیم، در استدلالهایی كه در این مورد هست دچار اشكال میشویم. لهذا تشیع هم مراتبی دارد:
بعضی از شیعیان فقط قائل به امامت به همان معنی رهبری اجتماعی اند، میگویند پیغمبر6 علی7 را تعیین كرده بود برای رهبری بعد از خود و أبو بكر و عمر و عثمان بیجا آمدند. همین مقدار شیعه هستند و در آن دو مسألهی دیگر یا اعتقاد ندارند و یا سكوت میكنند.
بعضی دیگر، مرحلهی دوم را هم قائل هستند ولی به مرحلهی سوم نمیرسند.
اما اكثریت شیعه و علمای شیعه مرحلهی سوم را هم اعتقاد دارند.
ما اگر بخواهیم وارد بحث امامت بشویم باید در سه مرحله بحث كنیم: امامت در قرآن، امامت در سنت، و امامت به حسب حكم عقل.
در مرحلهی اول باید ببینیم آیا آیات قرآن در باب امامت دلالت بر امامتی كه شیعه میگوید دارد یا نه؟ و اگر دلالت دارد، آیا فقط امامت به معنی رهبری سیاسی و اجتماعی را میگوید یا امامت به معنی مرجعیت دینی و حتی امامت به معنی ولایت معنوی را هم میگوید؟
از این كه فارغ شدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم، ببینیم كه در سنت پیغمبر6 راجع به امامت چه آمده؟ بعد مسأله را از نظر عقلی تجزیه و تحلیل كنیم؛ كه عقل در هر یك از سه مرحلهی امامت چه چیز را قبول میكند؟ آیا میگوید از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر6 باید به وسیلهی شورای مردم انتخاب شود یا اینكه پیغمبر جانشین خود را تعیین كرده است؟ همین طور در آن دوتای دیگر عقل چه میگوید؟
[1] . البته از اینكه میگویم وجه مشترك، سوء تعبیر نكنید، چون ممكن است شما با حرفهای مستشرقین در این زمینه روبرو شوید كه مسأله را به همین شكل مطرح میكنند. مسأله ای است كه در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده و من یادم هست كه كربن حدود ده سال پیش در مصاحبهای كه با علامه طباطبایی; داشت، از جمله سؤالاتی كه كرد این بود كه این مسأله را آیا شیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه؟ میخواست بگوید از این دو یكی از دیگری گرفته است. علامه طباطبایی; گفتند متصوفه از شیعه گرفتهاند، برای اینكه این مسأله از زمانی در میان شیعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مسأله در میان متصوفه مطرح شده است. پس اگر بنا بشود كه از این دو یكی از دیگری گرفته باشد، باید گفت متصوفه از شیعه گرفتهاند.