این خطبه ـ همان گونه که گذشت ـ به طوفانهای سخت و سنگینی اشاره میکند که بعد از رسول خدا6 برای تغییر محور خلافت انجام شد و شایستهترین فرد را با تکیه بر دلیل و منطق برای جانشینی پیامبر6 نشان میدهد و سپس به مشکلات عظیمی که به خاطر تخلّف از این امر و از نصّ صریح پیامبر6 در امر خلافت برای مسلمین پدید آمد اشاره میفرماید.
نخست شکایت خود را از نخستین مرحله خلافت بیان میدارد و میفرماید: «به خدا سوگند او پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که خوب میدانست موقعیت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسیاست! (که بدون آن هرگز گردش نمیکند)».[1]
مرجع ضمیر «تَقَمَّصَها»، بیشک، خلافت است و تعبیر به «قمیص» (پیراهن) شاید اشاره به این نکته باشد که او از مسأله خلافت به عنوان پیراهنی برای پوشش و زینت خود بهره گرفت، در حالی که این آسیاب عظیم، نیاز به یک محور نیرومند (مثل امام) دارد که نظام آن را در حرکت شدیدش حفظ کند و از انحراف باز دارد و در نوسانات و بحرانها، حافظ آن باشد تا به نفع اسلام و مسلمین بچرخد.
آری خلافت پیراهن نیست؛ سنگ آسیای گردنده جامعه است؛ خلافت نیاز به محور دارد، نه این که کسی او را بر تن کند و پوشش خود قرار دهد.
سپس دلیل روشنی برای این معنا ذکر میکند که به هیچ وجه قابل انکار نیست، میفرماید: «سیلهای خروشان و چشمههای (علم و فضیلت) از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جاری است و مرغ (دور پرواز اندیشه) به قلّه (وجود) من نمیرسد».[2]
تعبیر به «ینْحَدِرُ؛ فرود میریزد و پایین میآید»، «وَلایَرْقیٰ ؛ بالا نمیرود» که در دو جهت مختلف و در برابر هم قرار گرفته، بیانگر نکته لطیف و ظریفی است و آن این که وجود امام، به کوه عظیمی تشبیه شده، که دارای قلّه بسیار مرتفعی است و طبیعت این گونه کوهها و قلّهها این است که نزولات آسمانی را در خود جای میدهد و سپس به صورت مستمر به روی زمینهای گسترده و دشتها جاری میسازد و گلها و گیاهان و درختان را بارور میکند و از سوی دیگر هیچ پرنده دور پروازی، نمیتواند به آن راه یابد.
این تشبیه اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید درباره نقش کوهها در آرامش و آبادی زمین آمده: «خداوند در زمین، کوههای محکم و ثابتی افکند تا اضطراب و لرزش آن را نسبت به شما بگیرد و نهرهایی (به وسیله آنها) ایجاد کرد و راههایی در آن قرار داد تا هدایت شوید».[3]
آری اگر شبکه کوههای عظیم نبودند فشار درونی زمین از یکسو و تأثیر جاذبه ماه و خورشید و جزر و مدّ پوسته زمین از سوی دیگر و فشار وزش طوفانها از سوی سوّم، آرامش را از انسانها میگرفت و آبهایی که از آسمان نازل میشد به صورت سیلاب عظیمی به دریاها میریخت و ذخیره آبی به صورت نهر و چشمه وجود نداشت.
وجود امام آگاه و بیدار و نیرومند و معصوم برای هر امّت، مایه آرامش و انواع برکات است. در ضمن، این تعبیر نشان میدهد که هیچ کس را یارای دستیابی به افکار بلند امام7 و اوج معرفت و کنه شخصیت آن حضرت نیست و به اسرار وجود او جز پیامبر اکرم6 که استاد بزرگ آن حضرت بود و امامان معصوم، پی نمیبرد.
هر کس از یاران و اصحاب و پیروانش به اندازه پیمانه وجود خویش از این اقیانوس بزرگ بهره میگیرد بی آن که کرانهها و ژرفای آن بر کسی روشن باشد.[4]
این نکته نیز قابل توجّه است که برای گردش سنگ آسیاب از وجود نهرها استفاده میشود و این نهرها از کوههای عظیم سرچشمه میگیرد، به علاوه سنگهای آسیاب را از کوهها جدا میکنند و ممکن است تعبیر فوق، اشارهای به همه این معانی باشد؛ یعنی هم محورم و هم سنگ آسیابم و هم نیروی محرّک آن، که چیزی جز علم و دانش سرشار نیست.
همچنین همان طور که اشاره شد، باید توجّه داشت که قلّههای کوهها برکات آسمانی را به صورت برفها در خود جای میدهند و سپس به صورت تدریجی به زمینهای تشنه میفرستند و این میتواند اشارهای به قرب وجود علی7 نسبت به سرچشمه وحی و بهره گیری از دریای بی کران وجود پیامبر6 باشد.
بعضی از شارحان تعبیر به «سیل» در جمله بالا را اشاره به علم و دانش بیکران علی7 دانستهاند که پیامبر اسلام6 در حدیث معروف: «اَنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ
وَ عَلِی بابُها»[5] به آن اشاره فرموده است و نیز در تفسیر آیه: «بگو به من خبر دهید اگر آبهای شما در زمین فرو رود چه کسی میتواند آب جاری در دسترس شما قرار دهد»،[6] از امام «علی بن موسی الرّضا»7 میخوانیم که: «ماء مَعین» را به علم امام تفسیر فرمودند.[7]
در این جا چند سؤال کوتاه پیش میآید:
نخست؛ این که ممکن است گفته شود: چرا علی7 در این جا از خویشتن تعریف کرده، در حالی که تعریف از خویش نکوهیده است.
ولی باید توجّه داشت که میان خودستایی و معرّفی کردن، فرق بسیار است. گاه مردم از شخصیت کسی بی خبرند و بر اثر ناآگاهی نمیتوانند استفاده کافی از او کنند؛ در این جا معرّفی کردن چه از سوی خود و چه از سوی دیگران نه تنها عیب نیست بلکه عین صواب و طریق نجات است و همانند معرّفیهایی است که یک طبیب در بالای نسخه خود در مورد تخصّصهای طبّیش میکند که تنها، فایده راهنمایی مردم برای حلّ مشکلاتشان دارد نه جنبه خودستایی.
دیگر این که، جمله یک ادّعاست، دلیلش چیست؟
پاسخ این سؤال، از پاسخ سؤال اوّل روشنتر است؛ زیرا هر کس کمترین ارتباطی با تاریخ اسلام و مسلمین دارد، مقام بی نظیر امیرمؤمنان علی7 را در علم و دانش میداند زیرا علاوه بر احادیث فراوانی که از پیغمبر اکرم6در زمینه علم وسیع علی7 نقل شده و علاوه بر این که همه علوم اسلامی - طبق تصریح جمعی از دانشمندان اسلامی - از وجود او سرچشمه گرفته و او بنیانگذار این علوم محسوب میشود[8] و علاوه بر این که در تمام دوران خلفا هر زمان مشکل مهمّی در مسائل مختلف اسلامی پیش میآمد و همه از حلّ آن عاجز میماندند، به علی7 پناه میبردند و حلّ نهایی را از او میخواستند، تنها مطالعهی خطبهها و نامهها و کلمات قصار آن حضرت در نهج البلاغه برای پی بردن به این حقیقت کافی است. هر انسان منصفی ـ چه مسلمان و چه غیر مسلمان ـ نهج البلاغه را به دقّت مطالعه کند در برابر عظمت علمی آن حضرت سر تعظیم فرود میآورد و مفهوم: «سیل خروشان علم و دانش از کوهسار وجودم سرازیر است و پرنده تیز پرواز اندیشهها به قلّه وجودم نمیرسد» عملا بر او ظاهر و آشکار میشود.
سوّم؛ این که چگونه آن حضرت از حوادثی که بعد از رسول خدا6 در امر خلافت واقع شد شکایت میکند، آیا با مقام صبر و تسلیم و رضا منافات ندارد؟
پاسخ این سؤال نیز پیچیده نیست. صبر و تسلیم و رضا مطلبی است و بیان حقایق برای ثبت در تاریخ و آگاهی حاضران و آیندگان، مطلبی دیگر که نه تنها مانعی ندارد، بلکه گاهی از اوجب واجبات است و مسائل مربوط به خلافت درست از همین نمونه است. در حقیقت مصالح مردم و جامعه اسلامی و نسلهای آینده ایجاب میکرده که امام7 این حقایق را بیان کند تا به دست فراموشی سپرده نشود.
سپس میفرماید: «(هنگامی که دیدم او پیشدستی کرد و خلافت را در بر گرفت) من در برابر آن پردهای افکندم و پهلو از آن تهی کردم (و خود را کنار کشیدم)».[9]
این تعبیر به خوبی نشان میدهد که امام7 هنگامی که خود را در برابر این جریان دید، آماده درگیری نشد و به دلایلی که در ذیل به آن اشاره میشود بزرگوارانه از آن چشم پوشید و زاهدانه از آن کناره گیری کرد. ولی از سوی دیگر این فکر دائماً روح او را آزار میداد که در برابر این انحراف بزرگ چه باید انجام دهد و مسئولیت الهی خویش را چگونه پیاده کند؟
به همین دلیل اضافه میکند: «پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده (و نداشتن یار و یاور به مخالفان) حمله کنم یا بر این تاریکی کور، صبر نمایم؟»[10]
امام7 با این جمله، این حقیقت را روشن میسازد که من هرگز مسئولیت خودم را در برابر امّت و وظیفهای که خدا و پیامبرش بر دوشم گذارده بودند فراموش نکرده، ولی چه کنم که در میان دو محذور، گرفتار بودم: محذور اوّل؛ این که قیام کنم و با مخالفان، درگیر شوم در حالی که از یکسو، یار و یاور کافی نداشتم و از سوی دیگر این قیام موجب شکاف در میان مسلمین میشد و فرصت به دست منافقان و دشمنانی میداد که در انتظار چنین شرایطی بودند. محذور دوّم؛ این که در آن محیط تاریک و ظلمانی صبر کنم.
سپس توصیف بیشتری از شرایط آن زمان در سه جمله کوتاه و پر معنا ارائه میدهد و میفرماید: «ظلمت و فتنهای که بزرگسالان را فرسوده و کودکان خردسال را پیر و مردم با ایمان را تا واپسین دم زندگی و لقای پروردگار رنج میدهد».[11]
از این عبارت به خوبی روشن میشود که یک رنج و درد عمومی، همه را تحت فشار قرار داده بود. صغیران را پیر میکرد و پیران را زمین گیر، ولی مؤمنان رنج مضاعفی داشتند چرا که مشکلات روزافزون جامعه اسلامی و خطراتی که از هر سو آن را تهدید میکرد آنان را در اندوه عمیق و رنج بی پایانی فرو برده بود، همان درد و مصیبتی که با گذشت زمان و در مدّت کوتاهی در عصر «بنی امیه» خود را نشان داد و بسیاری از زحمات پیامبر اکرم6 و مؤمنان راستین نخستین را بر باد داد.
سرانجام، تصمیم گیری خود را در برابر این «دو راهی» مشکل و خطرناک به این صورت بیان میفرماید: «سرانجام (بعد از اندیشه کافی و در نظر گرفتن تمام جهات) دیدم بردباری و شکیبایی در برابر این مشکل، به عقل و خرد نزدیکتر است».[12]
«به همین دلیل شکیبایی پیشه کردم (نه شکیبایی آمیخته با آرامش خاطر بلکه) در حالی بود که گویی چشم را خاشاک پر کرده و استخوان، راه گلویم را گرفته بود».[13]
این تعبیر، ترسیم گویایی از نهایت ناراحتی امام در آن سالهای پر درد و رنج میباشد که نمیتوانست چشم به روی حوادث ببندد و نه بگشاید و نیز نمیتوانست فریاد کشد و سوز درون خود را آشکار سازد. «چرا که با چشم خود میدیدم میراثم به غارت میرود!»
نکتهها
[1] . «تقمّص» از مادّه «قمیص» به معنای پیراهن است و «تَقَمَّصَ» به معنای «پیراهن بر تن کرد» میباشد. «الرّحی» به معنای سنگ آسیاب است. این ماده به صورت ناقص واوی و ناقص یابی هر دو استعمال شده است.
[2] . «ینحدر» از مادّه «اِنحدار» به معنای فرو ریختن و سرازیر شدن به صورت کثرت و زیادی است.
[3] . ﴿وَ اَلْقی فِی الاَرْضِ رَواسِی اَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ اَنْهاراً وَ سُبُلا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ سوره نحل، آیه 11.
[4] . برای پی بردن به حقیقت تعبیرات امیرمؤمنان علی7 و برتری بی چون و چرایش نسبت به تمام افراد امّت کافی است توضیحات فشردهای که در مقدمه این کتاب درباره فضایل آن حضرت آمده است مورد مطالعه قرار گیرد.
[5] . برای آگاهی از اسناد این حدیث معروف در کتب اهل سنّت، به احقاق الحق، ج 5، ص 468 تا 501 مراجعه فرمایید.
[6] . ﴿قُلْ اَرَاَیتُمْ اِنْ اَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یأتیکُمْ بِماء مَعین﴾؛ سوره ملک، آیه 30.
[7] . تفسیر نورالثّقلین، ج 5، ص 386 ـ این تفسیر منافات با تفسیر ظاهری آن به آب جاری ندارد و همچنین تفسیر دیگری که در بعضی روایات آمده که ماء معین به اصل وجود امام تفسیر شده است چرا که همه این معانی میتواند در مفهوم آیه جمع باشد.
[8] . ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه بحث مفصّلی در این زمینه بیان کرده و یک یک از علوم اسلامی را ذکر میکند و چگونگی ارتباط و پیوندش را از نظر تاریخی با اقیانوس علم علی7 شرح میدهد. (شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 17 تا 20).
[9] . «سَدَلْتُ» از مادّه «سَدْل» بر وزن «عدل» در اصل به معنای نزول چیزی از بالا به پایین به گونهای که آن را بپوشاند میباشد، بنابراین «سَدَلْتُ» مفهومش این است که آن را رها کردم و چیزی بر آن فرو افکندم. «کشح» (بر وزن فتح) به معنای پهلوست و «طَوَی عَنْهُ کَشْحَهُ» کنایه از بی اعتنایی و صرف نظر کردن از چیزی است.
[10] . «جَذّاء» به معنای شکسته و بریده است. «طَخیهٔ» به معنای تاریکی و ظلمت و گاه به معنای ابرهای نازک است و «طخیاء» به معنای شب تاریک است.
[11] . «یکْدح» از مادّه «کَدْح» به معنای سعی و کوشش توأم با خستگی است.
[12] . «ها» در واژه «هاتا» علامت تنبیه است و «تا» اسم اشاره مؤنث، اشاره به «طخیة» (تاریکی و ظلمت) است که در جملههای قبل آمده است. بعضی نیز مشارالیه را حالتی دانستهاند که از عبارت استفاده میشود و معنا چنین است: «فَرَاَیتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلی هذه الحالة اَحْجی». «اَجْحی» از مادّه «حجا» به معنای عقل است بنابراین اَحْجی به معنای عاقلانهتر میباشد.
[13] . «قذی» به معنای آلودگی و به معنای خاشاک آمده است. «شجی» به معنای اندوه و غم و شدّت و رنج، و گاه به معنای استخوان یا چیز دیگری که در گلو، گیر کند، آمده است.