معروف در میان برادران اهل سنّت این است که صحابه رسول خدا ـ بدون استثنا ـ دارای قداست و مقام عدالت بودند و هیچ یک از آنها هیچ کاری برخلافت دستور خدا و کتاب و سنّت انجام ندادند، در حالی که شیعه و پیروان اهل بیت: معتقدند؛ «باید صحابه را از یکدیگر جدا ساخت و درباره هرکدام مطابق اعمال و رفتارشان، چه در عصر رسول الله6 و چه بعد از رحلت او قضاوت و داوری کرد».
ادّعای برادران اهل سنّت، مشکلات عجیب و دردسرهای فراوانی برای آنان ایجاد کرده است؛ چرا که در میان یاران پیامبر6 افرادی را مییابیم که در مسائلی بر ضدّ یکدیگر برخاستند که توجیه آن امکان پذیر نیست. مثلا در داستان جنگ «صفین» و مانند آن، «معاویه» برخلاف امام وقت که به اتّفاق مسلمانان برگزیده شده بود قیام کرد و موجب آن همه خونریزی شد، کدام مورّخ منصف میتواند این کار وحشتناک را توجیه کند؟!
یا این که «طلحه» و «زبیر» بر ضدّ آن حضرت شورش کردند و خون گروه زیادی از مسلمانان در جنگ «جمل» ریخته شد که بعضی، عدد کشته شدگان را بالغ بر 17 هزار نفر میدانند بی آن که کمترین عذر موجّه و خداپسندانهای برای کار خود داشته باشند، آیا قبول عدالت آنها با این فجایع هولناک که در همه تواریخ اسلامی ثبت شده، منافات ندارد؟!
در داستان «عثمان» که در بالا خواندید و همه مورّخان اسلام اجمالا آن را قبول دارند به دو موضوع مهم برخورد میکنیم: نخست سپردن تمام پستهای حسّاس به بنی امیه و مسلّط ساختن افراد بی بند و بار و غیر متعهّد بر مسلمین، به طوری که فریاد عموم مسلمانان از مناطق مختلف بلند شد؛ و دیگر حیف و میل بیت المال در سطح وسیع و گسترده و بذل و بخششهای بیکران و غیرقابل توجیه به گونهای که انتشار خبر قسمتی از آن، مایه شورش عمومی مسلمین شد.
آیا راستی این گونه امور، با اصل قداست و «تنزیه صحابه» به طور عام و غیر قابل استثنا، سازگار است؟! اگر این گونه امور قابل توجیه است کدام کار خلاف، قابل توجیه نیست؟!
این سخن مرا به یاد داستان عجیبی انداخت که برای خودم واقع شد و هرگز آن را فراموش نمیکنم:
در یکی از سالها که برای انجام «عمره» به «مکّه» مشرّف شده بودم و فرصتی برای ملاقات با دانشمندان اهل سنّت دست داد ـ مخصوصاً شبها در مسجدالحرام و بین نماز مغرب و عشا که مجال خوبی برای بحث بود ـ در یکی از شبها با جمعی از این برادران دانشمند (که بعضی از آنها از چهرههای شناخته شده بودند) در صحن مسجدالحرام در برابر «کعبه» نشسته بودیم و سعی بر این بود که بحثها از صورت علمی و منطقی خارج نشود و به رنجش و کدورت نینجامد، سخن به مسأله «تنزیه صحابه و عدالت» همه آنها کشیده شد، همگی بر این عقیده بودند که کوچکترین جسارتی نسبت به هیچ یک از آنها نمیتوان کرد.
من از یکی از آنها پرسیدم: «اگر شما در میدان صفین بودید در یکسو لشکر «علی»7 و در یک سوی دیگر لشکر «معاویه» به کدام صف ملحق میشدید؟!» او بدون درنگ گفت: «به صف لشکریان علی7 ».
گفتم: اگر علی7 شمشیری به دست تو میداد و میگفت: «این شمشیر را بگیر و معاویه را به قتل برسان» آیا میپذیرفتی و اطاعت میکردی؟! او جواب عجیبی داد که فکر میکنم برای شما هم تکان دهنده است.
گفت: «من او را به قتل میرساندم در عین حال کمترین جسارتی به او نمیکردم»!
داستان «تنزیه صحابه» قصّهای است که سرِ دراز دارد که در این جا فقط به اشارهای قناعت کردیم و گذشتیم.