در حالات او مخصوصاً در دروان خلافت، مطالب زیادی در کتب دانشمندان اهل سنّت ـ اعم از کتب حدیث و تاریخ ـ نقل شده که آنچه را در کلمات امام7 در فراز بالا آمده است دقیقاً تأیید میکند. این موارد بسیار فراوان است که به چند نمونه آن ذیلا اشاره میشود:
مرحوم «علامه امینی» در جلد ششم «الغدیر» از مدارک زیادی از کتب معروف اهل سنّت[1] داستانهای تکان دهندهای درباره مردی به نام «صُبَیغِ الْعَراقی» نقل میکند. از تواریخ به خوبی استفاده میشود که او مردی بود جستجوگر و درباره آیات قرآن پیوسته سؤال میکرد ولی «عمر» در برابر سؤالات او چنان خشونتی به خرج داد که امروز برای همه ما شگفت آور است، از جمله این که کسی نزد «عمر» آمد و به او گفت ما مردی را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال میکند.
«عمر» گفت: خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم! روزی «عمر» نشسته بود، مردی وارد شد و عمامهای بر سر داشت، رو به «عمر» کرده، گفت: یا امیرالمؤمنین! منظور از «وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً * فَالْـحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ «عمر» گفت: حتماً همان هستی که من به دنبال او میگشتم، برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد. و بعد به او گفت؛ به خدا قسم اگر سرت را تراشیده میدیدم گردنت را میزدم! سپس دستور داد لباسی بر او بپوشانند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند، سپس خطیبی برخیزد و اعلام کند که «صبیغ» در جستجوی علم برآمده و خطا کرده است، تا همه مردم از او فاصله بگیرند. او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالی که قبلا بزرگ قوم محسوب میشد.[2]
در روایتی دیگر از «نافع» نقل شده که «صبیغ عراقی» پیوسته سؤالاتی درباره قرآن میکرد هنگامی که به «مصر» آمد «عمر و بن عاص» او را به سوی «عمر» فرستاد. «عمر» دستور داد شاخههای تازه از درخت بریدند و برای او آوردند و آن قدر بر پشت او زد که مجروح شد سپس او را رها کرد. بعد از مدّتی که خوب شد بار دیگر همان برنامه را درباره او اجرا نمود، سپس او را رها کرد تا بهبودی یابد؛ بار سوّم به سراغ او فرستاد تا همان برنامه را اجرا کند؛ «صبیغ» به عمر گفت: «اگر میخواهی مرا به قتل برسانی به طرز خوبی به قتل برسان و زجرکش نکن و اگر میخواهی زخم تنم را درمان کنی، به خدا خوب شده است».
«عمر» به او اجازه داد که به سرزمین خود برگردد و به «ابوموسی اشعری» نوشت که هیچ یک از مسلمانان با او مجالست نکند. این امر بر «صبیغ» گران آمد «ابوموسی» به «عمر» نوشت که او کاملا از حرفهای خود توبه کرده و دیگر سؤالی درباره آیات قرآن نمیکند «عمر» اجازه داد که مردم با او مجالست کنند.[3]
نخستین کسی را که «عمر» با تازیانه زد، «امّ فروه» خواهر ابوبکر بود هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت، زنان بر او نوحه گری میکردند، خواهرش «ام فروه» نیز در میان آنها بود؛ عمر کراراً آنها را نهی کرد، آنها باز تکرار کردند، «عمر» «امّ فروه» را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد؛ همه زنان ترسیدند و متفرق شدند.[4]
[1]. مانند «سنن دارمی، تاریخ ابن عساکر، تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطی، درّالمنثور، فتح الباری و کتب دیگر.
[2] . الغدیر، ج 6، ص 291.
[3] . «الغدیر» ج 6، ص 291 و کنزالعمّال، ج11 ص323 و ملل و نحل شهرستانی، ج1، ص114.
[4] . نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه 181.