borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد پنجم»
حضرت علی در بخش سوم از خطبه شقشقیه می‌فرماید:

حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي مِنْهُمْ فَيَا لَلَّـهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ بِهَذِهِ النَّظَائِرِ! لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا، وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا؛ فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ، إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِخاً حِضْنَيْهِ، بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّـهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَهَ الرَّبِيعِ، إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَیهِ فَتْلَهُ، وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلَهُ، وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتَهُ.  

ترجمه: «این وضع همچنان ادامه داشت تا او (خلیفه دوّم) به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات) خلافت را در گروهی (به شورا) گذاشت که به پندارش من نیز یکی از آنان بودم، پناه بر خدا از این شورا! کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر، و برتری من) شکّ و تردید وجود داشته باشد، تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها (اعضای شورا) قرار دهند؛ ولی من (به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگی کردم) هنگامی که پایین آمدند، پایین آمدم و هنگامی که پرواز کردند، پرواز کردم.

سرانجام یکی از آنها (اعضای شورا) به خاطر کینه‌اش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگری (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست و این وضع ادامه یافت تا سوّمی به پا خاست در حالی که از خوردن زیاد، دو پهلویش بر آمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بیت المال نداشت و بستگان پدرش (بنی امیه) به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه‌ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند. سرانجام بافته‌‌های او پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و به نابودیش منتهی شد»!

شرح و تفسیر

در این قسمت از خطبه، امام7 به پایان یافتن دوران خلیفه دوّم و تحولاتی که برای رسیدن عثمان به مقام خلافت صورت گرفت اشاره می‌کند و از نکات دقیق و باریک تاریخی و اسرار پنهان یا نیمه پنهان این داستان پرده برمی دارد و موضع خود را در برابر این امر روشن می‌سازد و در ادامه آن به مشکلات عظیمی که امّت اسلامی در دوران خلیفه سوّم گرفتار شدند و شورش‌هایی که منتهی به قتل او شد، با عبارت کوتاه و بسیار فشرده و پرمعنا و آمیخته با کنایات و استعارات و تشبیهات اشاره می‌‌فرماید.

نخست می‌گوید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا او (خلیفه دوّم) نیز به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات) خلافت را در گروهی به شورا گذاشت که به پندارش من نیز یکی از آنها بودم».

تعبیر؛ «پنداشت من یکی از آنها بودم» ممکن است اشاره به یکی از دو معنا باشد: نخست این که مرا در ظاهر جزء نامزدهای خلافت قرارداد در حالی که می‌دانست در باطن، نتیجه چیست و چه کسی از این شورا بیرون می‌آید. دیگر این که او در ظاهر چنین وانمود کرد که من همردیف آن پنج نفرم، در حالی که در باطن، می‌دانست قابل مقایسه با هیچ کدام نیستم. [1]

این جمله اشاره به زمانی است که عمر به وسیله مردی به نام «فیروز» که کُنیه‌اش «اَبُو لُؤلُؤ» بود به سختی مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید.

جمعی از صحابه نزد او آمدند و به او گفتند: «سزاوار است کسی را به جانشینی خود منصوب کنی که مورد قبول تو باشد» و او طی سخنان مشروحی شش نفر را به عنوان شورا تعیین کرد: «علی7، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی‌وقاص) که در عرض سه روز بنشینند و یکی را از میان خود انتخاب کنند و دستور داد «اَبُو طَلحه انصاری» با پنجاه نفر از انصار، این شش نفر را در خانه‌ای جمع کنند تا با یکدیگر برای تعیین خلافت مشورت نمایند و سرانجام، به خاطر ارتباطاتی که میان چند نفر از آن شش تن بود عثمان انتخاب شد.

امام7 در اشاره به این ماجرا، نخست می‌‌فرماید: «پناه بر خدا از این شورا». سپس به نخستین نقطه ضعف این شورا پرداخته، می‌‌فرماید: «کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنها ـ یعنی ابوبکر ـ (و برتری من بر او) شک و تردید وجود داشته باشد تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها (اعضای شورا) قرار دهند؟»

این نهایت تأسف مولا را از حق کشی‌‌هایی که در مورد آن حضرت صورت گرفت آشکار می‌سازد و اشاره به این حقیقت می‌کند که اگر می‌خواستند شایستگی برای خلافت را ملحوظ دارند، جای تردید نبود که مرا می‌بایست تعیین می‌کردند، ولی افسوس که هدف‌های دیگری در این مسأله دنبال می‌شد و به راستی جای تأسف است کسی که به «منزله جان پیامبر6 و باب مدینهٔ علم النّبی و عالم به کتاب و سنّت و آگاه بر تمام مسائل اسلام بوده و از آغاز عمر در مکتب توحید و در کنار پیامبر اسلام6 پرورش یافته، کارش به جایی برسد که او
را در ردیف «عبدالرحمن بن عوف»ها و «سعد و قّاص»ها و مانند آنها قرار
دهند.

سپس می‌افزاید: «ولی (من به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگی کردم) هنگامی که پایین آمدند پایین آمدم و هنگامی که پرواز کردند پرواز کردم».

روشن است که احوال شکننده زمان خلفا ـ مخصوصاً به هنگامی که یک خلیفه از دور، خارج می‌شد ـ ایجاب می‌کرد که از هر گونه تفرقه پرهیز شود مبادا دشمنانی که در کمین نشسته بودند سر برآورند و اساس اسلام را به خطر بیندازند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور امام7 این بوده است که من همواره به دنبال حق بوده ام و برای به دست آوردنش همراه آن حرکت کردم، با آنهایی که در ردیف بالا بود همراه شدم و با اینها که در ردیف پایین بودند نیز همراهی کردم.

سپس به نتیجه این شورا و کارهای مرموزی که در آن انجام گرفت اشاره کرده می‌‌فرماید: «یکی از آنها (اعضای شورا)[2] به خطر کینه‌اش از من روی بر تافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدم داشت و به خاطر دامادیش تمایل به دیگری (عثمان) پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگری که ذکر آن خوشایند نیست».[3]

از مجموع این سخن، روشن می‌شود که شورا در محیطی کاملا ناسالم برگزار شد و چیزی که در آن مطح نبود مصالح مسلمین بود و طبیعی است که محصول آن به نفع مسلمین تمام نشود و حوادث دورانِ «عثمان» نشان داد که چه خسارت عظیمی از این ناحیه دامنگیر مسلمین شد.

سپس امام7 به نتیجه نهایی این شورا پرداخته، می‌‌فرماید: «این وضع ادامه یافت تا سوّمی بپاخاست در حالی که از خوردن فراوان دو پهلویش برآمده بود و همّی جز جمع آوری و خوردن بیت المال نداشت».

«تنها خودش نبود که در این وادی گام برمی داشت بلکه بستگان پدری‌اش (بنی امیه) به همکاری او برخاستند و همچون شتر گرسنه‌ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد، به خوردن اموال خدا مشغول شدند».

تعبیر به «گیاهان بهاری» به خاطر آن است که این گیاهان بسیار لطیف و برای حیوان خوش خوراک است و با حرص و ولع عجیب، آن را می‌خورد.

آنچه از بیانات حضرت استفاده می‌‌‌شود آن است که بنی امیه برای غارت بیت‌المال با تمام وجودشان وارد صحنه شدند و تا آن جا که می‌توانستند خوردند و بردند.

به گفته «ابن ابی‌الحدید» خلیفه سوّم، بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد و آنها را به فرمانداری ولایات اسلام منصوب نمود و اموال و اراضی بیت المال را به عنوان بخشش در اختیار آنان گذارد، از آن جمله سرزمین‌هایی از «آفریقا» در ایام او فتح شد که خمس همه آنها را گرفت و به «مروان بن حکم» (دامادش) بخشید.

بدیهی است این وضع نمی‌‌توانست برای مدّت طولانی ادامه یابد و مسلمانان آگاه و حتّی ناآگاهان، چنین شرایطی را تحمّل نمی‌‌کردند و لذا طولی نکشید که شورش‌ها بر ضدّ «عثمان» شروع شد و سرانجام به قتل او منتهی گشت و او را در برابر چشم مردم کشتند، بی آن که توده‌‌های مردم به یاری او برخیزند و این همان است که امام7 در پایان این فراز به آن اشاره کرده می‌‌فرماید: «عاقبت بافته‌‌های او (برای استحکام خلافت) پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و ثروت اندوزی و شکم‌خوارگی به نابودیش منتهی شد».

در واقع امام7 با سه جمله، وضع خلیفه سوّم و پایان عمر او را ترسیم کرده است:

در جمله اوّل می‌‌فرماید: سوابقی را که برای خود، از نظر توده مردم فراهم آورده بود و گروهی او را به زهد و قدس می‌شناختند از میان برد و حرکات دنیا پرستانه اعوان و یاران او، همه آن رشته‌‌ها را پنبه کردند.

در جمله دوّم نشان می‌دهد؛ که اعمال او زودتر از آنچه انتظار می‌رفت ضربه کاری بر او وارد کرد و کار او را ساخت.

در جمله سوّم بیان می‌کند؛ که شکم خوارگی‌‌ها، بار او را سنگین کرد به گونه‌ای که نتوانست بر روی پا بماند و به صورت بر زمین افتاد، در واقع با این سه جمله درس عبرت مهمّی برای همه زمامداران و مدیران جامعه بیان شده است که اگر از موقعیت خود سوء استفاده کرده و به دنیا اقبال کنند، سوابق حسنه آنها از میان می‌رود و افکار عمومی به سرعت بر ضدّ آنها بسیج می‌شود و دنیاپرستی مایه سقوط سریع آنان می‌گردد.

این نکته نیز حائز اهمیت است که همان چیزی که عامل پیدایش خلافت عثمان شد عامل نابودی او گشت. افرادی مانند «سعد و قاص» و «عبدالرحمن بن عوف» و «طلحه» (بنابراین که طلحه در شورا حضور داشته) به خاطر رسیدن به مال و منال دنیا به او رأی دادند و او را بر سر کار آوردند و همین مسأله گسترش یافت و حکومت عثمان مقبولیت خود را در افکار عمومی از دست داد و در اثر شورش مردم، سقوط کرد.

نکته‌ها: 


[1] . در مقاییس اللغهٔ آمده است که یکی از دو معنای اصلی «زعم» عبارت است از سخنی که واقعیت ندارد و گوینده‌اش نیز به آن مطمئن می‌باشد.

[2] . سعد بن ابی‌وقاص، مادرش از بنی‌امیه بود و دایی‌ها و نزدیکان مادرش در جنگ به دست علی7 کشته شده بودند لذا کینه علی7 را در دل داشت.

[3] . منظور عبدالرحمن بن عوف است که شوهر «ام‌کلثوم» خواهر عثمان بود.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: