borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد پنجم»
امیرالمؤمنین در بخش دوم خطبه شقشقیه می‌فرماید:

حَتَّى إِذَا مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى عُمَرَ مِنْ بَعْدِهِ فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لِشَدِّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى‏ 

 

شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا

 

وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرٍ

- فَصَيَّرَهَا فِي نَاحِيَةٍ خَشْنَاءَ يَجْفُو مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا ـ فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ ـ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّـهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْـمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْـمِحْنَةِ.  

ترجمه: این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص (یعنی عمر) پاداش داد سپس به گفته (شاعر معروف) «اعشی» تمثّل جست:

 

«بسی فرق است تا دیروزم امروز

 

کنون مغموم ودی شادان و پیروز»

(در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیک‌تر بودم ولی امروز چنان مرا منزوی ساختند که خلافت را یکی به دیگری تحویل می‌دهد و کاری به من ندارند)!

راستی عجیب است او که در حیات خود از مردم درخواست می‌کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ، عروس خلافت را برای دیگری کابین بست چه قاطعانه پستان‌‌های این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند.

سرانجام آن را در اختیار کسی قرار داد که جوّی از خشونت و سختگیری بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبی. کسی که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسی می‌ماند که بر شتر سرکشی سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده‌‌های بینی شتر پاره می‌شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط می‌کند. به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشی و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند من که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایی پیشه کردم، با این که دورانش طولانی و رنج و محنتش شدید بود.

شرح و تفسیر:

امام7 در بخش دیگری از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، می‌‌فرماید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)» همان راهی که همه می‌بایست آن را بپیمایند. [1]

سپس می‌افزاید: «و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (یعنی عمر) پاداش داد!».

در این جا «ابن ابی الحدید معتزلی» می‌گوید: خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشی بود که خلیفه اوّل در برابر کارهای او داد. او بود که پایه‌‌های خلافت «ابوبکر» را محکم ساخت و بینی مخالفان را بر خاک مالید، شمشیر «زبیر» را شکست و «مقداد» را عقب زد و «سعد عباده» را در سقیفه، لگد مال نمود و گفت: «سعد» را بکشید! خدا او را بکشد! و هنگامی که «حباب بن منذر» در روز «سقیفه» گفت: آگاهی و تجربه کافی در امر خلافت نزد من است «عمر» بر بینی او زد و وی را خاموش ساخت.

کسانی از‌‌ هاشمیین را که به خانه «فاطمه»3 پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام می‌نویسد: «اگر او نبود هیچ امری از امور ابوبکر ثبات پیدا نمی‌‌کرد و هیچ ستونی برای او برپا نمی‌‌شد». [2]

از این جا روشن می‌شود که تعبیر به «ادلی» چه نکته ظریفی را در بر دارد؛ سپس امام به گفته شاعر (معروف) «اعشی» تمثل جست (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى‏):

 

شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا

 

وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِر

‌‌‌‌‌‌{  {  {

 

بسی فرق است تا دیروزم امروز

 

 کنون مغموم و دی شادان و پیروز[3]

اشاره به این که من در عصر رسول خدا6 چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیک‌تر، بلکه نفس رسول خدا6 بودم ولی بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوی ساختند و خلافت رسول خدا6 را که از همه برای آن سزاوارتر بودم یکی به دیگری تحویل می‌داد.

سپس امام به نکته شگفت انگیزی در این جا اشاره می‌کند و می‌‌فرماید: «شگفت آور است او که در حیات خود، از مردم می‌خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ، عروس خلافت را برای دیگری کابین بست!»

این سخن اشاره به حدیث معروفی است که از ابوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم» و بعضی این سخن را این‌گونه نقل کرده‌اند: «مرا به خلافت برگزیده‌اند در حالی که بهترین شما نیستم»[4].

این روایت به هر صورت که باشد نشان می‌دهد که او مایل به قبول خلافت نبود. یا به گمان بعضی به خاطر این که نسبت به آن بی اعتنا بود. و یا با وجود علی7 خود را شایسته این مقام نمی‌‌دانست. هر چه باشد این سخن با کاری که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزی است که علی7 از آن ابراز شگفتی می‌کند که چگونه با این سابقه، مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتی بدون مراجعه به آرا و افکار مردم برای دیگری فراهم می‌سازد.

در پایان این فراز می‌‌فرماید: «چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گیری کردند و پستان‌های این ناقه را هریک به سهم خود دوشیدند».

آن گاه امام7 در ادامه همین سخن و بیان گرفتاری‌های مردم و گرفتاری خود در آن دوران، چنین می‌‌فرماید: «به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشی و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند».[5]

در این جمله به چهار پدیده رفتاری و روانی مردم در عصر خلیفه دوّم اشاره شده است و ای بسا که آنها را از رییس حکومت گرفته بودند چرا که همیشه رفتار رییس حکومت بازتاب وسیعی در مردم دارد و از قدیم گفته‌اند: «اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلُوکِهِمْ»:

اول؛ حرکات و تصمیم‌گیری‌های بی‌مطالعه بود که سبب مشکلات و نابسامانی‌ها در جامعه گردید.

دوّم؛ سرکشی و تمرّد از قوانین الهی و نظام‌های اجتماعی.

سوّم؛ رنگ عوض کردن‌های پی در پی و از راهی به راهی گام نهادن و از گروهی جدا شدن و به گروه دیگر پیوستن و بدون داشتن هدف ثابت زندگی کردن.

چهارم؛ انحراف از مسیر حق و حرکت در مسیر ناصواب و غیر مستقیم بود.

بی شک ـ همان گونه که بعداً به طور مشروح خواهیم گفت ـ سیاست خارجی در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامی و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیتی برای بسیاری از مردم درباره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق می‌پنداشته، کمتر به مشکلات داخلی جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند. در حالی که همان گونه که امام7 در این جمله‌‌ها اشاره فرموده است؛ گروهی از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاری‌ها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر6، گرفتار نابسامانی‌های فراوانی از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقی شدند.

و در واقع تدریجاً از اسلام ناب فاصله می‌گرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورش‌های عظیمی در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامه‌ای در عصر خلفای اموی و عبّاسی که هیچ شباهتی به حکومت اسلامی عصر پیامبر6 نداشت فراهم گردد. به یقین این دگرگونی عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهی شد.

امام در ادامه این سخن می‌افزاید: «هنگامی که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایی پیشه کردم با این که دورانش طولانی و رنج و محنتش شدید بود».

درست شبیه همان شکیبایی در دوران خلیفه اوّل، ولی چون شرایط پیچیده تر و دوران آن طولانی تر بود رنج و محنت امام7 در این دوران فزونی یافت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته‌اند: امام این جا به دو امر اشاره می‌کند که هر کدام سهمی در ناراحتی او دارد؛ نخست طولانی شدن مدّت دوری او از محور خلافت و دوری خلافت از وجود او، و دوّم ناراحتی و رنجی که به سبب آثار و پدیده‌‌های جدا شدن خلافت از محور اصلی در زمینه عدم نظم صحیح در این امور دینی مردم حاصل شد. ولی به هر حال مصالح مهم‌تری ایجاب می‌کرد که او سکوت کند و آنچه را که اهمیت کمتری دارد فدای آنچه که اهمیت بیشتری دارد نماید.

این وضع همچنان ادامه یافت تا دوران خلیفه دوّم نیز پایان یافت.

نكته‌ها


[1] . او در سال 13 هجری بعد از حدود 2 سال و 3 ماه خلافت، در ماه جمادی الاخری چشم از جهان فروبست (مروج الذهب، جلد 2، صفحه 304، چاپ چهارم).

[2] . شرح ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه 174.

[3] . اعشی یکی از شعرای نامی معروف جاهلیت است، از یونس نحوی سؤال کردند برترین شاعر کیست؟ گفت: من فرد خاصّی را معین نمی‌‌کنم ولی می‌گویم: «امرء القیس»است وقتی که سوار باشد، و «نابغه»است هنگامی که گرفتار ترس شود، و «زهیر» است هنگامی که به چیزی علاقه مند شود، و «اعشی»است هنگامی که در حال طرب قرار گیرد.

او اسلام را درک کرد ولی توفیق تشرّف به اسلام برای او حاصل نشد و چون چشمش ضعیف بود به او «اعشی» می‌گفتند و در آخر عمر نابینا شد و اسم او «میمون بن قیس» است و منظورش از شعر بالا اشاره به زمانی است که همنشین «حیان» برادر «جابر» یکی از بزرگان «یمامه» بود که «اعشی» در آن زمان در نعمت و احترام فراوان می‌زیست هنگامی که آن زندگی را مقایسه با وضع خودش در بیابانهای مکّه و مدینه می‌کند که برای تحصیل حدّاقل زندگی باید بر پشت سوار شود و بیابانها را زیر پا بگذارد، می‌گوید: آن زندگی کجا و این زندگی کجا!

[4] . این حدیث از احادیثی است که در کتب شیعه و اهل سنّت به صورت گسترده نقل شده است: «ابن ابی الحدید» در شرح خود دو تعبیر بالا را آورده است (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 169).

«شیخ محمد عبده» دانشمند بزرگ مصری در شرح نهج البلاغه خویش می‌گوید: بعضی روایت کرده‌اند که «ابوبکر» بعد از بیعت گفت: اَقیلُونی فَلَسْتُ بِخَیرِکُمْ»، ولی غالب دانشمندان، این روایت را به این صورت نپذیرفته و گفته‌اند: روایت به صورت: «وُلّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیرِکُمْ» می‌باشد. (شرح نهج البلاغه عبده، ص 86، ذیل همین خطبه)

در پاورقیهای «احقاق الحق» از «ابن حسنویه» محدث «حنفی موصلی» در کتاب «دُرّ بحر المناقب» حدیث مفصّلی در این زمنیه نقل می‌کند که در آخر آن آمده است که ابوبکر گفت: «اَقِیلُونی فَلَسْتُ بِخَیرکُمْ وَ عَلِی فیکُمْ؛ مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالی که علی در میان شماست» (احقاق الحق، ج 8، ص 240).

«طبری» مورخ معروف می‌نویسد: «ابوبکر» بعد از بیعت «سقیفه» خطبه‌ای خواند و در ضمن آن گفت: «اَیهَا النّاسُ فَاِنّی قَدْ وَلِّیتُ عَلَیکُمْ وَلَسْتُ بِخَیرِکُمْ؛ ای مردم مرا به خلافت بر شما برگزیده‌اند در حالی که بهترین شما نیستم» (تاریخ طبری، ج 2، ص 450 چاپ مؤسسه اعلمی بیروت).

«ابن قتیبه دینوری» در «الامامهٔ و السیاسهٔ» نقل می‌کند که ابوبکر با چشم گریان به مردم گفت: «لا حاجَهَٔ لی فی بَیعَتِکُمْ اَقِیلُونی بَیعَتی؛ من نیازی به بیعت شما ندارم بیعت مرا باز گردانید» (الامامهٔ و السیاسهٔ، ج 1، ص 20).

[5] . نهج البلاغه، خطبه 173. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 169. «حوزهٔ» به معنای ناحیة و طبیعت آمده، از مادّه «حیازت» به معنای جمع کردن و بر گرفتن است. «کلم» در اصل به معنای زخم و جرح است و کلام را از این جهت کلام می‌گویند که اثر قاطع در طرف مقابل می‌گذارد. «عثار» به معنای لغزش است. «صَعْبَهٔ» به معنای انسان یا حیوان سرکش است و نقطه مقابل آن «ذلول» به معنای رام می‌باشد و «صعبهٔ» در این جا اشاره به ناقه صعبه (شتر سرکش) است. «اَشْنَقَ» به معنای کشیدن زمان ناقه و مانند آن است و «شِناق» بر وزن کتاب به ریسمانی گفته می‌شود که دهان مشک را با آن می‌بندند. «خَرَمَ» از ماده «خَرم» (بر وزن چرم) به معنای پاره کردن و شکافتن است. «اَسْلَس» از ماده «سَلَس» (بر وزن قفس) و «سلاسهٔ» به معنای سهولت و آسانی است بنابراین اسلس به معنای «رها کرد و سهل و آسان گرفت» می‌باشد. «تقحّم» از ماده «قحوم» (بر وزن شعور) به معنای انداختن خویشتن در چیزی بدون فکر و مطالعه است. بعضی احتمال سوّمی در این جا داده‌اند که منظور از آن خلافت در عصر خود امام7 است که شرایط و اوضاع، امام7 را در میان دو مشکل قرار داد، ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می‌رسد. «مُنَی» از ماده «مَنْو» (بر وزن بند) به معنای مبتلا شدن است. «خبط» در اصل به معنای پایکوبی شتر بر زمین است و سپس به حرکات حساب نشده و بی پروا اطلاق شده است و لازمه آن عدم حفظ تعادل به هنگام راه رفتن است. «شماس» به معنای سرکشی و بدخلقی است. «تلوّن» به معنای تغییر حال دادن یا رنگ عوض کردن است. «اعتراض» در اصل به معنای حرکت در عرض جاده آمده و اشاره به حرکات ناموزون و غیر مستقیم می‌باشد. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: