«قوم و قبیله، واحد مستقلی بود که باید در همه چیز به خود متکی باشد؛ چون تمام اقوام و قبایل دیگر اصولا بیگانه به شمار میرفتند و هیچ گونه حقوق و احترامی از نظر افراد این قبیله نداشتند. غارت اموال و کشتن افراد و دزدیدن و ربودن زنان، جزء حقوق قانونی آنان بود، مگر اینکه با قبیله پیمانی داشته باشند که آن هم معمولا دیری نمیپایید و یک جسارت کوچک کافی بود که آن پیمان را درهم شکنند، و در این هنگام، بهانه برای حملهی مجدد به دست میآمد.
بدین ترتیب افراد یک قبیله، تنها حامی و تکیهگاه خود را قبیلهی خویش میدانند و بیدریغ به آن دل بستهاند، و وسیلهی یادآوری مفاخر قبیله و نگهداری انساب و شاخههای قبیله و افزون نشان دادن افراد، هرچند با شمارش مردگان گور خود، به مقام برترنمایی برمیآمدند...».[1]
چنانچه در قرآن کریم وارد شده: ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ* حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾؛[2] بالیدن به مال و اولاد تا هنگام مرگ شما را به خود مشغول داشت، تا اینکه مردگان را برای بزرگداشت به حساب میآورید!»
علی7 در نهجالبلاغه میفرماید: اول کسی که اساس عصبیت را بنا نهاد شیطان بود:
«شیطانی که اساس عصبیت را بنا نهاد و با خدا با لباس برتریطلبی به منازعه پرداخت.»[3]
ولی امام در آخر همین خطبه میفرماید: آنچه که به تعصب جنبهی رذیله میدهد، تعصبی است که بر اساس هیچ و پوچ باشد، مثل تعصبهای بر اساس رنگ، قبیله و نژاد؛ اما تعصب در برابر مکارم اخلاق که از فطرت الهی و والای انسانی نشأت میگیرد، از صفات حسنه به شمار میرود:
«فَإِنْ كَانَ لَا بُدَّ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ فَلْيَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الْأَفْعَالِ وَ مَحَاسِنِ الْأُمُورِ ؛[4]
اگر قرار است انسان تعصب در مسألهای داشته باشد، سعی کند تعصب خود را در خصلتهای عالی انسانی و انجام بهترین کارها و ستودهترین امور به کار برد.»
[1] . تاریخ عرب، ص 38.
[2] . سوره تکاثر، آیهی 1 و 2.
[3] . نهج البلاغه، خطبهی 192 (معروف به خطبهی قاصعه).
[4] . نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه).