با مطالعه این فراز از کلام مولا امیرمؤمنان علی7 این سؤال به ذهن میآید که «چرا آن پیشوای مدیر و مدبّر چنین حملات شدید و تندی نسبت به مردم کوفه میکند و آنها را به شدّت زیر ضربات شلاّقهای سرزنش و ملامت قرار میدهد ـ و در فراز بعد هم، فراتر میرود و به آنها میفرماید: «من، دوست داشتم که هرگز شما را نمیدیدم و نمیشناختم... خدا، شما را بکشد که این قدر خون به دل من کردید!»
ولی اگر در تاریخ کوفه و کوفیان و عهدشکنیها و نفاق افکنیها و بی وفاییها و سستی و ضعف آنها بیشتر مطالعه کنیم، فلسفه این سرزنشهای تند و شدید را در مییابیم. گویی، امام7 این سخنان را به عنوان آخرین راه درمان و چاره برای این بیماران کوردل، انتخاب فرموده است؛ همان کسانی که غیرت آنها در برابر هیچ چیز به جوش نمیآمد و انواع تحقیرها و تحمیلها را از دشمن پذیرا میشدند! امام7 میخواهد از این راه، دست به کاری بزند که اگر کمترین احساسی در جان آنها است، به پاخیزند و به حرکت درآیند و به مقابله با دشمن بشتابند. استفاده از این راه، از نظر روانشناسی، در برابر بعضی از گروهها کارساز است.
این سخنان، در واقع، سخن کسی است که از پیروانِ سست عنصر مأیوس شده و برای بیدار کردن آنها جز استفاده از این کلمات تند، راهی نمیبیند. و عجب این که آنها با این همه تازیانههای سخن نیز بیدار نشدند و هنگامی که از آنها برای تشکیل لشکر و حرکت به سوی دشمن دعوت فرموده، جز گروه اندکی لبیک نگفتند! به همین دلیل امام7 ناچار شد که افرادی به روستاها و آبادیهای اطراف فرات بفرستد و از آنها ـ که مردمانی جنگجو و وفادار به امام7 بودند ـ برای بسیج لشکر دعوت کند.
در واقع کوفیان در این برهه از تاریخ خود شباهتی به قوم لجوج بنی اسرائیل در عصر موسی7 که هر چه آنها را تشویق برای حمله به دشمنانشان در بیت المقدس کرد، آنها گفتند: «ما از آنان وحشت داریم و تا آنان در بیت المقدس هستند، ما هرگز وارد آن نمیشویم. ما همین جا نشستهایم، تو و پروردگارت بروید و بیت المقدس را فتح کنید!».[1]
امیر المؤمنین7 در ادامه، در بخش چهارم میفرماید:
يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ! وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ، وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ! لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً ـ وَ اللَّـهِ ـ جَرَّتْ نَدَماً، وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّـهُ! لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً، وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ: إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ.
لِلّـه أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً، وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي؟! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ، وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ! وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع!
ترجمه:
«ای مرد نمایانی که در حقیقت مرد نیستید! آرزوهای شما مانند آرزوهای کودکان است! و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشین! (که جز به زر و زیور و عیش و نوش، به چیزی نمیاندیشند). دوست داشتم که هرگز شما را نمیدیدم و نمیشناختم، همان شناختی که سرانجام، به خدا سوگند! پشیمانی بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود. خداوند شما را بکشد (و از رحمتش دور سازد)! که این همه، خون به دل من کردید، سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسههای غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید! با نافرمانی و ترک یاری، نقشههای مرا (برای سرکوبی دشمن) تباه کردید تا آنجا که (امر بر دوست و دشمن مشتبه شد) و قریش گفتند: «پسر ابوطالب، مرد شجاعی است، ولی از فنون جنگ آگاه نیست»!
خدا پدرشان را حفظ کند! آیا هیچ یک از آنها، از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدانهای نبرد بوده است؟ من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن، از شصت سال هم گذشته ام، ولی چه کنم؟ آن کس که فرمانش را اطاعت نمیکنند طرح و نقشه تدبیری ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد، کارش به جایی نمیرسد).»
شرح و تفسیر:
در آخرین فراز این خطبه امام هم چنان تازیانههای ملامت و سرزنش را پی در پی، بر روح آنها میزند تا شاید این خواب آلودگانِ سست عنصر از خواب غفلت بیدار شوند و چشمان خود را باز کنند و ببینند در چه شرایط مرگباری گرفتارند، شاید که بر پا خیزند و با یک جهاد مردانه و خدا پسندانه دست شامیان غارتگر را از کشور اسلام قطع کنند.
در نخستین قسمت، آنها را با سه جمله کوبنده، مخاطب میسازد و میفرماید: ای مرد نمایانی که در حقیقت مرد نیستید!
آرزویهای شما مانند، آرزوهای کودکان است. (که با مختصر چیزی، فریب میخورند و دل، خوش میکنند و چشم بر خطر میبندند.
و عقل و خرد شما، مانند عروسان حجله نشین است (که جز عیش و نوش و زر و زیور به چیزی نمیاندیشند)!
در توصیف نخست، امام آنها را برنداشتن شجاعت و حمیت و غیرت مردانگی سرزنش میکند چرا که تنها در چهره مردان بودند و از صفات ویژه مردان در آنها خبری نبود.
حضرت، سپس لحن کلام را تندتر فرموده میگوید: «دوست داشتم که هرگز شما را نمیدیدم و نمیشناختم، همان شناختی که سرانجام، به خدا سوگند! پشیمانی بار آورد و خشم آور و غم انگیز بود.
تاریخ گواه بر این مطلب است که دوستی مردم کوفه و عراق برای امام7 در تمام دوران خلافتش، ثمرهای جز غم و اندوهِ ناشی از سستیها، بیوفاییها، پیمان شکنیها، ضعفها، پراکندگیها ـ و اشکال مختلف نفاق، نداشت و این گروه، سبب مشکلات عظیمی در رهبری و مدیریت این امام مدیر و مدبّر و آگاه شدند. طبیعی است که امام7 آرزو کند؛ که ای کاش هرگز آنها را نمیدید و گرد او جمع نمیشدند.
سرانجام آنها را هدف تیر نفرینش قرار داده میفرماید: «خداوند، شما را بکشد و نابود کند (و از رحمتش دور سازد و به لعنت گرفتار کند)!
معمولا بسیاری از ملتها، عامل عقب نشینی و مشکلات خود را، ضعف پیشوایان و رهبرانشان میدانند، ولی گاه قضیه به عکس میشود؛ یعنی، پیشوا بسیار لایق است، ولی ضعف و ناتوانی و عقب ماندگی فکری و فرهنگی در پیروان است و این برای یک پیشوای بزرگ و لایق بسیار دردآور است که گرفتار مردمی سست عنصر و بی اراده شود و نتیجه کار منفی باشد و با این حال، مردم در قضاوت خود آن را به حساب پیشوای بزرگشان بگذارند!
حضرت، سرانجام در آخرین جملههای این خطبه، به پاسخ سخنان ناروا و نادرستِ جماعتی از قریش میپردازد که آن حضرت را به ناآگاهی از فنون جنگ متّهم میساختند. او میفرماید: «خداوند پدرشان را حفظ کند! آیا هیچ یک از آنها، از من با سابقه تر و پیشگام تر در میدانهای نبرد بوده است؟ [2]
من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن از شصت سال هم گذشته ام (بنابراین بیش از چهل سال جنگ را به عنوان یک فرمانده و یا در صف مقدّم تجربه کردهام) ولی چه کنم، که آن کس که فرمانش را اطاعت نمیکنند، طرح و نقشه و تدبیری ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد، کارش به جایی نمیرسد! [3]
نکتهها:
[1] . سوره مائده، آیات 22 ـ 24.
[2] . «لِلَّـهِ أَبُوهُم»؛ این جمله در مقام مدح گفته میشود و در مواردی، به عنوان تعجب و شگفتی ذکر میشود و مفهومش این است که خداوند، پدر آنها را حفظ کند امّا در فارسی معمولا به جای آن عبارت «خدا پدرشان را بیامرزد» به کار میرود. «مراس» و «ممارست» به یک معنا است؛ یعنی مراقبت و توجه و همراهی با چیزی.
[3] . «ذرّفت» در اصل از مادّه «ذرف» به معنای «سیلان اشک» است و سپس به «معنای عبور و گذشتن از چیزی» اطلاق شده. در جمله بالا مفهومش گذشتن از صد سال است.