borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد پنجم»
مجاهده مردان

اینک شمه‌ای از اوصاف کوشندگان در عبادت و فضایل آنها را ذکر می‌کنیم؛ تا عده‌ای به سعی و تلاش و حرکت بکوشند و به آنها تأسی جویند:

پیامبر خدا6 فرموده است: «خداوند گروهی را رحمت کند که مردم آنها را بیمار می‌پندارند و بیمار نیستند»[1]

گفته شده که: عبادت آنها را فرسوده کرده است.

خداوند می‌‌فرماید: ﴿وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ﴾[2]

درباره این آیه گفته‌اند یعنی: اعمال نیکی به جا می‌آورند و بیم دارند که پذیرفته درگاه الهی نشود و آنها را از عذاب خدا نرهاند.

پیامبر6 فرموده است: «خوشا به حال کسی که عمرش دراز و عملش نیکو باشد»[3]

روایت شده است که خداوند به فرشتگان می‌‌فرماید: بندگانم را چه شده است که این قدر تلاش می‌کنند: می‌گویند: ای پروردگار ما! از آنچه آنها را ترسانیده‌ای می‌ترسند و به آنچه شوق آنها را برانگیخته‌ای مشتاقند، خداوند می‌‌فرماید: اگر مرا بینند تلاش آنها بسیار سخت‌تر خواهد بود.

یکی از پیشینیان گفته است: من گروهی را یافتم و با دسته‌‌هایی همنشین شدم که اگر چیزی از دنیا به آنها رو می‌آورد شاد نمی‌‌شدند و اگر چیزی از آن به آنها پشت می‌کرد اندوه نمی‌‌خوردند. دنیا در نظر آنها از خاک که بر آن پای می‌نهید پست تر بود، هر کدام از آنها در همه عمر خویش هرگز جامه‌ای تا نکرد، و هرگز به کسانش نگفت خوراکی برایش فراهم کنند و هرگز میان خود و زمین چیزی را حایل قرار نداد من آنان را عامل به کتاب خدا و سنت پیامبرش یافتم. چون شب فرا می‌رسید بر می‌خاستند و رویشان را بر خاک می‌نهادند، اشکشان بر رخسارشان جاری می‌شد و برای آزادی خود از عذاب قیامت با پروردگارشان راز و نیاز می‌کردند اگر حسنه‌ای به جا می‌آوردند شاد می‌شدند و در ادای شکر آن به خود رنج می‌دادند و از خداوند درخواست می‌کردند که آن را بپذیرد؛ و هر گاه کار بدی می‌کردند اندوهگین می‌شدند و از خدا می‌خواستند که آن را ببخشد. آنان پیوسته چنین بودند و بدین گونه رفتار می‌کردند با این حال به خدا سوگند از گناه مصون نماندند و جز در سایه آمرزش الهی نجات نیافتند.

ابوالدّردا گفته است: اگر سه چیز در دنیا نبود یک روز زندگی را هم دوست نداشتم: تشنگی در گرما برای خدا، سجود در دل شب برای خدا و همنشینی با گروهی که پاکیزه‌‌ترین سخنان را بر می‌گزینند، همان گونه که مردم نیکوترین خرما را بر می‌چینند.

گفته‌اند: گروهی به سفر رفتند لیکن راه را گم کردند، تا به راهبی رسیدند که از مردم دوری گزیده بود و تنها زندگی می‌کرد او را صدا کردند، راهب از صومعه‌اش سر برآورد، به او گفتند: ای راهب! ما راه را گم کرده ایم، راه کدام است؟ راهب با سر به آسمان اشاره کرد، لیکن مردم نفهمیدند مقصود او چیست، گفتند: ای راهب! ما از تو پرسش‌هایی داریم آیا پاسخ ما را می‌دهی؟ گفت: بپرسید و زیاده روی نکنید که روز بر نمی‌‌گردد و عمر برگشت نمی‌‌کند و جوینده پرشتاب است، آن گروه از سخنان او در شگفت شدند و گفتند: ای راهب! خلایق فردا در پیشگاه پادشاهشان بر چه چیزی محشور می‌شوند؟ پاسخ داد: بر نیاتشان، گفتند: ما را وصیتی کن، گفت: به اندازه سفرتان توشه برگیرید، زیرا بهترین توشه آن است که مسافر را به مقصد برساند، سپس راه را به آنها نشان داد و سر در صومعه‌اش فرو برد.

عبدالواحد بن زید گفته است: از کنار صومعه راهبی از راهبان چین گذر کردم و آواز دادم: ای راهب، پاسخی نداد، برای بار دوم صدا کردم باز جوابم نداد بار سوم او را آواز دادم وی سر برآورد و گفت: این که مرا راهب خواندی، من راهب نیستم. راهب کسی است که از مقام بلند خدا بترسد و کبریایی او را بزرگ بشمارد و بر بلای او صبر کند و به قضای او خشنود باشد، نعمت‌های باطنی او را ستایش کند و نعمت‌هایی ظاهری او را شکر گوید، در برابر عظمت او فروتن و در پیش عزت او خوار و در مقابل قدرت او تسلیم باشد، برای مهابتش خضوع کند و در حساب و عقاب او بیندیشد، روز را روزه بدارد، و شب را به نماز بگذراند و یاد جهنم و پرسش خداوند جبار از او، خواب را از سرش ربوده باشد، چنین کسی راهب است: من سگی گزنده‌ام نفس خود را در این صومعه بازداشت کرده‌ام تا مردم را نگزم. گفتم: ای راهب! چه چیزی رابطه مردم را با خدا قطع می‌کند؟ گفتا: ای برادر چیزی رابطه خلق را با خدا قطع نمی‌‌کند جز محبت دنیا و زیورهای آن، زیرا دنیا پایگاه گناه است. و خردمند کسی است که آن را از دل خود به دور افکند و از گناهان خویش در پیشگاه پروردگار توبه کند و به چیزی که او را در نزد خدا مقرب گرداند رو آورد.

اویس قرنی می‌گفته است: امشب شب رکوع است و سراسر آن شب را بیدار و آن در یک سجده به سر می‌برد از یکی از اصحاب علی بن ابی طالب7 نقل شده که گفته است: در پشت سر او نماز بامداد گزاردم، هنگامی که سلام نماز را گفت به طرف راست خود برگشت و غمگین بود سپس درنگ فرمود تا خورشید طلوع کرد پس از آن دست تأسف به هم گردانید و فرمود: «به خدا سوگند من اصحاب محمد6 را دیده‌ام، اما امروز چیزی نمی‌‌بینم که به آنها شباهت
داشته باشد.

آنان صبح می‌کردند در حالی که ژولیده موی، گرد آلود و زرد روی بودند. شب را برای خدا در قیام و سجود می‌گذراندند و به نوبت قدم و پیشانی خود را به کار می‌گرفتند هر گاه خدا را یاد می‌کردند، بدنشان مانند درخت در روز تند باد به لرزه در می‌آمد و اشک از چشمانشان سرازیر می‌گردید، به طوری که جامه‌شان از آن تر می‌شد و این در حالی بود که غافلان خفته بودند، یعنی آنهایی که در پیرامون آنان بودند.

علی بن ابی‌طالب7 فرموده است: «نشانه مؤمن زردی چهره به سبب بیداری، و ضعف بینایی بر اثر گریه و پژمردگی لب‌ها، به علت روزه است و همواره غبار خشوع بر او نشسته است».[4]

به یکی از پیشینیان گفته شد: چه شده است که متهجدان شب زنده داران از همه مردم نیکو روی ترند؟ پاسخ داد: آنان با خداوند رحمان خلوت کرده‌اند و او نوری از انوار خود را بر آنان پوشانیده است.

یکی از حکیمان گفته است: خداوند را بندگانی است که به آنان نعمت داده و آنها او را شناخته‌اند. سینه‌‌هایشان را گشاده کرده و آنها او را فرمانبرداری و به او توکل کرده‌اند، و خلق و امر را به او وا گذاشته‌اند، لذا دل آنان معدن صفا و یقین و سراچه حکمت و صندوقچه عظمت و مخزن قدرت شده است. میان مردم می‌آیند و می‌روند در حالی که دل‌هایشان در ملکوت در گردش است و به حجاب‌های غیب پناهنده می‌شوند سپس باز می‌گردند. و با آنها طرفه‌‌هایی از لطایف فواید است که هیچ گوینده‌ای نمی‌‌تواند آنها را توصیف کند. آنان در باطن امر، از حیث خوبی مانند دیبایند و در ظاهر از جهت فروتنی در برابر کسی که خواهان آنها باشد همچون دستمالی پیش پا افتاده‌اند. این طریقه‌ای است که با تکلف و رنج و زحمت نمی‌‌تواند بدان رسید، زیرا آن تفضّلی است از سوی خداوند که به هر کس بخواهد آن را ارزانی می‌دارد.

یکی از صالحان گفته است: هنگامی که در یکی از کوه‌های بیت المقدس گردش می‌کردم به دره‌ای فرود آمدم، ناگهان آوازی شنیدم که کوه‌ها با صدای بلند آن را اجابت کردند، دنبال آواز را گرفتم ناگهان وارد سبزه زاری شدم که در آن درختانی به هم پیچیده بود و در این میان مردی را دیدم که ایستاده و پیوسته این آیه را تکرار می‌کند: ﴿يَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً ... وَ يُحَذِّرُکُمُ اللَّـهُ نَفْسَهُ﴾[5] می‌گوید: در پشت سرش نشستم تا گفتارش را بشنوم او در حالی که این آیه را تکرار می‌کرد، ناگهان فریادی کشید و بیهوش بر زمین افتاد. من گفتم: افسوس که این به سبب شقاوت من است سپس انتظار کشیدم که به حال خود باز گردد پس از ساعتی به هوش آمد و شنیدم که می‌گفت: به تو پناه
می‌برم از دروغگویان، به تو پناه می‌برم از اعمال بطالان، به تو پناه می‌برم از اعراض غافلان.

سپس گفت: دل‌های خائفان برای تو خاشع شده، و آرزوهای مقصران به تو پناه آورده، و دل‌های عارفان در برابر عظمت تو خوار و زبون گشته است. پس از آن دست‌هایش را افشاند و گفت: مرا با دنیا چه کار و دنیا را با من چه کار؟ ای دنیا با همجنسان خود و آنهایی که به نعمت‌های تو خود گرفته‌اند همراه باش، به سوی دوستداران خود رو، و آنان را بفریب. پس از آن گفت: کجایند امت‌های گذشته؟ مردم روزگاران سپری شده در خاک می‌پوسند و با گذشت زمان نابود می‌شوند من او را ندا دادم و گفتم: ای بنده خدا یک روز است که من در پشت سرت نشسته‌ام و انتظار فراغت تو را می‌کشم پاسخ داد: چگونه فارغ شود کسی که می‌خواهد بر اوقات سبقت جوید، لیکن اوقات بر او پیشی می‌گیرد و بیم دارد که مرگ بر او پیشدستی کند؛ و چگونه فراغت یابد کسی که روزگارش سپری شده و گناهانش باقی مانده است.

سپس گفت: تو کجا می‌توانی آن و هر سختی دیگری را که انتظار فرود آمدنش را دارم دفع کنی؟ سپس ساعتی از من غافل شد و این آیه را خواند: ﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّـهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾[6] و نعره دیگری بر آورد که شدیدتر از اول بود و مدهوش بر زمین افتاد. من گفتم او مرده است، لیکن هنگامی که به او نزدیک شدم دیدم در اضطراب است سپس به هوش آمد در حالی که می‌گفت: من در برابر امر بزرگی که در پیش دارم کیستم؟ بدی‌هایم را به فضل خود ببخش و به ستّاریت خود مرا بپوشان و به هنگامی که در پیش روی تو می‌ایستم گناهانم را به کرم خود عفو فرما به او گفتم: تو را به کسی که به او امیدواری و به کرم او اعتمادداری سوگند می‌دهم که با من سخن بگویی گفت: بر تو باد به سخن کسی که به گفتارش تو را سود دهد و گفتار کسی را که گناهانش او را هلاک کرده فروگذار. من در این محل از آنگاه که خدا خواسته است با ابلیس می‌جنگم و او نیز با من می‌جنگد او بر ضد من یاوری جز تو نیافت تا مرا از آنچه در آنم بیرون آورد. ای فریب خورده از من دور شو، زیرا تو زبانم را معطل کردی و با گفتار خود شعبه‌ای از دلم را به خود مایل گردانیدی و من از شر تو به خدا پناه
می‌برم و امیدوارم مرا از خشم خود در امان بدارد و به رحمت خود بر من
تفضل فرماید.

من گفتم؛ این مرد دوست و ولی خداست و ترسیدم که او را به خود مشغول سازم و در همان جا مورد عقوبتی قرار گیرم لذا او را ترک کردم و بازگشتم.

آری روش پیشینیان در پاسداری و مراقبت از نفس چنین بوده است؛ لذا هر گاه نفس بر تو سرکشی کند و از مواظبت بر عبادت خودداری ورزد احوال آنان را مطالعه کن، چون در این روزگار وجود امثال آنها نایاب است، و اگر بتوانی کسی را ببینی که به آنها اقتدا داشته باشد آن در دل موثرتر و در تأسّی به آنها انگیزه‌ای قوی‌تر است چون شنیدن کی بود مانند دیدن؟

اما اگر بر این امر قادر نیستی مبادا از شنیدن احوال آنان غفلت‌ورزی نفس خویش را مخیر کن میان این که به آنها اقتدا کنی و در جمع کسانی باشی که خردمندان و حکیمان و صاحبان بینش در دینند، یا آن که به نادان‌ها و غافلان همزمان خویش تأسی جویی و راضی مشو که در سلک احمقان در آیی و به ابلهان بسنده کنی و مخالفت با خردمندان را برگزینی.

نکوهش و سرزنش نفس

بدان! دشمن‌ترین دشمنانت نفس تو است که در میان دو پهلوی تو است او امر کننده به بدی و میل دارنده به شر و گزیران از خیر آفریده شده و به تو دستور داده شده که او را تزکیه و اصلاح کنی و با رشته قهر و زور او را به سوی بندگی پروردگار و آفریننده او بکشانی و او را از شهوات و لذات ناروا منع کنی. اگر او را به حال خود واگذاری می‌رمد و سرکشی می‌کند و پس از آن نمی‌‌توانی بر او دست یابی، لیکن هر گاه او را پیوسته مورد عتاب و سرزنش قرار دهی نفس تو همان نفس لوامه خواهد بود، که خداوند به آن سوگند یاد کرده است و می‌توانی امید داشته باشی که بدل به نفس مطمئنه شود. همان نفسی که خداوند او را فراخوانده تا در زمره آن دسته از بندگان او داخل شود که از خدا خشنود و خداوند نیز از آنها خشنود است. لحظه‌ای از عتاب و سرزنش آن غفلت مکن و مادام که نفس خود را پند نداده‌ای به پند دادن دیگری نپرداز.

خداوند به عیسی7 وحی فرمود که: «ای پسر مریم نفس خویش را موعظه کن و اگر موعظه ات را پذیرفت به وعظ مردم بپرداز و گرنه از من شرم کن» خداوند فرموده است: ﴿وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ﴾[7] لذا راه این است که روی به نفس خود آری و نادانی‌ها و حماقت‌هایش را به وی گوشزد کنی چه نفس پیوسته به زیرکی و آگاهی خود می‌بالد و اگر نسبت حماقت به او دهی، شانه خالی می‌کند و به شدت سرباز می‌زند. لیکن باید به او بگویی: ای نفس! چقدر نادانی، ادعای حکمت و هوشمندی و زیرکی داری، در حالی که کودنی و حماقت تو از هر کسی بیشتر است آیا نمی‌‌دانی بهشت و دوزخ در پیش روی تو است و تو به زودی به یکی از این دو منتقل خواهی شد پس چگونه است که شادمانی می‌کنی و می‌خندی و بازی می‌کنی در صورتی که تو را برای این امر بزرگ می‌طلبند و شاید امروز یا فردا از این صحنه برده شوی.

من می‌بینم که تو مرگ را دور از خود می‌بینی و خداوند آن را نزدیک می‌بیند آیا نمی‌‌دانی که هر چه آمدنی است نزدیک است و دور چیزی است که آمدنی نیست. آیا ندانسته‌ای که مرگ ناگهان می‌آید بی آن که از پیش پیکی روانه کند و یا قول و قراری بگذارد. و بدان گونه نیست که تنها در زمستان بیاید نه در تابستان و یا در تابستان بیاید نه در زمستان. یا در روز بیاید نه در شب و یا در شب بیاید نه در روز در جوانی بیاید نه در کودکی و یا در کودکی بیاید نه در جوانی. بلکه هر نفسی که بر می‌آید ممکن است به طور ناگهانی با مرگ همراه باشد و اگر توام با مرگ نباشد با بیماری ناگهانی همراه باشد و منجر به مرگ شود. بنابراین تو را چه شده است که برای مردن آماده نمی‌‌شوی در حالی که از هر نزدیکی به تو نزدیک‌تر است؟ آیا در این گفتار خداوند نمی‌‌اندیشی که فرموده است: ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في‏ غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ، ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ﴾. [8]

ای نفس وای بر تو! که اگر جرأت تو در ارتکاب گناه ناشی از اعتقاد تو است به این که خدا تو را نمی‌‌بیند.

باید گفت؛ کفر تو چقدر بزرگ و سنگین است و هر گاه با اعتقاد به این که خدا تو را می‌بیند و به اعمال تو آگاه است مرتکب گناه می‌شوی چقدر وقاحت تو شدید و شرم تو اندک است.

وای بر تو! هر گاه یکی از برادرانت یا برده‌ای از بردگانت در پیش وی تو کاری که مکروه تو است انجام دهد چگونه بر او خشمگین و دشمن او می‌شوی. پس با چه جسارت و به چه جراتی خود را در معرض دشمنی با خدا و خشم و عذاب او قرار می‌دهی، آیا گمان می‌کنی یارای تحمل عذاب او را دارای؟

چه دور است و چه دور است این! خود را بیازمای اگر ناز و نعمت، تو را از عذاب دردناک الهی به خود مشغول داشته است ساعتی در آفتاب یا در گرما به توقف و یا انگشت خود را به آتش نزدیک کن تا اندازه طاقت تو آشکار شود؛ و اگر به کرم و فضل خداوند و بی نیازی او از طاعت و عبادت خود مغروری چرا بر کرم خداوند در امور دنیای خود تکیه نمی‌‌کنی؟ و هنگامی که دشمن قصد تو می‌کند چرا آن همه حیله‌‌ها و مکرها می‌اندیشی و او را به کرم خداوند واگذار نمی‌‌کنی؟ و چرا هنگامی که برای یکی از شهوت‌های دنیوی که جز با درهم و دینار تامین نمی‌‌شود نیازمند می‌شوی برای تحصیل مقصود خویش خود را به زحمت می‌اندازی و به اقسام حیله‌‌ها و چاره‌جویی‌ها متوسل می‌شوی؟ و آن را به کرم خدا وا نمی‌‌گذاری تا تو را در این مقصود یاری کند؟ یا بنده‌ای از بندگانش را بگمارد تا آنچه را نیازداری بی آن که در طلب آن سعی و کوشش کنی تامین کند.

آیا می‌پنداری خداوند تنها در آخرت کریم است و در دنیا کریم نیست؟ در حالی که می‌دانی سنت خداوند تبدیل پذیر نیست و پروردگار دنیا و آخرت یکی است و انسان حاصلی جز ثمره کار و کوشش خود ندارد.

ای نفس! و ای بر تو، چقدر نفاق تو شگفت انگیز و ادعاهای باطل تو زیاد است؟ تو به زبان، ادعای ایمان می‌کنی و حال آنکه آثار نفاق در ظاهر تو آشکار است. آیا سرور و مولایت به تو نفرموده است: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّـهِ رِزْقُها﴾[9]، و در امر آخرت فرموده است: ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏﴾[10]، کار دنیایت را خودش به خصوص تکفل کرده و تو را از کوشش در آن منصرف ساخته است. لیکن تو با کارهای خود خدا را تکذیب می‌کنی و در طلب دنیا مانند مدهوشی بی پروا حرص می‌ورزی، همچنین خداوند امر آخرت را به سعی و کوشش تو موکول کرده اما تو همچنین مغروری که همه چیز را حقیر شماری از آن رو می‌گردانی. این رفتار از نشانه‌‌های ایمان نیست، و اگر ایمان منحصر در اقرار به زبان بود چرا منافقان در دَرَک اسفل جهنم معذب می‌باشند؟

وای بر تو! گویا به روز حساب ایمان نداری و گمان می‌کنی هنگامی که مُردی رهایی و خلاصی می‌یابی، هیهات! آیا گمان می‌کنی که مهمل و به حال خود گذاشته می‌شوی، آیا تو نطفه‌ای از منی نبودی و سپس خون بسته (علقه) نشدی و پس از آن تو را موجودی کامل و معتدل نیافرید، آیا او قدرت ندارد مردگان را زنده کند؟ اگر این را در ضمیر خودداری چقدر کافر و نادانی آیا نمی‌‌اندیشی که تو را از چه چیزی آفریده؟ ﴿مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ * ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ * ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾[11] آیا گفتار او را تکذیب می‌کنی که فرموده است: ﴿ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ﴾[12] اگر تکذیب نمی‌‌کنی چرا خود را آماده نمی‌‌سازی؟

اگر شخصی یهودی به تو خبر دهد که لذیذترین خوراکی‌ها برای بدنت زیان دارد، خوردن آن را ترک و بر محرومیت از آن صبر می‌کنی و با خود به مجاهده می‌پردازی آیا سخن پیامبران که به معجزات مویدند و قول خداوند در کتاب‌های آسمانی او در نزد تو تأثیرش از سخن یک یهودی کمتر است که با نقصان عقل و قصور علم، چیزی را از روی حدس و تخمین و گمان به تو گفته است؟

شگفت آن که اگر کودکی به تو بگوید در جامه ات کژدمی است بی درنگ جامه ات را از تن بیرون می‌کنی، بی آن که دلیل و برهانی از کودک بخواهی. آیا گفتار پیامبران و عالمان و حکیمان و همه اولیای حق، در نزد تو اعتبارش از قول کودکی که در جرگه نادان‌ها و سفیهان قرار دارد کمتر است؟

یا آن که گرمی دوزخ و چرک و ریم و غل‌ها و قیدها و زقوم‌ها و گرزهای آهنین و افعی‌ها و کژدم‌های آن در نزد تو، کمتر از نیش کژدمی است که درد سوزش آن بیش از یک روز یا کمتر از آن ادامه ندارد. بی‌تردید این روش از رفتار خردمندان نیست بلکه اگر حال تو بر بهایم مکشوف شود به تو خواهند خندید و عقل تو را به سخریه خواهند گرفت.

بنابراین ای نفس اگر همه اینها را می‌دانی و بدان‌ها ایمان داری چرا عمل را به تاخیر می‌اندازی در حالی که مرگ در کمین تو است؟ و شاید بی آن که مهلت دهد تو را دریابد پس به چه چیزی خود را از رسیدن مرگ ناگهانی ایمن می‌بینی؟

گیرم هزار سال نیز به تو مهلت داده شود آیا می‌پنداری کسی که چهارپا را در پستی‌های قبل از گردنه علف نمی‌‌دهد می‌تواند با آن چارپا گردنه را بپیماید. اگر پندار تو این است چه بسیار نادانی.

حال چه می‌گویی درباره مردی که مسافرت می‌کند تا در غربت به تحصیل دانش بپردازد، سپس سال‌ها در آن دیار توقف می‌کند، لیکن اوقات خود را به بیکارگی و بطالت می‌گذراند و به خود وعده می‌دهد در سال آخر که به وطن باز می‌گردد به کسب علم اشتغال ورزد. آیا جز این است که به عقل او می‌خندی، چه او گمان می‌کند که علم از جمله چیزهایی است که می‌توان آن را در مدت کوتاهی آموخت، یا مقامات دانشمندان را بدون کسب دانش و تنها با اعتماد بر کرم خداوند به دست آورد. به علاوه فرض کن کوشش و تلاش در آخر عمر سودمند بوده و باعث رسیدن به درجات عالی است، لیکن شاید امروز روز آخر عمرت باشد. پس چرا به کار مشغول نمی‌‌شوی و اگر به تو از طریق وحی مهلت داده‌اند مانع تو از اقدام به عمل و انگیزه‌ات از تأخیر چیست؟

آیا جز این است که از مخالفت با شهوات خود به سبب رنج و تعبی که در آن است ناتوانی؟ آیا انتظار داری روزی فرارسد که در آن مخالفت با شهوت‌ها دشوار نباشد، بی‌شک چنین روزی را خداوند نیافریده و نخواهد آفرید چه اینکه بهشت همواره محصور در سختی‌ها و شداید است و تحمل مکروهات و سختی‌ها هرگز بر نفوس بشری سبک و آسان نیست، لذا وجود چنین روزی محال است.

آیا نمی‌‌اندیشی که چقدر پیوسته به خود وعده می‌دهی و می‌گویی: فردا فردا، در حالی که فردا، فرا رسیده و امروز شد اما تو چگونه با آن برخورد کردی؟ آیا نمی‌‌دانی فردایی که آمد و امروز شد حکم دیروز را دارد بلکه آنچه را در امروز از آن ناتوانی فردا در انجام دادن آن بسیار ناتوان‌تری؟ زیرا شهوت مانند درختی ریشه‌دار است و بنده مکلف است آن را ریشه کن کند. هر گاه به سبب ضعف، قادر به این کار نشود و آن را به تأخیر اندازد، مانند کسی خواهد بود که در عین جوانی و نیرومندی نتواند درختی را از ریشه بر آورد و آن را به سال دیگر موکول کند، با این که می‌داند که گذشت زمانی سبب ریشه‌دارتر شدن درخت، و ضعف و سستی شخص می‌گردد و آنچه را در جوانی توان انجام دادن آن را ندارد هرگز در پیری قادر به انجام دادن آن نیست، بلکه چنان گفته‌اند: تربیت پیر، رنج آور و اصلاح حال گرگ، شکنجه و عذاب است.

پس ای نفس! هر گاه این امور روشن را درک نمی‌‌کنی و کار را به تأخیر می‌اندازی چرا ادعای حکمت و دانایی می‌کنی؟ و کدام حماقت از این بیشتر است؟ شاید بگویی آنچه مرا از استقامت باز می‌دارد، حرص من بر لذت بردن از شهوت‌ها و کم صبری من بر دردها و مشقت‌هاست، در این صورت باید گفت چقدر احمقی و چقدر عذر تو زشت است. اگر تو در این ادعا راستگویی، باید تلذذ به شهواتی را طلب کنی که تا ابد از کدورت‌ها صافی باشد و این لذت‌ها جز در بهشت حاصل نمی‌‌شود.

اگر تو نفس خویش را زیر نظر می‌گیری باید در مخالفت با آن بیندیشی، زیرا بسا لقمه‌ای که انسان را از لقمه‌‌های بسیار محروم می‌کند و نیز چه می‌گویی درباره عقل بیماری که پزشک به او دستور داده است؛ سه روز خوردن آب سرد را ترک کند تا بهبود یابد و پس از آن در تمام طول عمر از آشامیدن آن برخوردار باشد، و به او گفته است که اگر در این سه روز آب سرد بنوشد دچار بیماری مزمنی می‌شود که در همه عمرش باید از آشامیدن آن محروم باشد حال عملکرد عقل در ادای حق این شهوت چیست؟

پس آن که طاقت صبر بر زحمت مجاهده را ندارد چگونه یارای تحمل درد عذاب خدا را خواهد داشت من برای سستی تو در اندیشیدن درباره خویش علتی سراغ ندارم جز کفر خفی یا نادانی آشکار.

اما کفر خفی؛ ناشی از ضعف ایمان تو به روز جزا و ناآگاهی تو به عظمت اندازه ثواب و عقاب الهی است و نادانی آشکار تو به سبب اعتماد تو به کرم خداوند متعال و عفو اوست، بی آن که به مکر و استدراج و بی نیازی او از عبادت توجه داشته باشی.

با آن که تو در لقمه‌ای از نان و حبه‌ای از مال و کلمه‌ای که از مردم می‌شنوی به او اعتماد نمی‌‌کنی، بلکه در همه این موارد برای رسیدن به مقصود خود به انواع حیله‌‌ها متوسل می‌شوی، و به سبب همین نادانی است که به حکم آنچه پیامبر خدا6 گفته است استحقاق لقب احمق را داری، زیرا فرموده است: «زیرک کسی است که نفس خود را خوار و برای پس از مرگش کار کند، و احمق آن است که از هوای نفس خود پیروی کند و از خدا آرزوها داشته باشد» [13]

ای نفس! وای بر تو، نشاید زندگی دنیا تو را بفریبد و نباید شیطان تو را به خدا مغرور کند پس درباره خود نسبت به آنچه بدان مأموری بیندیش و اوقات خود را ضایع مکن، زیرا نَفَس‌ها معین و معدودند هنگامی که نفسی می‌گذرد پاره‌ای از وجود تو از میان رفته است.

بنابر این تندرستی را پیش از بیماری، فراغت را پیش از گرفتاری، دارایی را پیش از ناداری، جوانی را پیش از پیری و زندگی را پیش از مرگ، مغتنم بشمار و به اندازه‌ای که در آن می‌مانی خود را آماده آن کن. مگر نه این است که برای زمستان خود به اندازه طول مدت آن آماده می‌سازی و خوراکی و پوشاکی و هیزم فراهم می‌کنی و در این مورد به فضل و کرم خداوند تکیه نمی‌‌کنی، تا بدون لباس و نمد و هیزم سرما را از تو دور کند؟ زیرا او بدین کار قدرت دارد.

آیا می‌پنداری که سرمای زمهریر جهنم سبک‌تر و مدتش کوتاه‌تر از سرمای زمستان است، یا گمان می‌کنی بنده می‌تواند بی سعی و مجاهدت از آن برهد؟ هیهات! زیرا همان گونه که سرمای زمستان جز به لباس و آتش و دیگر اسباب دفع نمی‌‌شود، گرمی و سردی جهنم نیز، جز از طریق تمسک به دژ توحید و سنگر طاعت قابل دفع نیست، و کرم خداوند در این است که طریق تمسک به این دژ را به تو شناسانده و اسباب آن را برایت فراهم ساخته است. نه آن که عذاب را بدون تمسک به دژ او از تو دفع کند، چنان که کرم خداوند در دفع سرمای زمستان به این است که آتش را آفریده و تو را به طریق استخراج آن از میان سنگ و آهن راهنمایی کرده، تا بتوانی در زمستان سرما را از خود دفع کنی.

و همان گونه که آفریننده و مولای تو از خرید هیزم و تهیه پوشاک بی‌نیاز است و آن را برای خاطر خودت می‌خری و او آنها را وسیله‌ای برای آسایش و طاعت و مجاهده تو قرار داده، همچنین او از طاعت و مجاهده تو بی نیاز است و آنها راهی برای نجات تو است چه هر کس نیکی کند برای خود کرده و آن که بدی کند به خود کرده است و خداوند از همه جهانیان بی نیاز است.

وای بر تو ای نفس! نادانی را از خود بزدای و آخرت خود را به دنیایت قیاس کن چه: ﴿ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ﴾[14] و﴿كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ﴾[15] و در سنت خداوند هرگز تبدیل و دگرگونی نمی‌‌توان یافت.

من می‌بینم که تو به دنیا انس گرفته‌ای و جدایی از آن برایت دشوار شده است؛ پیوسته رو به آن می‌آوری و دوستی آن را در خودت استوار می‌کنی، گیرم تو از عذاب و ثواب الهی و از هول‌های روز قیامت و احوال آن غافلی. آیا به مرگی که میان تو و آنچه که محبوب تو است جدایی می‌اندازد یقین نداری؟ آیا می‌پنداری کسی که وارد سرای پادشاهی شود، تا از آن عبور کند و از سمت دیگر آن خارج گردد، اگر در این ضمن چشم به چهره ملیحی بدوزد با آن که می‌داند او دلش را به خود مشغول خواهد کرد سپس به چشم برداشتن و جدا شدن از آن ناگزیر گردد آیا او از خردمندان به شمار می‌آید یا از احمقان؟

آیا نمی‌‌دانی دنیا سرایی است متعلق به ملک‌الملوک و تو تنها به منزله عابری هستی، و هر چه در این سراست به همراه عابران برده نمی‌‌شود و پس از مرگ آنها به جا می‌ماند از این رو پیامبر6 فرموده است که: «روح القدس در دلم دمید که دوست بدار آنچه را دوست می‌داری زیرا تو سرانجام از آن جدا خواهی شد، و زندگی کن آنچه می‌خواهی که عاقبت خواهی مرد، و هر چه می‌خواهی بکن که بر همه جزا داده خواهی شد».[16]

آیا نمی‌‌دانی کسی که به لذت‌های دنیا توجه داشته و با آنها انس گرفته باشد در حالی که مرگ در پشت سر اوست، حسرت و اندوه خود را به هنگام جدایی از این لذت‌ها زیاد می‌کند و در حقیقت، نادانسته از زهر مهلک توشه بر می‌دارد؟ آیا نمی‌‌نگری به در گذشتگان که چگونه کاخ‌ها بنا کردند و تکبر ورزیدند و سپس رفتند و آنها را خالی رها کردند، و چگونه خداوند زمین‌ها و خانه‌‌هایشان را میراث دشمنانشان کرد؟ آیا نمی‌‌بینی مردم جمع می‌کنند آنچه را نمی‌‌خورند، و بنا می‌کنند آنچه را در آن سکنا نمی‌‌کنند، و آرزو دارند آنچه را که بدان نخواهند رسید؟

هر کدام از آنان کاخی سر به آسمان کشیده بنا می‌کند، در حالی که قرار گاه او گوری است که در زیر زمین برای او حفر شده است. آیا در دنیا نگونساری و حماقتی از این بزرگ‌تر می‌توان یافت که کسی دنیایش را آباد کند در حالی که یقین دارد از آن کوچ می‌کند، و آخرتش را ویران سازد در صورتی که به طور قطع به آن منتقل خواهد شد؟

ای نفس! آیا شرم نداری که اینان را بر حماقتی که دارند یاری می‌کنی؟ گیرم تو دارای بینشی نیستی که به این امور راهنمایی شده باشی و بر حسب طبع مایل به تقلید و پیروی از دیگرانی، در این صورت عقل پیامبران و حکیمان و عالمان را با خرد این گروه که دل به دنیا داده‌اند قیاس کن، و اگر به خرد و هوشمندی اعتقاد داری از میان این دو گروه از دسته‌ای پیروی کن که از نظر تو
خردمندتر است.

ای نفس! چقدر کار تو شگفت آور و نادانی تو زیاد و طغیان تو روشن است شگفتا چگونه این امور روشن و آشکار را نمی‌‌بینی. شاید دوستی مال و مقام تو را سرمست کرده و در فهم این مطالب هوش از سرت ربوده است. آیا نمی‌‌اندیشی که جاه و مقام هیچ معنایی ندارد جز این که دل برخی از مردم به سوی تو گرایش یابد اکنون فرض کن همه کسانی که بر روی زمین قرار دارند تو را سجده می‌کنند و فرمانبردار تو می‌باشند آیا نمی‌‌دانی که پس از پنجاه سال دیگر نه تو و نه کسی از آن‌‌هایی که تو را سجده و بندگی کردند بر روی زمین باقی نیست و زمانی فرا خواهد رسید که نه یاد تو باقی است و نه یاد کسی که از تو یاد می‌کرد. چنان که پادشاهانی که پیش از تو بوده‌اند همین سرنوشت را داشته‌اند: ﴿هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً﴾[17] حال چگونه چیزی را که تا ابد می‌ماند با چیزی که اگر بماند بیش از پنجاه سال نخواهد ماند معاوضه می‌کنی؟ و این زمانی است که تو یکی از پادشاهان روی زمین باشی و شرق و غرب در زیر فرمان تو بوده و طوق طاعت تو را به گردن گرفته و همه اسباب برایت فراهم شده باشد، در صورتی که بدبختی و شقاوت تو مانع آن است که امور خانه‌ات به تو واگذار باشد چه رسد به کوی و محله‌ات.

بنابر این اگر به سبب نادانی و کوردلی به آخرت رغبت نمی‌‌کنی و دنیا را از دست نمی‌‌دهی چرا برای برتری جستن بر پستی‌های شرکاء، و رهایی از کثرت رنج و سختی و پرهیز از سرعت فنای آن دنیا را رها نمی‌‌کنی؟ یا چه شده است که به اندک آن بسنده نمی‌‌کنی، در حالی که بسیار آن، به تو بی رغبت شده است و چرا اگر دنیا به تو رو کند شادمانی. در حالی که در شهر تو دسته‌‌هایی از یهود و مجوس هستند که از این حیث بر تو برتری دارند: و بیش از تو از نعمت‌های دنیا و زر و زیورهای آن برخوردارند. نفرین بر این دنیا که این فرومایگان بیش از تو از آن برخوردارند. و چقدر نادان و پست همت و سست رأیی، که به جای آن که در زمره مقربان و صدیقان و پیامبران باشی و در جوار پروردگار جهانیان جاودانه قرارگیری، از آن روی گردانیده‌ای؟

پس ای نفس! وای بر تو شتاب کن، زیرا مرگ نزدیک است و بیم دهنده وارد شده است. پس از مرگ چه کسی برای تو نماز می‌گزارد و روزه می‌گیرد؟ و چه کسی خشنودی پروردگار را برایت به دست می‌آورد؟ تو جز عمر چند روزه چیزی را در اختیار نداری و آن سرمایه تو است، اگر با آن تجارت کنی. لیکن بیشتر آن را ضایع کرده‌ای به طوری که اگر باقیمانده عمرت را به گریه بر عمر تلف کرده بگذرانی باز هم درباره خود، کوتاهی کرده‌ای. چه رسد به این که بقیه عمر را نیز به همان گونه ضایع کنی و بر روش خود اصرار می‌ورزی.

آیا نمی‌‌دانی که مرگ وعده‌گاه تو، قبرخانه تو، خاک بستر تو، کرم‌ها همنشین تو، و فزع اکبر یا هراس بزرگتر در پیش روی تو است؟ آیا نمی‌‌دانی سپاه مردگان بر در شهر انتظار تو را می‌کشند و همه سخت سوگند خورده‌اند که از جای خود دور نشوند تا تو را به همراه خود ببرند؟ آیا نمی‌‌دانی آنها آرزو می‌کنند که به دنیا بازگردند، تا روزی را به تدارک آنچه در آن کوتاهی کرده‌اند بپردازند، و تو از آنچه در آرزوی آنهاست بهره‌مندی و آنها اگر بتوانند یک روز از عمرت را اگر چه به بهای همه دنیا باشد خریدارند در حالی که تو روزهایت را به غفلت و بطالت می‌گذرانی؟



[1] . من این حدیث را با این الفاظ نیافتم، و در گفتار امیر المؤمنین7 که در آن پرهیزگاران را برای همام توصیف فرموده آمده است: «بیننده چون به آنها بنگرد می‌‌‌گوید بیمارند، امّا آنها هیچ بیماری ندارند.»

[2] . سوره مؤمنون، آیه 60: «و آنها که نهایت کوشش را در انجام طاعات دارند با این حال دل‌هایشان ترسان است.»

[3] . الکبیر طبرانی، الحلیهٔ ابو نعیم از حدیث عبد الله بن بسر.

[4] . کافی کلینی، ج 2، ص 235 و 236 نظیر آن.

[5] . سوره ال عمران، آیه 28 و 30. «روزی که هر کس آنچه را از کار نیک، انجام داده حاضر می‌‌‌بیند ... و خداوند شما را از (نافرمانی) خودش برحذر می‌‌‌دارد.»

[6] . سوره زمر، آیه 47: «و از سوی خدا اموری برای آنها ظاهر می‌‌‌شود که هرگز گمان نمی‌کردند.»

[7] . سوره ذاریات، آیه 55: «و پیوسته تذکر ده، زیرا تذکر برای مؤمنان سودمند است.»

[8] . سوره انبیاء، آیات 2 و 3 و 4: «حساب مردم برای آنها نزدیک شده است و آنها در غفلتند و روگردانند، هر یادآوری تازه‌ای از طرف پروردگارشان برای آنها بیاید یا بازی و شوخی به آن گوش فرا می‌‌‌دهند.»

[9] . سوره هود، آیه 6: «هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست جز این که روزی او بر خداست».

[10] . سوره نجم، آیه 39: «و این برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست.»

[11] . سوره عبس، آیات 19 تا 21: «از نطفه ناچیزی او را آفرید. سپس اندازه‌گیری کرد و موزون ساخت، سپس راه را برای او آسان فرمود پس از آن او را میراند و در گور کرد.»

[12] . سوره عبس، آیه 22: «سپس هر زمان بخواهد او را زنده می‌‌‌کند.»

[13] . سنن ابن ماجه و پیش از این مکرر ذکر شده است.

[14] . سوره لقمان، آیه 28: «آفرینش و زندگی مجدد شما همانند یک فرد بیش نیست.»

[15] . سوره اعراف، آیه 29: «همان گونه که شما را در آغاز آفرید (بار دیگر در رستاخیز) باز می‌‌‌گردید.»

[16] . من لایحضره الفقیه ،‌ج 1 ، ص 471 ـ وسایل الشیعه ، ج 89 ، ص 145 ـ خصال صدوق، ج 1 ، ص 7.

[17] . سوره مریم، آیه 98: «آیا احدی از آنها را احساس می‌‌‌کنی یا کمترین صدایی از آنها می‌‌‌شنوی.» 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: