borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد پنجم»
حِسبه و احتساب در تاریخ اسلام‏

در حدود هزارسال پیش تقریباً، این اصل، در جامعه اسلامی و حکومت اسلامی دایره و تشکیلاتی به وجود آورده که در تاریخ اسلام آن دایره، دایره حسبه یا احتساب نامیده می‏شود و قرنها ادامه یافت. من تاریخ دقیق پیدایش دایره حسبه را نمی‏دانم که از چه زمانی پیدا شده و به این نام نامیده شده، ولی قدر مسلّم این‏ است و شواهد تاریخی دلالت می‌کند که در قرن چهارم بوده است و علی الظاهر در قرن سوم پیدا شده باشد.

این دایره به عنوان امر به معروف و نهی از منکر درست شده و پایه دینی داشته و از شئون حکومت بوده است، همان طوری که تشکیلات و دوایر دیگری وجود داشته مثل دایره قضاء ـ که این هم تاریخچه‏ای دارد و از زمان خلیفه دوم امر قضاء را شخص دیگر غیر از شخص خلیفه با فرمان خلیفه عهده‏دار شد و تدریجاً توسعه پیدا کرد تا در عهد‌‌هارون وسیله ابویوسف شاگرد ابوحنیفه تشکیلات نسبتاً منظمی پیدا کرد و خود ابویوسف به عنوان قاضی القضاهٔ در رأس تشکیلات قضائی قرار گرفت ـ و همچنین دایره دیگری بوده به نام «دیوان مظالم» که علی الظاهر کار شهربانی را انجام می‏داده، و همچنین دوایر و مناصب زیادی از قبیل نقابت و غیره که در تواریخ مضبوط است.

تمام این دوایر به نحوی وابسته به دستگاه خلافت و حکومت بوده است.

به هر حال دایره حسبه همان دایره امر به معروف و نهی از منکر بوده و رنگ و صبغه دینی داشته. محتسِبین و مخصوصاً آنان که در رأس دایره حسبه بوده می‏بایست هم عالم و مطلع باشند و هم با ورع و تقوا و امانت، و یک نوع احترام دینی در میان مردم داشته باشند.

«محتسِب» ناظر و مراقب اعمال مردم بوده که مرتکب منکرات نشوند و مخصوصاً میخوارگی و میخواران را سخت تحت نظر قرار می‏داده. لهذا شعرایی که به نام می‏و محبوب تغزل می‏کرده‏اند از جور محتسب زیاد نالیده‏اند و کلمه «محتسب» را زیاد در اشعار خود به کار برده‏اند. گاهی خدا را شکر می‏کنند که محتسب نیست و یا محتسب از جهان رفت. شاید حافظ از همه بیشتر نام محتسب را در اشعار خود آورده است. از جمله می‏گوید:

 

 

ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند

 

وز می‏جهان پر است و بت می‏گسار هم

می‏گویند؛ نظر حافظ به امیر مبارزالدین است، که مدتی برای جلب نظر مردم تظاهر به امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و مانند یک «محتسب» رفتار می‏کرد.

نام محتسب را حافظ به او داد. و چون کار او تظاهر بود نه حقیقت ـ لهذا در اواخر، خود همه چیز را روی میخوارگی گذاشت ـ مورد طعن و استهزاء حافظ و دیگران است.

یا مثلاً سعدی در باب دوم گلستان می‏گوید:

«چندان که مرا شیخ اجل شمس الدین ابوالفرج بن الجوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشاره کردی، عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب، هر وقت نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی:

 

قاضی ار با ما نشیندبرفشانددست را

 

محتسب‏گر می‏خورد معذور دارد مست را»

از همین شعر سعدی معلوم است که قاضی غیر از محتسب بوده و قسمت قضاء غیر از قسمت احتساب بوده است. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: