و تعیین او (امام7) در دست مردم نیست بلکه باید خدا و رسول تعیین کنند. دلیل بر این مطلب است لیکن ما به چند دلیل اکتفا میکنیم:
دلیل ـ اول اینکه دانستی که در امام عصمت شرط است. و شکی نیست که عصمت امر است مخفی نمیتوانند بر آن مطلع شوند. پس باید تعیین او در دست کسی باشد که اطلاع بر امور مخفیه و علم به اشیای باطنیه داشته باشد. و این معنا منحصر است در خدا و رسول او.
دلیل دوم ـ اینکه هر گاه نصب امام در دست مردم باشد، عزل او نیز در دست ایشان خواهد بود؛ پس لازم میآید که هر وقتی که خلاف توقع مردم از امام به عمل آید قدرت داشته باشند که او را عزل کنند و این معنا مخالف رتبه امام است.
دلیل سوم ـ اینکه هر گاه کسی تامل کند در طریقه و سیرت حضرت فخرالمرسلین6 یقین میکند که محال است که آن جناب از دنیا رحلت کند و تعیین خلیفه نکند. چگونه ممکن است پیغمبری که جمیع کلیات و جزئیات را از برای ایشان بیان کند ولی نصب خلیفه از برای ایشان نمیکند و حال آن که این از اهم مطالب و مقاصد است، و هیچ امری از برای انتظام امور ایشان اصلح از آن نیست.[1]
دلیل چهارم ـ اینکه دانستی که شیعه و سنی هر دو متفق اند که امامت عبارت است از؛ ریاست عامه بر مسلمانان در امور دین و دنیای ایشان بر سبیل نیابت و خلیفگی از جانب پیغمبر. و شکی نیست که خلیفه بودن شخصی از برای دیگری وقتی است که آن شخص خودش وی را خلیفه کند و هر گاه دیگران او را خلیفه کنند خلافت او صادق نخواهد بود. پس خلیفه پیغمبر6 وقتی خلیفه او خواهد بود که پیغمبر6 او را خلیفه کند، و هر گاه امت او را خلیفه کنند، دیگر خلیفه نیست.
و این معنا را ابوقحانه پدر ابوبکر هم برخورد. همچنان که مشهور است که در وقتی که ابابکر را خلیفه کردند ابوبکر نامهای به پدر خود ابوقحافه نوشت[2] به این مضمون:
این نامهای است از خلیفة رسول الله به سوی ابوقحافه. اما بعد، به درستی که مردم راضی به خلافت من شدند پس من امروز خلیفه خدایم. و اگر تو به سوی من بیایی از برای تو خوب خواهد بود.
پس ابوقحافه نامه را که خواند، به رسولی که نامه را آورده بود گفت:
چه منع کرد مردم را از خلافت علی7؟
رسول گفت:
علی، کم سن بود و بسیاری از بزرگان قریش و غیر قریش را کشته بود و ابوبکر مسنتر از علی بود؛ به این جهت او را خلیفه کردند.
ابوقحافه گفت:
اگر امر خلافت و امامت به سن است من در سن بزرگتر از ابی بکرم پس من سزاوارترم. به درستی که بر علی7 ظلم کردهاند و حق او را غصب کردهاند. زیرا در حضور ما پیغمبر6 علی7 را خلیفه کرد و ما را امر کرد که با او بیعت کنیم.
پس ابوقحانه جواب نامه ابوبکر را این مضمون نوشت:
نامه تو به من رسید و مضمون آن نامه را یافتم: بعضی از نامهات نقیض
بعضی دیگر است: یک بار میگویی که خلیفه خدایم و یک بار میگویی که خلیفه رسولم و یک بار میگویی که مردم به من راضی شدند و مرا خلیفه کردند...
[1] . بدون کوچکترین تامل باید گفت: اگر رسول الله6 برای بعد از رحلت خود از دنیا در جای خویشتن وصی و خلیفه تعیین نکرده باشد، پس دین تکمیل نشده و ناقص است و حال آن که خداوند میفرماید: الیوم اکملت لکم دینکم واتمت علیکم نعمتتی و رضیت لکم الاسلام دینا امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را برای شما به عنوان آیین برگزیدم. سوره مائده (5)، آیه 4).
و اگر امام را تعیین فرموده باشد چه طور نعمت خداوندی به اتمام رسیده است؟
آیا رسول الله6 مسلمین را بی سرپرست گذاشت؟ پیغمبری که تمام جزئیات احکام شرع را بیان فرموده آیا موضوع جانشین بعد از خودش را بیان نفرموده؟ و با آن همه منافقان که قرآن مجید به وجود آن ها میکند موضوع خلافت را مهمل گذاشت که منافقان اوضاع اسلام را بر هم بزنند؟!
آیا عنایات خداوندی انقطاع پذیرفت و فیاض علی الاطلاق عنایت فیض خود را از خلق قطع کرد؟!
آیا خدا خواست هرج و مرج و فساد انتشار یابد و تمامی بلاد را بگیرد و مردم و مسلمانان بر حسب سرشت اصلی را از مصلحتهای عمومی بی نیاز شده، تا احتیاج به شخصی که آن ها را به طرف طاعت نزدیک کند و از نافرمانی مانع شود نداشته باشند؟!
بر فرض مردم به مقداری از مصالح و مفاسد اجتماع آشنا باشند، ولی آیا تمایلات نفسانیه و جلب منافع شخصیه و حب ریاستهای دنیویه آن ها را مانع نمیشود که از تبعیت بر آن مصالح خودداری ننمایند؟!
آیا آن عقل کل و آن شخصیت بسیار با عظمتی که خداوندی به غیر از او به عمر عزیز کسی دیگر قسم نخورده و فرمود:
لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون.
به جان تو سوگند که آنان در مستی خود سرگردان هستند. سوره حجر (15)، آیه 72) همه این پرسش ها را ندیده و تصور نکرده انگاشت و مسلمین را بعد از خودش مهمل گذاشت؟!
هرگز ذی شعوری باور نخواهد کرد که بدون تعیین جانشین از دنیا رحلت فرموده و امام بعد از خود را معین نکرد، در صورتی که کتابی که او از جانب خدا آورده تصریح میکند:
انما انت منذر، ولکل قوم هاد.
تو فقط هشدار دهنده ای، و برای هر قومی، رهبری است. سوره رعد (13)، آیه 7) نیز تصریح میکند:
یوم ندعوا کل اناس بامامهم.
آن روز که هر گروهی از مردم را با پشوایان میخوانیم. سوره اسراء (17)، آیه 71)
آیا هادی اقوام مسلمانان که بعد از رسول الله6 میآیند آن جاهل و ظلم ها و نادان ها و شقی ها و سفاک ها و خون ریزها و ستم کاران اند که ادعای امامت و خلافت کردند؟!
قضاوت را در اینجا به وجدان پاک و فطرت بی اک صاحبان عقل و وجدان واگذار مینمایم و بس.
اگر گفته شود: پیغمبر6 تعیین خلیفه را بعد از خود به آرا و انتخاب مردم گذاشت، این ادعا مفاسد زیادی را (در) بردارد که این مقام گنجایش تفصیل و بیان آن را ندارد.
پس باید گفت: خود پیغمبر6 ـ العیاذ بالله ـ باعث فتنه و آشوب و اختلاف در میان امت خود شده و باعث گردیده که امت وی به هفتاد و سه فرقه متفرق شوند و درباره تعیین امام و خلیفه یا رئیس جمهوری خونریزی ها نمایند، یا امثال معاویه ها با زور سرنیزه و قلدری و قلچماقی به سر مردم زده و بر آن ها امام شده و حکومت دیکتاتوری و استبدادی و خودسری نماید. و هرگز بر عقل بر عقل کل، کسی این احتمال و فرضهای ناروا را نمیدهد، مگر کسی که عقل و وجدان خود را به کنار گذاشته و از روی تعصب به سنی گری گراید.
[2] . کتاب الاحتجاج، شیخ طبرسی;، ط نجف سال 1386 ه، ج ، ص 115.