به هر حال واجب است امام از همه مردم روزگار خود برتر و به خداوند نزدیکتر باشد و همه صفات نیک و پسندیده که میان مردم پراکنده است در او جمع باشد، مانند علم به کتاب خدا و سنّت پیامبرش6.
فقه در دین، جهاد در راه خدا، رغبت به ثوابهای الهی، و زهد و بی میلی نسبت به آنچه در دست مردم است، و دیگر صفات خوب، و نیز باید از انحراف و لغزش و خطای در گفتار و کردار معصوم، و از این که به خواهش نفس حکم کند و یا به دنیا بگرود مصون و به دور باشد، همان گونه که درباره پیامبر اکرم6 ذکر کردیم. خلاصه آن که همه صفاتی که وجود آنها در پیامبر6 شرط است به جز منصب پیامبری در امام نیز شرط میباشد.
امام صادق7 فرموده است: «آنچه را پیامبر خدا دارا بوده است ما نیز مانند آن را دارا هستیم جز منصب پیامبری و همسرها.»[1]
و شناخت این صفات پسندیده که ذکر شد جز از طریق وحی بر پیامبر6 ممکن نیست، زیرا آگاهی بر باطن افراد ممتنع است، از این رو خداوند درباره علی7 آیه کریمه: ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ﴾[2] ... و نیز آیه: ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ. .. ﴾[3] و جز اینها را به پیامبر ما6 وحی فرموده، و با نزول این وحی، بر پیامبر6 واجب شد که بر کسی که پس از مرگش جانشین او میشود تصریح کند، چنان که فرمود: «هر که را من سرور و مولای اویم، علی سرور و مولای اوست.»[4] و نیز: «ای گروه اصحاب من! علی بن ابی طالب در زندگیام و پس از مرگم وصی و جانشین من بر شماست، او صدّیق اکبر و فاروق اعظم است که حقّ را از باطل جدا میکند. او همان باب الهی است که باید از آن وارد شد، او راه خداوند و دلیل بر اوست، هر کس او را بشناسد مرا شناخته، و هر کس حقّ او را انکار کند حق مرا انکار کرده، و هر که از او پیروی کند، از من پیروی کرده است.»[5]
از طریق عمل نیز آن را به انجام رسانید، چنان که او را به فرماندهی سپاهیان خود گماشت، و دیگران را زیر نظر و پرچم او قرار داد، و هرگز کسی را بر او فرمانده نساخت، و با او مانند کسانی که تحت فرماندهی عمرو بن عاص و اسامهٔ بن زید و جز اینها قرار گرفتند رفتار نکرد.
اصحاب پیامبر6 دانسته بودند که علی7 فرمانده سپاه پیامبر6 است، بی آن که کسی بر او فرمانروا باشد، و چگونه ممکن است رسول اکرم6 راجع به چنین امر بزرگی یعنی جانشینی خود وصیت نکرده باشد؟ در حالی که عموم مردم را به اموری که از آن بسیار سادهتر و اهمیتش خیلی کمتر بوده سفارش کرده، و در عمل به آن تشویق و بر آنچه مربوط به شرایع و احکام بوده تأکید فرموده است.
امّا اختلاف صحابه پس از درگذشت پیامبر6 در امر خلافت به هیچ روی بر عدم صدور نصّ از سوی آن حضرت دلالت ندارد، بلکه وقوع این امر نتیجه ریاست طلبی و حسدورزی برخی از صحابه بوده است.
اینان مکر و حیله ورزیدند، و امر را بر اکثر مردم مشتبه کردند، و این پس از آن بود که پیامبر6 بارها به این مطلب تصریح کرده و آنها بیانات آن حضرت را در هر بار شنیده بودند، لیکن آنچه را دانسته بودند انکار، و آنچه را شنیده بودند دگرگون کردند، و حقّی را که امیر مؤمنان7 بر گردن آنها داشت منکر شدند، و زمامداری بر مردم را ادّعا کردند، و بی آن که در طریق علم گامی برداشته و یا در میدان فضیلت سابقهای داشته باشند، به دروغ و بهتان خود را خلیفه پیامبر6 نامیدند، و حتی با حیله و نیرنگ و به کمک حیله گران و کینه توزانی که به زبان گفتند ایمان آوردهایم و دلهای آنها ایمان نیاورده بود به مقصود خود دست یافتند.
گواه این ادّعا سازش آنها برای بیعت در سقیفه است، و تو چه دانی که در سقیفه چه گذشت. اینان از تغسیل و تکفین و خاک سپاری پیامبر خدا6 و سوگواری بر او روی گردانیدند، و به تدارک وسایل زمامداری خود پرداختند، و کینه دیرینه کسانی را که از بیم شمشیر امیر مؤمنان7 اسلام آوردند، و پدران و فرزندانشان به دست آن حضرت در میدانهای جنگ به قتل رسیده بودند، تحریک کردند، و کارهای زشت و ننگین دیگری را مرتکب شدند، و هر کس به همان اخبار سنیان مراجعه و آنها را چنان که باید بررسی کند بر او آشکار خواهد شد که بر خلافت ابوبکر، اجماع تحقّق نیافته و نیز نصّی از سوی خداوند و پیامبرش6 بر آن نرسیده است، زیر آنانی که در اسلام دارای سوابق درخشان بودهاند در جلسه بیعت حاضر نبوده، و در آنچه به دروغ آن را اجماع نامیدهاند، طبق آنچه مخالفان مورد وثوق و راویان آنها نیز اعتراف کردهاند، بزرگان صحابه و مشاهیر آنها که تنها میتوان به آنها اعتنا و اعتماد کرد شرکت نداشتهاند؛ مانند علی بن ابی طالب صاحب این حقّ و خاندانش، عموی او عبّاس و فرزندانش، سلمان، ابوذّر، مقداد، عمّار، حذیفه، ابو بریده اسلمی، ابی بن کعب، خزیمهٔ بن ثابت ذو الشّهادتین، ابو الهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابو ایوب انصاری، و گروهی که از نظر مخالفان معتبرند مانند؛ زبیر که به گمان آنها مژده بهشت به او داده شده است،[6]
اسامه، - که در آن روز فرماندهی سپاهی را داشت که آنان جزء آن بودند - سعد بن عباده رئیس طایفه انصار و فرزندش قیس، خالد بن سعید، زید بن ارقم، سعد بن سعید، بنی حنیفه و جز آنها.
از برخی از اینان که نام بردیم پس از گذشت مدّتی با بیم و تهدید بیعت گرفتند، و بعضی هم در مخالفت خود پافشاری کردند، و تا زنده بودند بیعت نکردند.
ابن قتیبه[7] که از دانشمندان سنّی است در کتاب خود هیجده تن از کسانی را که ذکر کردیم نام برده و گفته است: اینان رافضی بودهاند.
و این که آنها با یکدیگر مخالفت و نزاع داشته، و برخی از آنها ریختن خون بعضی دیگر را حلال شمرده، و دستهای از آنها به وسیله دسته دیگر کشته شدهاند گواه این مطلب است، و اخبار در این مورد بسیار است، و بر اهل بینش پوشیده نیست.
غزّالی در کتاب خود به نام سرّ العالمین و کشف الدّارین[8] در مقاله چهارم که در آن به بررسی امر خلافت پرداخته است پس از بحثها و ذکر اختلافات مربوط به آن چنین میگوید: «... لیکن حجّت و برهان نقاب از چهره برداشته، و تودههای انبوه مسلمانان بر متن حدیث خطبه روز غدیر خمّ اجماع کردهاند؛ پیامبر6 در این خطبه فرمود: «هر کسی که من مولای اویم علی مولای اوست» و در این هنگام عمر گفت: ای ابو الحسن خوشا به حال تو که مولا و سرور من و هر مرد و زن مؤمنی شدی، این سخن تسلیم و رضای آنها را به حکومت علی7 بیان میکند.
محمّد بن ابیبکر به هنگامی که پدرش در آستانه مرگ بود بر او وارد شد؛ ابو بکر به او گفت: ای فرزند عمویت عمر را نزد من بیاور تا به او وصیت کنم، محمّد در پاسخ گفت: ای پدر تو بر حقّ بودهای یا بر باطل؟ ابو بکر گفت: بر حق، محمّد گفت: اگر بر حقّ بودهای خلافت را برای فرزندانت وصیت کن.[9] سپس از نزد او بیرون شد و پیش علی7 رفت، و آنچه واقع شد جریان یافت.
و نیز گفتار ابوبکر بر فراز منبر پیامبر خدا6 که مرا واگذارید، واگذارید، در حالی که علی در میان شماست من خوبترین شما نیستم. یا آن را از روی شوخی گفته، یا در آن جدّی بوده و یا قصد آزمایش داشته است، اگر شوخی کرده خلیفه پیامبر6 از شوخی منزّه است، و اگر از روی جدّ گفته است این امر خلافت او را نقض میکند، و اگر برای آزمایش بوده است، سزاوار صحابه نیست که آزمایش شوند.»
و انحرافات خلفای سه گانه بیشتر از آن است که شمرده شود، و مشهورتر از آن است که پوشیده گردد. همین بس است که آنها از پیوستن به سپاه اسامه با این که مقصود از آن را میدانستند، و پیامبر6 در این باره تاکید و متخلفان را لعن فرموده بود[10] سرپیچی کردند.
دیگر این که ابوبکر فاطمه7 را با این که ادّعا داشت پیامبر6 فدک را به او بخشیده است و علی7 و امّ ایمن بر آن گواهی دادند. [11] از تصرّف در آن ممنوع داشت و آنها را تصدیق نکرد، در حالی که زنان پیامبر6 را در ادّعای حجره بدون این که شاهد بیاورند تأیید کرد. به همین سبب عمر بن عبدالعزیز فدک را به فرزندان فاطمه7 برگردانید. و فاطمه7 وصیت فرمود؛ که ابوبکر بر جنازهاش نماز نگزارد و در نتیجه در شب به خاک سپرده شد.[12]
یکی هم سخن ابی بکر است که گفته است: وی شیطانی دارد که بر او چیره است[13] و عمر در این باره گفته است: بیعت با ابو بکر کاری نا اندیشیده بود که خداوند مسلمانان را از شرّ آن مصون داشت، هر کس مانند آن را انجام دهد او را بکشید.[14]
و این که ابو بکر هنگام مرگ در استحقاق خود برای امامت و پیشوایی شکّ کرد.[15]
یکی هم جهل او به احکام الهی است به طوری که دست چپ دزد را برید[16] و مردی را در آتش سوزانید[17] و معنای کلاله و میراث جدّه را نمیدانست، و در بسیاری از احکام سراسیمه شد.[18]
و این که خالد بن ولید را بر جنایتی که مرتکب شد حدّ نزد و قصاص نکرد.[19]
و هنگامی که امیر مؤمنان7 از بیعت با او سر باز زد، عمر را به در خانه آن حضرت فرستاد، وی آتش برافروخت، در حالی که فاطمه7 و گروهی از بنیهاشم در آن بودند،[20] و پشیمانی او بر این که در خانه فاطمه7 را گشوده است.[21]
اما عمر به سنگسار کردن زن آبستن، و زن دیوانه، و زنی که ششماهه زایمان کرده بود فرمان داد،[22] علی7 با دلیل و برهان او را از این کار منع کرد، و عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود، و این سخن را در وقایع دیگری نیز تکرار کرد.
و نیز عمر در این که پیامبر6 از دنیا رفته است شک کرد، تا آنگاه که ابو بکر آیه: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[23] را برای او خواند، و عمر گفت: گویی این آیه اصلا به گوش من نخورده است. و نیز گفتار عمر به این که همه مردم حتّی زنان حجله نشین از او فقیهترند،[24] و نیز عمر بسیاری از حدود و احکام الهی را که در قرآن صریحا ذکر شده و همچنین سنتهای پیامبر خدا6 را که از طریق نصوصی که در صحاح خود آنها نیز ذکر گردیده و ثابت و قطعی است تغییر داد، چنان که در وضو به شستن پاها، و دست کشیدن بر گوشها، و مسح بر عمامه و کفش فرمان داد،[25] و با غسل جنابت وضو را نیز واجب ساخت، و از گفتن «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» در اذان نهی، و «الصَّلَاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» را در اذان صبح بر آن زیاد کرد[26] و نیز سلام نماز را که برای فراغ از آن است بر تشهّد اوّل مقدّم داشت [27] و نیز مردم را وادار کرد نوافل و نماز ظهر را به جماعت برگزار کنند[28] و بر جنازه چهار تکبیر گویند[29] و مقام ابراهیم7 را در خانه کعبه به گونهای که در جاهلیت بود برگردانید[30] و نیز مالیات خراج را که اختصاص به زمین داشت بر غیر از زمین نیز قرار داد،[31] و نام کسانی را که استحقاق نداشتند در دیوان عطایا ثبت و به آنها مقرّری پرداخت کرد[32] و صاع پیامبر6 را تغییر داد،[33] و در میراث به عول و تعصیب فرمان داد[34] و حکم کرد دست دزد از بند، و پا از بند ساق قطع شود، و این بر خلاف دستور پیامبر خدا6 بود که فرمود کف دست و پاشنه پا باید باقی بماند[35] و نیز اجازه داد در یک مجلس، با گفتن سه بار پیاپی «طلقّت» زن سه طلاقه شود[36] و نیز از فروش کنیز بچه دار هر چند بچهاش مرده باشد منع کرد و گفت: این تدبیری است که من اندیشیدهام.[37]
همچنین ازدواج غیر قرشی را با قرشی و عجم را با عرب ممنوع ساخت[38] و از انجام دادن نکاح متعه و متعه حجّ با اعتراف به این که آن دو در زمان پیامبر خدا6 انجام میشده است جلوگیری کرد.[39]
و نیز خاندان پیامبر را از خمس ممنوع ساخت،[40] و نامه فاطمه7 را پاره کرد،[41] و خلافت را میان شش تن شورا قرار داد تا یکی را برای این کار انتخاب کنند، و گواهی داد که اینها از اهل بهشتند، و پیامبر6 به هنگام مرگ از آنها خشنود بوده است، امّا در همین حال دستور داد که اگر با یکی از آنها که انتخاب میشود بیعت نکنند همه را گردن زنند.[42] و بدعتهای دیگر از این قبیل.
امّا عثمان کسانی را حکمران و زمامدار مردم کرد که بیدینی و فسق آنان آشکار بود. و در نتیجه اینان حوادثی را که در امور مسلمانان پدید آمد به وجود آوردند، و نیز وی طلقا و رانده شدگان پیامبر خدا6 را به مدینه بازگردانید، و به کسان و خویشان خود اموال زیادی را که به همه مسلمانان تعلّق داشت، اختصاص داد،[43]
و نیز ابن مسعود را که از اصحاب پیامبر خدا6 بود آن قدر زد تا مرد[44]
و قرآن او را سوزانید،[45]و عمّار یاسر را زیر کتک گرفت تا دچار فتق شد؛ [46]
ابوذرّ را تازیانه زد و به ربذه تبعید کرد،[47] حدّ را از ولید که از
نزدیکانش بود،[48] و قصاص را از ابن عمر ساقط کرد،[49] و سرانجام صحابه دست از یاری او برداشتند تا کشته شد، و امیر مؤمنان7 او را نفرین فرمود،[50] و جنازهاش تا سه روز به خاک سپرده نشد.
این اعمال و کارهای نامشروعی که صورت گرفت سبب اختلاف و انحراف در میان امت اسلامی گردید.
در همین راستا اهلبیت عصمت و طهارت: به ویژه امیر مؤمنان
علی7 ضمن خطبهها و سخنان خود به طور صریح یا كنایه به آن اشاره
نمودهاند.
در برابر این اوضاع و احوال امیر مؤمنان7 قرار داشت با آن همه فضایل بسیار، و جنگ و جهاد سخت، و تحمّل سختیهای زیاد در وقایع دوران حیات پیامبر6 و دلاوریها و شجاعتهای بی مانند او در جنگهای بدر، احزاب، خیبر، حنین و جز آنها، و نیروی فهم و آینده نگری آن حضرت، و این که پیوسته خدمت و ملازمت پیامبر خدا6 را داشت و از کودکی تا آنگاه که پیامبر6 او را جانشین خود ساخت از تربیت او برخوردار بود.
و هم این که صحابه در بیشتر وقایع پس از آن که دچار خطا و اشتباه میشدند به او رجوع میکردند، و دانشمندان در همه علوم به او استناد میکنند، و این که آن حضرت از همه صحابه سخاوتمندتر، زاهدتر، عابدتر، بردبارتر، خوشخویتر، گشادهروتر بود، و در ایمان بر همه سبقت داشت، او از همه فصیحتر، راستگوتر، کم سخنتر و سخنش درست تر بود؛ از همه دلیرتر، یقین او زیادتر، عملش نیکوتر، و رنج و مشقّت، او در راه اسلام بیشتر، و نسبش برتر، و پایگاهش والاتر، و در داوری از همه آگاهتر، و رأی او از همه استوارتر، و بیش از همه بر اقامه حدود الهی کوشا و راغب، و کتاب خدا را حافظ و نگهبان بود.
بارها از غیب خبر داد، و مکرّر دعای او به اجابت رسید، و معجزهها از او به ظهور پیوست. به خویشاوندی و پیوند برادری با پیامبر خدا6 اختصاص داشت، و به وجوب محبّت و نصرت و برابری با پیامبران، و مواسات با رسول اکرم6 ممتاز بود. حدیث طیر، منزلت، غدیر،[51] کساء در آیه مباهله و تطهیر[52] و جز آنها نشان دهنده ویژگیهای اوست، و عدم سابقه کفر، و کثرت فواید وجودی، و آراستگی آن حضرت به همه کمالات نفسانی و بدنی و خارجی از اختصاصات آن بزرگوار است.
بدان که ابتلا و آزمون پیامبران و اولیا از سوی خداوند سنّت جاری حقّ تعالی در امتهای گذشته بوده و به همان نحو در این امّت نیز پیوسته جریان داشته است، ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّـهِ تَبْدِیلاً﴾ [53] ، و این خود مایه رفع شگفتی است از این که اکثریت این امّت از راه صواب منحرف شد، و باطل، در ظاهر بر حقّ چیره گشت. چه آدم ابو البشر7 تنها دو پسر داشت و یکی از آن دو که بر باطل بود بر دیگری که بر حقّ بود غلبه کرد، و امّت شیث و کسانی که پس از او آمدند مغلوب بوده و در حال تقیه به سر بردند، تا آنگاه که دوران پیامبری نوح7 فرا رسید. در این دوران نیز نوح پیوسته مقهور و مورد عناد و دشمنی مخالفان بود، تا آن زمان که خداوند دشمنان را در طوفانی هولناک و فراگیر غرق ساخت.
صالح و هود و لوط7 نیز با امتهای خود دچار همین جریانها شدند، و ابراهیم7 با نمرود، موسی7 با فرعون و عیسی7 با یهود درگیر شد، و مردم در برابر هیچ یک از پیامبران7 جز پس از نزول آیات و قهر و عذاب رام و تسلیم نشدند.
به راستی کدام امّت را سراغ دارید که با سلامت و عافیت راه مستقیم را در پیش گرفته باشد، تا انتظار داشته باشیم این امّت نیز در اطاعت الهی و فرمانبرداری از ائمّه حقّ بر صراط مستقیم باشد. اینک اگر بخواهی گوش فرا دهی به آنچه گروهی از صحابه و تابعین مرتکب شدهاند، تا نمونهای از اعمال زشت آنها را بدانی به حدیث سلیم بن قیس که شیخ طبرسی آن را در کتاب احتجاج[54] خود آورده است. گوش فراده:
«سلیم گفته است: منادی معاویه از سوی او ندا کرد که ذمّه من بری است از کسی که حدیثی در منقبت علی و فضیلت خاندان او روایت کند. گرفتاری مردم کوفه به سبب کثرت وجود شیعیان در این شهر از مردم نقاط دیگر بیشتر و سخت تر بود. معاویه زیاد بن ابیه را به فرمانداری عراقین (کوفه و بصره) برگزید، او که شیعیان را به خوبی میشناخت به تعقیب آنها پرداخت، و آنها را در هر جایی که مییافت به قتل میرسانید، یا مرعوب میساخت، و یا دست و پای آنها را قطع میکرد، و یا بر تنههای درخت خرما به دار میزد، و یا میل در چشمانشان فرو میبرد، و یا آنها را تبعید و از عراق بیرون میکرد تا آن حدّ که شخص معروفی در آن سرزمین باقی نماند.
سپس در هر ناحیه و حتّی دهستان و مسجدی مردم به نقل روایات دروغ در فضیلت عثمان و معاویه از بالای منابر پرداختند، و به معلّمان مکتبخانهها دستور دادند تا آنها را مانند قرآن به کودکان بیاموزند، و کودکان با این شیوه پرورش یافته بزرگ شدند و اجتماع را تشکیل دادند.
زاهدان و دینداران آنها که معمولا این قبیل اعمال را جایز نمیشمردند نیز هنگامی که این روایات ساختگی به دستشان میافتاد آنها را میپذیرفتند، و آنها را بر حقّ و صحیح میپنداشتند، و اگر از بطلان آنها آگاه میشدند و بر ساختگی بودن آنها یقین میداشتند از قبول و نقل آنها سرباز میزدند و به آنها معتقد نمیشدند و با مخالفان این روایات دشمنی نمیکردند، از این رو در نزد مردم آن زمان حقّ، باطل و باطل حقّ شد، و راستی دروغ، و دروغ راستی به حساب آمد.
خلاصه پس از آن که امر خلافت به دست امویان افتاد در فضایل پیشوایان خود به چیزهایی تمشک جستند که با توجّه به آنچه درباره اعمال زشت آنها روایت شده است اکثر آنها دلالت بر فضیلتی ندارد، و از محتوای آنها آثار جعل و ساختگی و نفاق پیداست، و پس از بررسی و پیگیری روشن میشود که این احادیث جعلی در زمان امویان برای رسیدن به مال و مقام ساخته و پرداخته شده است.
امیر مؤمنان7 در یکی از گفتارهای خود فرموده است: «در زمان پیامبر خدا6 به قدری بر او دروغ بستند که آن حضرت برخاست و خطبهای ایراد کرد و فرمود: «ای مردم! افتراگویان بر من زیاد شدهاند؛ هر کس عمداً بر من دروغ بندد جایگاه خود را در آتش بداند»، امّا پس از او بر او افترا بستند. سپس امیر مؤمنان7 فرمود: «بعد از رسول خدا6 این وضع ادامه یافت به طوری که با جعل دروغ و افترا و بهتان، به پیشوایان راه ضلالت و دعوت کنندگان به سوی آتش تقرّب میجویند، تا به آنها پست و مقام دهند، و آنها را بر پشت مردم سوار کنند، و به وسیله آنها از نعیم دنیا بهره مند شوند. به راستی مردم همواره خواهان دنیا و سران و پادشاهانند جز کسی که خداوند او را از این کار مصون داشته است.»
گروهی از سنّیان[55] روایت کردهاند که معاویه به کسانی از صحابه که مورد وثوق و اعتماد مردم بودند اموال کلان میداد تا در فضیلت خلفای سه گانه یا مذمّت امیر مؤمنان7 حدیث جعل کنند، و آنها را در حضور مردم بر بالای منبر از پیامبر خدا6 روایت کنند، و یا آنچه را در فضیلت علی7 وارد شده است از فضایل آنها به شمار آورند.
ابن ابیالحدید حنفی معتزلی در شرح خود بر نهج البلاغه از ابی جعفر اسکافی روایت میکند[56] که معاویه صد هزار درهم به سمرهٔ بن جندب داد تا روایت کند که آیه: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْـحَياةِ الدُّنْيا﴾[57] در شأن علی7 و آیه: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّـهِ﴾[58] درباره ابنملجم نازل شده است، لیکن او صد هزار درهم را نپذیرفت، معاویه به او دویست هزار درهم داد، نیز نپذیرفت، سرانجام به او سیصد هزار درهم داد، و او قبول کرد و این کار را انجام داد.
کشّی به سند معتبر[59] از امام باقر7 روایت کرده که فرموده است: «پس از پیامبر خدا6 مردم مرتدّ شدند جز سه تن یعنی سلمان، ابوذرّ و مقداد؛ راوی عرض کرد: پس عمّار چه؟ فرمود: اندکی منحرف شد و سپس بازگشت.
آنچه از اخباری که نزدیک به حدّ تواتر است استفاده میشود این است که پس از پیامبر خدا6 مردم دو دسته شدند. دستهای اهل نیرنگ و تزویر و از سپاه ابلیس بودند، و اینان همانهایی هستند که ارکان این گمراهی و انحراف را استحکام بخشیدند. دسته دیگر نادان و ناآگاه و اهل تقلید بودند، و امر بر آنها مشتبه شد، و بدون هیچ بصیرت و بینشی از کسانی که روی از حقّ گردانیده و کافر شده بودند جانبداری، و از شیطانصفتان تقلید و پیروی کردند؛ همان بشرهای شیطانی که در جاهلیت میان خدا و چوب و سنگ تفاوتی نمینهادند، چه رسد میان علی7 و ابو بکر و عمر، و آنها به همان نابخردی و کوردلی خود باقی بودند، از این رو شگفت نیست که راه راست را رها کرده منحرف شدند.
از الطاف و تفضّلات خداوند ـ که حمد و سپاس بی کران ویژه اوست ـ بر ما این است که امامانی مشهود و ظاهر یکی پس از دیگری در میان ما قرار داد، هر چند امامت اینان از نظر دشمنان ما مستور بود، و این امر تا سال 260 هجری ادامه یافت. سپس بعد از غیبت آخرین امام7 تا نزدیک سال 330 سفیرانی برای آن حضرت مقرّر فرمود، شیعیان در این مدّت نسبتا طولانی علوم ظاهری و باطنی را هر یک به اندازه شایستگی و رتبه و منزلت خویش با اطمینان قلب و آسودگی خاطر از معدن آن به دست میآوردند، و خداوند آنان را از حیرت و سرگشتگی مصون داشت، و پس از آن که مدّت مذکور به سر رسید، شیعیان به اصولی که از امامان خود اخذ کرده بودند، و بیشتر مسائل مورد نیاز مردم را شامل میشد رجوع میکردند، و هیچ مسألهای نبود مگر این که حکمی جزئی یا کلّی درباره آن در این اصول دیده میشد، توفیق از خدا و سپاس ویژه اوست.
[1] . من بر مأخذ این حدیث دست نیافتم.
[2] . مائده، آیه 55: «سرپرست و رهبر شما تنها خدا و پیامبر اوست، و آنها که ایمان آوردهاند و نماز را برپا میدارند و در حال رکوع زکات میپردازند. »
[3] . مائده، آیه 67: «ای پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به طور کامل به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت او را انجام ندادهای. »
[4] . معانی الاخبار، صدوق، ص 65 ـ 74.
[5] . بحار الانوار، ج 9، چاپ کمپانی، باب نصّ بر امیر مؤمنان علی7.
[6] . سنیان همگی زبیر را از عشره مبشّره به شمار آورده اند( ریاض النّضره، محبّ الدّین طبری، ص 7 و دیگران).
[7] . در همه نسخههای این کتاب که در اختیار ماست این نام به همین صورت آمده و شاید مراد ابن قتیبه دینوری باشد، لیکن در کتاب الامامهٔ و السیاسهٔ و المعارف این سخنان دیده نشد.
[8] . سرّ العالمین، ص 15، چاپ تهران.
[9] . این داستان با سنّ محمّد سازگار نیست.
[10] . طبقات، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 2، بخش دوّم، ص 136، و ج 4، بخش اوّل، ص 46؛ تهذیب، ابن عساکر، ج 2، ص 139؛ کنز العمّال، ج 5، ص 312.
[11] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 78 ـ 106، به نقل از کتاب سقیفه ابی بکر احمد بن عبد العزیز جوهری.
[12] . حلیهٔ الاولیاء، ج 2، ص 43؛ اسد الغابه، ج 5، ص 254؛ ارشاد السّاری، قسطلانی، ج 6، ص 362.
[13] . تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 71، به نقل از ابن سعد؛ شرح تجرید، قوشجی، ص 406، چاپ تهران.
[14] . سیرهٔ ابن هشام، ج 2، ص 657، چاپ تهران، 1375؛ صحیح، بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزّنا. کنز العمّال، ج 3، ص 139، الصّواعق المحرقهٔ، ص 21.
[15] . الغدیر، ج 7، ص 171، به نقل از کتاب« الاموال» ابو عبید؛ تاریخ طبری، مروج الذّهب؛ الامامهٔ و السیاسهٔ، العقد الفرید.
[16] . سنن، بیهقی، ج 8، ص 273.
[17] . الامامهٔ و السیاسهٔ، ج 1، ص 18؛ مروج الذّهب، ج 2، ص 308.
[18] . سنن، دارمی، ج 2، ص 352؛ صحیح، بخاری، باب میراث الجدّ.
[19] . به داستان مالک بن نویره مراجعه شود؛ الاصابهٔ، ج 1، ص 314؛ اسد الغابه، ج 4، ص 295.
[20] . الامامهٔ و السّیاسهٔ، ج 1، ص 12؛ شرح تجرید، قوشجی، ص 407.
[21] . مروج الذّهب، ج 2، ص 309.
[22] . الدّر المنثور، ج 1، ص 288؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 151؛ الاختصاص، ص 111؛ تذکره سبط بن جوزی، ص 87.
[23] . کنز العمّال، علی متّقی، ج 4، ص 53؛ تاریخ ذهبی، ج 1، ص 317؛ طبقات، ابن سعد، ج 2، بخش دوم، ص 53.
[24] . مجمع الزوائد، ج 4، ص 283؛ الدّر المنثور، ج 1، ص 133؛ تفسیر، ابن کثیر، ج 1، ص 467؛ شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، ج 1، ص 153.
[25] . الاستغاثه، ابو القاسم احمد بن موسی، متوفّای سال 352، ص 30 و 31. گفته نشود که در این موارد احادیثی از پیامبر6 وارد شده است، چه این احادیث که اکثر آنها ضعیف بوده و با هم در تعارضند مخالف صریح آیات قرآن میباشند، و ما دستور داریم این قبیل احادیث را به دیوار زده دور افکنیم.
[26] . شرح تجرید، قوشجی اشعری، ص 407، چاپ ایران؛ الموطّأ، ابن مالک، باب «ما جاء فی النداء للصّلاة». شرح زرقانی موطّأ که در هنگامی که به این حدیث میرسد میگوید، دار قطنی آن را در سنن از طریق وکیع در کتابش از عمری از نافع از ابن عمر از عمر نقل کرده است، و نیز گفته است: آن را از سفیان از محمّد بن عجلان از نافع از ابن عمر از عمر روایت کرده و گفته است: وی به اذان گوی خود گفت: چون در اذان صبح به «حی علی الفلاح» رسیدی بگو «الصلاهٔ خیر من النّوم، الصّلاهٔ خیر من النّوم».
[27] . الاستغاثه، ص 33.
[28] . شرح نهج البلاغه، ابی الحدید، ج 3، ص 178.
[29] . الغدیر، ج 6، ص 244، به نقل از سنن، بیهقی، ج 4، ص 37؛ فتح الباری، ج 3، ص 157؛ ارشاد السّاری، ج 2، ص 417.
[30] . تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 137، در باب اولیات الخلیفه آن را ذکر کرده است.
[31] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 178.
[32] . همان مأخذ، ج 3، ص 153؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 137.
[33] . روضه، کافی، ص 59.
[34] . تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 137؛ احکام القرآن، ج صّاص، ج 2، ص 109.
[35] . الاستغاثه، ص 47.
[36] . الدّر المنثور، ج 1، ص 279؛ مسند، احمد، ج 1، ص 314.
[37] . تاریخ الخلفاء، ص 137؛ الاستغاثه، ص 51 و 52.
[38] . الاستغاثه، ص 53.
[39] . شرح تجرید، قوشجی، ص 408؛ الدّر المنثور، ج 3، ص 185؛ تفسیر کبیر ذیل آیه: ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾؛ مسند، احمد، ج 1، ص 50.
[40] . کافی، ج 8، ص 61 و 63؛ الاستغاثه، ص 40؛ الدّر المنثور، ج 3، ص 185.
[41] . الاختصاص، مفید، ص 185.
[42] . الامامهٔ و السّیاسهٔ قصّهٔ الشّوری، ص 23؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 169؛ صواعق، ص 102.
[43] . تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 157.
[44] . الغدیر، ج 9، ص 3 ـ 14.
[45] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 236؛ الاستغاثه، ص 61.
[46] . الانساب، بلاذری، ج 5، ص 48؛ مروج الذّهب، ج 2، ص 351.
[47] . مروج الذّهب، ج 2، ص 348؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 240.
[48] . الانساب، بلاذری، ج 5، ص 33.
[49] . الشّافی، سید مرتضی، ص 281؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 242.
[50] . روضه، کافی، ص 67.
[51] . خصائص، نسائی، چاپ نجف، ص 19؛ التّمهید، باقلانی؛ الغدیر، جلد 1 تا 3؛ صواعق، ابن حجر.
[52] . تفسیر کشّاف، ذیل آیه مباهله، ج 1، ص 283؛ حافظ عسقلانی گفته است: آن را مسلم از طریق صفیه دختر شیبه روایت کرده است حاکم از آن غفلت کرده و سپس آن را در مستدرک خود آورده است.
[53] . احزاب، آیه 62: و برای سنّت الهی هیچ گونه تغییری نخواهی یافت.
[54] . ص 153، چاپ تهران و ص 159، چاپ نجف.
[55] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 361.
[56] . همان مأخذ، ج 1، ص 361.
[57] . بقره، آیه 204: و بعضی از مردم کسانی هستند که گفتار آنها در زندگی دنیا مایه اعجاب تو میشود.
[58] . بقره، آیه 207: بعضی از مردم (همچون علی7 در لیلهٔ المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر6) جان خود را در برابر خشنودی خدا میفروشند.
[59] . رجال کشّی ص 8.